فیک جین قلعه سیاه
فیک جین قلعه سیاه
(پارت۱۵)
از زبان ات
خب سوالام شروع شد جین تو اونجا چیکار میکردی
جین گفت اول من میپرسم توچطور خونه به این بزرگی خریدی از کجا انقدر پول داری و قضیه این اصلحه این همه محافظ چیه گفتم تو اونجا چیکار میکردی اروم نشست و گفت خب اون مردی که روش اصلحه کشیدی پدر همکار منه اقای محترمی خندیم گفتم حتما گفت خب منتظرم جواب منو بده گفتم خانم این خونه کیه منم پس سوال پرسیدن ممنوعه یوری که خیلی سوال براش پیش اومده بود گفت این جین کیه جین گفت درست صحبت کن این به درخت میگن من دکتر کیم سوک جین هستم گفتم یوری سوال نپرس بونا گفت یوری من بهت بعدن میگم گفتم بونا از خدامه یهکلمه از گذشته من به این یوری بگی میندازمت پیش این گردن کلفتا تا حالیت کنن داشتم میرفتم که یه چیزی یادم افتاد گفتم اها راستی اگه این خونه روکثیف کنید خودم طی جارو میدم دستتون انقدر که اینجا بزرگه کسی حاضر نمیشه تمیزش کنه دیگه حواستون باشه رفتم روی تخت دراز کشیدم یه ارام بخش خوردم
از زبان جین
گفتم بونا چرا انقدر قیافه ات تغییر کرده بونا گفت دادش من الان بزرگشده ابجیم الان مسعولیت منو گردن گرفته برای همین نمیتونم از زندگیش چیزی بگم پس سعی نکن چیزی از زیر زبونم بکشی
صبح ساعت ۷
از زبان ات
از خوابلند شدم رفتم سرمیز صبحونه همه جمع بود
(پارت۱۵)
از زبان ات
خب سوالام شروع شد جین تو اونجا چیکار میکردی
جین گفت اول من میپرسم توچطور خونه به این بزرگی خریدی از کجا انقدر پول داری و قضیه این اصلحه این همه محافظ چیه گفتم تو اونجا چیکار میکردی اروم نشست و گفت خب اون مردی که روش اصلحه کشیدی پدر همکار منه اقای محترمی خندیم گفتم حتما گفت خب منتظرم جواب منو بده گفتم خانم این خونه کیه منم پس سوال پرسیدن ممنوعه یوری که خیلی سوال براش پیش اومده بود گفت این جین کیه جین گفت درست صحبت کن این به درخت میگن من دکتر کیم سوک جین هستم گفتم یوری سوال نپرس بونا گفت یوری من بهت بعدن میگم گفتم بونا از خدامه یهکلمه از گذشته من به این یوری بگی میندازمت پیش این گردن کلفتا تا حالیت کنن داشتم میرفتم که یه چیزی یادم افتاد گفتم اها راستی اگه این خونه روکثیف کنید خودم طی جارو میدم دستتون انقدر که اینجا بزرگه کسی حاضر نمیشه تمیزش کنه دیگه حواستون باشه رفتم روی تخت دراز کشیدم یه ارام بخش خوردم
از زبان جین
گفتم بونا چرا انقدر قیافه ات تغییر کرده بونا گفت دادش من الان بزرگشده ابجیم الان مسعولیت منو گردن گرفته برای همین نمیتونم از زندگیش چیزی بگم پس سعی نکن چیزی از زیر زبونم بکشی
صبح ساعت ۷
از زبان ات
از خوابلند شدم رفتم سرمیز صبحونه همه جمع بود
۴.۰k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.