p32
سوجین: مرسی و خدافظ
کوک: این چشه؟
ات: کصخله
کوک: ها؟
ات: چیز هیچی ارزششو نداره در موردش حزف بزنم
کوک: باووشه
رفتیم سوار ماشین شدیم منو رسوند خونه خودشم رفت
رفتم تو
ات: سلام
تهیونگ: سلام
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت
ات: اخیش، هیچ جا خونه ی خوده ادم نمیشه(خنده)
امروز خیلی خسته بودم و زود خوابم برد
(یک هفته بعد)
امروز تعطیل بود قراره با کوک بریم ویلاش تو ساحل و چند روز بمونیم تقریبا همه ی وسیله هامو جمع کرده بودم فقط چند تا چیز دیگه مونده بود
ات: خب بالاخره تموم شد
دوش گرفتمو موهامو خشک کردم رفتم پایین
ات: سلام و صبح بخیر
تهیونگ و جونگ سوک: صبح بخیر
تهیونگ: امروز خیلی انرژی داری
جونگ سوک: چون قراره چند روز با جونگکوکی عزیزش باشه (خنده😂)
ات:(اداشو در میارع)
جونگ سوک: ادامو در نیاار
ات: دلم میخواد
جونگ سوک: باور کن...
تهیونگ: بچه هااا.
ات و جونگ سوک: ببخشید
تهیونگ: انقدر دعوا نکنین خواااهش می کنم (بیچاره تهیونگ)
ات و جونگ سوک: چشم
ساعت حدود پنج بود و قرار بود جونگکوک ساعت پنج و نیم بیاد پس رفتم لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) لوازممو بردم پایین بعد از یه مدت جونگکوک اومد
ات: خدافظ
تهیونگ: خدافظ... جونگکوک مراقب دخترم باش
کوک: چشم پدر جان
تهیونگ: پدر جان؟
جونگ سوک:(خنده) خدافظ ابجی
ات: خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم جونگکوک بهم کمک کرد لوازممو بیارم
کوک: کل اتاقتو اوردی نه؟
ات:(خنده) نه فقطاینا لازمم میشه
کوک: هرچی تو بگی
حرکت کردیم
*چند دقیقه بعد*
ات: نرسیدیم؟
کوک: تازه یکمه راه افتادیم
ات:هوووف باشه
کوک اهنگ گذاشت و تنها صدایی که تو ماشین میومد صدای اهنگ بود بعد از یه مدت رسیدیم
ات: اخیش بالاخره
کوک:یجور میگی انگار چند ساله تو راهیم
ات: خب خسته شدم
کوک:(خنده) باش
وارد ویلا شدیم
ات: جای قشنگیه
کوک:(لبخند) وسایلتو پو دون اتاق بزار
ات: اوک
رفتم وسایلمو گذاشتمو رفتم پیش جونگکوک
ادامه دارد...
ببخشید این پارت کوتاه بود
شرط
۹ لایک
۵ کامنت
کوک: این چشه؟
ات: کصخله
کوک: ها؟
ات: چیز هیچی ارزششو نداره در موردش حزف بزنم
کوک: باووشه
رفتیم سوار ماشین شدیم منو رسوند خونه خودشم رفت
رفتم تو
ات: سلام
تهیونگ: سلام
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت
ات: اخیش، هیچ جا خونه ی خوده ادم نمیشه(خنده)
امروز خیلی خسته بودم و زود خوابم برد
(یک هفته بعد)
امروز تعطیل بود قراره با کوک بریم ویلاش تو ساحل و چند روز بمونیم تقریبا همه ی وسیله هامو جمع کرده بودم فقط چند تا چیز دیگه مونده بود
ات: خب بالاخره تموم شد
دوش گرفتمو موهامو خشک کردم رفتم پایین
ات: سلام و صبح بخیر
تهیونگ و جونگ سوک: صبح بخیر
تهیونگ: امروز خیلی انرژی داری
جونگ سوک: چون قراره چند روز با جونگکوکی عزیزش باشه (خنده😂)
ات:(اداشو در میارع)
جونگ سوک: ادامو در نیاار
ات: دلم میخواد
جونگ سوک: باور کن...
تهیونگ: بچه هااا.
ات و جونگ سوک: ببخشید
تهیونگ: انقدر دعوا نکنین خواااهش می کنم (بیچاره تهیونگ)
ات و جونگ سوک: چشم
ساعت حدود پنج بود و قرار بود جونگکوک ساعت پنج و نیم بیاد پس رفتم لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) لوازممو بردم پایین بعد از یه مدت جونگکوک اومد
ات: خدافظ
تهیونگ: خدافظ... جونگکوک مراقب دخترم باش
کوک: چشم پدر جان
تهیونگ: پدر جان؟
جونگ سوک:(خنده) خدافظ ابجی
ات: خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم جونگکوک بهم کمک کرد لوازممو بیارم
کوک: کل اتاقتو اوردی نه؟
ات:(خنده) نه فقطاینا لازمم میشه
کوک: هرچی تو بگی
حرکت کردیم
*چند دقیقه بعد*
ات: نرسیدیم؟
کوک: تازه یکمه راه افتادیم
ات:هوووف باشه
کوک اهنگ گذاشت و تنها صدایی که تو ماشین میومد صدای اهنگ بود بعد از یه مدت رسیدیم
ات: اخیش بالاخره
کوک:یجور میگی انگار چند ساله تو راهیم
ات: خب خسته شدم
کوک:(خنده) باش
وارد ویلا شدیم
ات: جای قشنگیه
کوک:(لبخند) وسایلتو پو دون اتاق بزار
ات: اوک
رفتم وسایلمو گذاشتمو رفتم پیش جونگکوک
ادامه دارد...
ببخشید این پارت کوتاه بود
شرط
۹ لایک
۵ کامنت
۲۴.۹k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.