عشق بی پروا پارت ۶💜💜
ارسلان:دیانا اون عوضی کی بود (باداد)
دیانا:........
ارسلان :باتو هستم(با داد)
دیانا:ف...فف.رزا...د..فرزاد
ارسلان:زندش نمی زارم اون عوضی رو
دیانا:ارسلان داشت میرفت سمت ماشین من دنبالش میرفتم که نره رسید به ماشین نمیزاشتم بره که
ارسلان:دیانا ولم کن و هولش دادم که افتاد زمین و سوار ماشین شدم و رفتم سراغ عوضی
دیانا:ارسلان هولم داد خوردم زمین تمام چهار ستون بدنم شکست ارسلان رفت متین بلندم کرد و منو برد سمت خونه ی خودم رفتم تو ززنگ زدم نیکا اومد پیشم متینم اومد تو و کنار هم بودیم و تمام بدنم درد میکرد
و بزور نشسته بودم
ارسلان :رسیدم پیش فرزاد کلی زدمش و بعد رفتم سمت خونه رفتم تو که دیوم دیانا نیست زنگ زدم جواب نمی داد
نیکا: دیانا خوابیده بود و منو متین نشسته بودیم توحال که یهو ارسلان زنگ زد به متین و متین گفت خونه ی خود ش
ارسلان:متین خونه ی دیانا پیش منه
متین :باش بابا
نیکا :امیر اومد رفته بود برای دیانا ابمیوه بخره
امیر :نیکا دورت بگردم میای کمک
نیکا :اره قشنگم
۳۰ مین بعد......
ارسلان اومد
ارسلان:دیانا کوش
متین:تو اتاق
ارسلان:رفتم تو اتاق دیدم دیانا خوابه نشستم کنار تخت و باهاش حرف میزدم
دیانا دورت بگردم ببخشبد هولت دادم فداتشم من انقدر دوست دارم که نمی تونم طاقت بیارم چپ نگات کنن ولی حیف نمیشه بهت بگم چقدر دوست دارم
۵ مین بعد.....
ارسلان :ببدار شدی عزیزم
دیانا:برو بیرون ......اخ
ارسلان :چیشد
دیانا:همش تقصییر توهه همه ی بدنم درد میکنه
ارسلان:ببخشبد
دیانا:برو بیرون
ارسلان:ببخشید دیگع
دیانا :برو بیرونننن
ارسلان:چرا نمی فهمی انقدر عاشقتم که نمی تونم ببینم کسی اذیتت کنه و بعد بغلش کردم سرشو گذاشتم رو سینم
۲ مین بعد.....
دیانا:ارسلاااان
ارسلان :جان دلم
دیانا:حرفات واقعی بود
ارسلان:کدوم حرف
دیانا:نپیچون
ارسلان:باشه ببخشید
اره واقعی بود
دیانا:خیلی دوستت داااارم
ارسلان :منم حالا حاضر شو بریم خونه ی خودمون
دیانا :نمی دونم هنوز یه کم چصم
ارسلان:هوفففف دیاااا
دیانا:خوب بریمم💜💜
دیانا:........
ارسلان :باتو هستم(با داد)
دیانا:ف...فف.رزا...د..فرزاد
ارسلان:زندش نمی زارم اون عوضی رو
دیانا:ارسلان داشت میرفت سمت ماشین من دنبالش میرفتم که نره رسید به ماشین نمیزاشتم بره که
ارسلان:دیانا ولم کن و هولش دادم که افتاد زمین و سوار ماشین شدم و رفتم سراغ عوضی
دیانا:ارسلان هولم داد خوردم زمین تمام چهار ستون بدنم شکست ارسلان رفت متین بلندم کرد و منو برد سمت خونه ی خودم رفتم تو ززنگ زدم نیکا اومد پیشم متینم اومد تو و کنار هم بودیم و تمام بدنم درد میکرد
و بزور نشسته بودم
ارسلان :رسیدم پیش فرزاد کلی زدمش و بعد رفتم سمت خونه رفتم تو که دیوم دیانا نیست زنگ زدم جواب نمی داد
نیکا: دیانا خوابیده بود و منو متین نشسته بودیم توحال که یهو ارسلان زنگ زد به متین و متین گفت خونه ی خود ش
ارسلان:متین خونه ی دیانا پیش منه
متین :باش بابا
نیکا :امیر اومد رفته بود برای دیانا ابمیوه بخره
امیر :نیکا دورت بگردم میای کمک
نیکا :اره قشنگم
۳۰ مین بعد......
ارسلان اومد
ارسلان:دیانا کوش
متین:تو اتاق
ارسلان:رفتم تو اتاق دیدم دیانا خوابه نشستم کنار تخت و باهاش حرف میزدم
دیانا دورت بگردم ببخشبد هولت دادم فداتشم من انقدر دوست دارم که نمی تونم طاقت بیارم چپ نگات کنن ولی حیف نمیشه بهت بگم چقدر دوست دارم
۵ مین بعد.....
ارسلان :ببدار شدی عزیزم
دیانا:برو بیرون ......اخ
ارسلان :چیشد
دیانا:همش تقصییر توهه همه ی بدنم درد میکنه
ارسلان:ببخشبد
دیانا:برو بیرون
ارسلان:ببخشید دیگع
دیانا :برو بیرونننن
ارسلان:چرا نمی فهمی انقدر عاشقتم که نمی تونم ببینم کسی اذیتت کنه و بعد بغلش کردم سرشو گذاشتم رو سینم
۲ مین بعد.....
دیانا:ارسلاااان
ارسلان :جان دلم
دیانا:حرفات واقعی بود
ارسلان:کدوم حرف
دیانا:نپیچون
ارسلان:باشه ببخشید
اره واقعی بود
دیانا:خیلی دوستت داااارم
ارسلان :منم حالا حاضر شو بریم خونه ی خودمون
دیانا :نمی دونم هنوز یه کم چصم
ارسلان:هوفففف دیاااا
دیانا:خوب بریمم💜💜
۵.۵k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.