وایولت و آیوی:) پارت۱
اولین بارم بود ک بدون یور غذا میخوردیم...
حس ترسناکی بود ک بدون خواهرت زندگی کنی...
بعد خوردن غذا خاله جسی از روی صندلی پا شد و ظرفارو شست...من مستقیم بعد غذا به اتاقم رفتم و قاب عکس ترک خورده ای رو ک با خواهرم داشتمو دیدم.نمیدونستم بخندم تا بغض کنم...یاد خاطره اون موقع افتادم ک یور کتاب ریاضیشو پرت کرد و نفهمید کجا انداخته.قیافش خیلی تماشایی بود.هم جلد کتاب ریاضیش ک چوبی بود شکست و هم قاب.ما خیلی شبیه هم بودیم ولی یور یک سال از من بزرگ تر بود...دستام میلرزید ک در به صدا در اومد...
حس ترسناکی بود ک بدون خواهرت زندگی کنی...
بعد خوردن غذا خاله جسی از روی صندلی پا شد و ظرفارو شست...من مستقیم بعد غذا به اتاقم رفتم و قاب عکس ترک خورده ای رو ک با خواهرم داشتمو دیدم.نمیدونستم بخندم تا بغض کنم...یاد خاطره اون موقع افتادم ک یور کتاب ریاضیشو پرت کرد و نفهمید کجا انداخته.قیافش خیلی تماشایی بود.هم جلد کتاب ریاضیش ک چوبی بود شکست و هم قاب.ما خیلی شبیه هم بودیم ولی یور یک سال از من بزرگ تر بود...دستام میلرزید ک در به صدا در اومد...
۳.۵k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.