𝓟𝓪𝓻𝓽 🦋¹¹
ℳℴℴ𝓃 𝒸𝒽𝒾𝓁𝒹 🌙
نامجون: من میتونم یه درخواستی از شما بکنم؟
ا/ت: بفرمایید
نامجون: میتونم شمارتونو داشته باشم؟
ا/ت: برای چی؟
نامجون:امممم ، خب....همین طوری
ا/ت: من معمولا همین طورب به کسی شماره نمیدم
نامجون: خب میتونم شمارتونو داشته باشم برای اشناییت بیشتر؟
ا/ت: نه
راوی: بعد پایان جملش رفت ولی نامجون همونجا وایساده بود و به رفتنش نگاه میکرد:
نامجون: اییششش ، این لعنتی منو بد جور یاد ههسون میندازه ..... جونگکوکی فک کنم حق با تو بود باید یه فکری راجب تجدید فراش بکنم
راوی: رفت سمت اتاق جانگمی و وارد شد که دید ا/تم اونجاس و داره با جانگمی حرف میزنه.
جانگمی: عه سلام بابا اومدی
نامجون: اوهوم ، حالت خوبه؟
جانگمی: آره
نامجون: خوبه
جانگمی: ا/ت شی
ا/ت: هووم؟
جانگمی: دوس داری مامان من بشی؟
ا/ت: چ...چی
جانگمی: بابامو نگا چقد خوشتیپه دلت میاد زنش نشی؟
نامجون: جانگمی ، زشته
جانگمی: بابا باهاش صحبت کن که با ما زندگی کنه.
نامجون: باشه دخترم من بعدا با ا/ت شی صحبت میکنم خب؟
جانگمی: نه الان
نامجون: خانم لی میشه یه لحظه بیاید بیرون؟
"بیرون اتاق"
نامجون: من واقعا متاسفم برای حرفای جانگمی
ا/ت: نه خواهش میکنم ، اشکال نداره
نامجون: حالا شما واقعا قصد ازدواج ندارید؟
ا/ت: من هنوز فرد قابل اعتمادمو پیدا نکردم
نامجون: با من ازدواج میکنی؟
ا/ت: ...
نامجون: با من ازدواج میکنی؟
ا/ت: من...خب باید فکر کنم
نامجون: اوکی ، مجبورت نمیکنم همین الان جواب بدی ولی لطفا به پیشنهادم فک کن.
ا/ت: خب.....شاید چیزی که الان بخوام بگم باورت نشه ولی .....خب فکرامو کردم
نامجون: واات ، سرعت فک کردنت مثل یونگی هیونگمه 😂
ا/ت: خب بگم
نامجون: اوه ، اره معذرت میخوام
ا/ت: قبوله
نامجون: really
ا/ت: اوهوم
راوی: بعد از اینکه جانگمی رو مرخص کردن رفتن خونه(ا/ت رفت خونخ خودش)
"خونه"
نامجون:جانگمی بگو چی شد
جانگمی: چی شد؟
نامجون: ا/ت شی قبول کرد که باهام ازدواج کنه
جانگمی: بابا
نامجون: هووم
جانگمی: این خیلی خوبه (جیغ و داد و کلا هرچی)
راوی: از تون روز به بعد نامجون و ا/ت باهم قرار میزاشتن تا بتونن همدیگه رو بهتر بشناسن.
بعد چند ماه باهم ازدواج کردن و این شروع زندگی تازه ای برای خانواده کیم بود ، البته ناگفته نماند که عضو جدیدی ام بهش ن اضافه شد ✌🏻
•پایان•
▪︎فرزند ماه▪︎
نامجون: من میتونم یه درخواستی از شما بکنم؟
ا/ت: بفرمایید
نامجون: میتونم شمارتونو داشته باشم؟
ا/ت: برای چی؟
نامجون:امممم ، خب....همین طوری
ا/ت: من معمولا همین طورب به کسی شماره نمیدم
نامجون: خب میتونم شمارتونو داشته باشم برای اشناییت بیشتر؟
ا/ت: نه
راوی: بعد پایان جملش رفت ولی نامجون همونجا وایساده بود و به رفتنش نگاه میکرد:
نامجون: اییششش ، این لعنتی منو بد جور یاد ههسون میندازه ..... جونگکوکی فک کنم حق با تو بود باید یه فکری راجب تجدید فراش بکنم
راوی: رفت سمت اتاق جانگمی و وارد شد که دید ا/تم اونجاس و داره با جانگمی حرف میزنه.
جانگمی: عه سلام بابا اومدی
نامجون: اوهوم ، حالت خوبه؟
جانگمی: آره
نامجون: خوبه
جانگمی: ا/ت شی
ا/ت: هووم؟
جانگمی: دوس داری مامان من بشی؟
ا/ت: چ...چی
جانگمی: بابامو نگا چقد خوشتیپه دلت میاد زنش نشی؟
نامجون: جانگمی ، زشته
جانگمی: بابا باهاش صحبت کن که با ما زندگی کنه.
نامجون: باشه دخترم من بعدا با ا/ت شی صحبت میکنم خب؟
جانگمی: نه الان
نامجون: خانم لی میشه یه لحظه بیاید بیرون؟
"بیرون اتاق"
نامجون: من واقعا متاسفم برای حرفای جانگمی
ا/ت: نه خواهش میکنم ، اشکال نداره
نامجون: حالا شما واقعا قصد ازدواج ندارید؟
ا/ت: من هنوز فرد قابل اعتمادمو پیدا نکردم
نامجون: با من ازدواج میکنی؟
ا/ت: ...
نامجون: با من ازدواج میکنی؟
ا/ت: من...خب باید فکر کنم
نامجون: اوکی ، مجبورت نمیکنم همین الان جواب بدی ولی لطفا به پیشنهادم فک کن.
ا/ت: خب.....شاید چیزی که الان بخوام بگم باورت نشه ولی .....خب فکرامو کردم
نامجون: واات ، سرعت فک کردنت مثل یونگی هیونگمه 😂
ا/ت: خب بگم
نامجون: اوه ، اره معذرت میخوام
ا/ت: قبوله
نامجون: really
ا/ت: اوهوم
راوی: بعد از اینکه جانگمی رو مرخص کردن رفتن خونه(ا/ت رفت خونخ خودش)
"خونه"
نامجون:جانگمی بگو چی شد
جانگمی: چی شد؟
نامجون: ا/ت شی قبول کرد که باهام ازدواج کنه
جانگمی: بابا
نامجون: هووم
جانگمی: این خیلی خوبه (جیغ و داد و کلا هرچی)
راوی: از تون روز به بعد نامجون و ا/ت باهم قرار میزاشتن تا بتونن همدیگه رو بهتر بشناسن.
بعد چند ماه باهم ازدواج کردن و این شروع زندگی تازه ای برای خانواده کیم بود ، البته ناگفته نماند که عضو جدیدی ام بهش ن اضافه شد ✌🏻
•پایان•
▪︎فرزند ماه▪︎
۱۷.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.