پرستار بچم پارت ۴۶
ات: هیچی بریم داخل
+رفیتم داخل چون شب بود لباس خوابمو پوشیدم (گذاشتم) و غذا رو آماده کردم گذاشتم روی میز جیهو رو روی پاهام گذاشتم و غذا رو دهنش میذاشتم نگاهم به میا و کوک افتاد پوف باید به بچت غذا بدی نه اینکه خودت بخوری دختره هرزه
جیهو:اوما خودت نمیخوری؟
ات:چرا میخورم*لبخند*
جیهو:پس منم میزالم دهن تو
ات:باشه*خنده*
_انگار میا خیلی بی تفاوت تر شده قبلا اینجوری نبود حس بدی دارم ات با جیهو خیلی بهتر کنار میاد تا میا نگا دختره چی پوشیده آخه یکی نیست بهش بگه این لباس کوتاه چیه انگار خیلی دلش میخواد جیمین لمسش کنع پف بیخیال
+غذا رو خوردم با جیمین ظرفا رو شستیم و وقت خواب شد با جیمنی رفتیم توی اتاق خواب و روی تخت ولو شدم
جیمین:خسته ای؟
ات:یکم
جیمین:من یه چیزی میشناسم خستگی رو در میکنه
ات:چی؟
جیمین:اوممم نمیدونم نظرت درباره اینا چیه؟
+یهو یه جعبه مشکی از پشتش در آورد
ات:این چیه؟
جیمین:بازش کن ببین
ات:جییییییییییییییغ جیمینییییی مرسیییی(گذاشتم)
جیمین:خواهش*خنده*
ات:واییییییییییی مرسی خیلی دلم میخواست
جیمین:خب منتظر چی هستی امتحانش کن دیگه همون مدلی که دوست داشتی برات خریدم
ات:مرسی تو بهترین داداش دنیایی *با دهن پر*
"نزدیکش شدم و گردنبند رو توی گردنش بستم (گذاشتم)
ات:این چیه؟*قورت دادن*
جیمین:هوم بهت میاد
ات:مرسی ولی دلیلش چیه؟
جیمین:اگه....ازت بخوام دیگه بهم نگی داداش میشه؟
ات:چ...
+خواستم ادامه حرفمو بزنم که لباشو ردی لبام گذاشت و میبوسیدم مثل کوک وحشیانه(وحشی عمته بیشور) نمی بوسید خیلی لطیف میبوسید چشمام داشت گشاد میشد آروم خوابوندم روی تخت و همونجور که روم خیمه زده بود بوسیدم ازم جدا شد و با چشمای برق زده نگام کرد
جیمین:لبات طعم شکلات میده *لبخند*
ات:جیمین....چرا اینکارو میکنی؟
جیمین:چون دوستت دارم ات میدونی وقتی نفهمیدم عاشق اون پسری داغون شدم سعی کردم باهاش کنار بیام ولی وقتی دیدم با اون زنه ناراحتیت باعث شد حاضر شم قاتل شم ولی هیج وقت...هیج وقت قصه تورو نبینم ات من از همون وقتی که اومدیم توی اون خونه عاشقت بودم لطفا....الان ازت جواب نمیخوام ولی لطفا قلبمو رد نکن*بغض*
این گردنبند....اینو برات خریدم چون( گردنبند خودشم از زیر یقیه در میاره) چون کسی که باعث شد به مسخره ترین چیز دنیا هم بخندم تو بودی ات کسی که با خندش دنیا رو میدادن و با ناراحتیش کوه غم
کسی که دوست داشتم توی هر شرایطی پیشش باشم ولی هیچ کاری نتونستم بکنم کسی که هزاران درد داشت ولی بخاطر حال دیگران وانمود کرد خوبه *بغض*
+رفیتم داخل چون شب بود لباس خوابمو پوشیدم (گذاشتم) و غذا رو آماده کردم گذاشتم روی میز جیهو رو روی پاهام گذاشتم و غذا رو دهنش میذاشتم نگاهم به میا و کوک افتاد پوف باید به بچت غذا بدی نه اینکه خودت بخوری دختره هرزه
جیهو:اوما خودت نمیخوری؟
ات:چرا میخورم*لبخند*
جیهو:پس منم میزالم دهن تو
ات:باشه*خنده*
_انگار میا خیلی بی تفاوت تر شده قبلا اینجوری نبود حس بدی دارم ات با جیهو خیلی بهتر کنار میاد تا میا نگا دختره چی پوشیده آخه یکی نیست بهش بگه این لباس کوتاه چیه انگار خیلی دلش میخواد جیمین لمسش کنع پف بیخیال
+غذا رو خوردم با جیمین ظرفا رو شستیم و وقت خواب شد با جیمنی رفتیم توی اتاق خواب و روی تخت ولو شدم
جیمین:خسته ای؟
ات:یکم
جیمین:من یه چیزی میشناسم خستگی رو در میکنه
ات:چی؟
جیمین:اوممم نمیدونم نظرت درباره اینا چیه؟
+یهو یه جعبه مشکی از پشتش در آورد
ات:این چیه؟
جیمین:بازش کن ببین
ات:جییییییییییییییغ جیمینییییی مرسیییی(گذاشتم)
جیمین:خواهش*خنده*
ات:واییییییییییی مرسی خیلی دلم میخواست
جیمین:خب منتظر چی هستی امتحانش کن دیگه همون مدلی که دوست داشتی برات خریدم
ات:مرسی تو بهترین داداش دنیایی *با دهن پر*
"نزدیکش شدم و گردنبند رو توی گردنش بستم (گذاشتم)
ات:این چیه؟*قورت دادن*
جیمین:هوم بهت میاد
ات:مرسی ولی دلیلش چیه؟
جیمین:اگه....ازت بخوام دیگه بهم نگی داداش میشه؟
ات:چ...
+خواستم ادامه حرفمو بزنم که لباشو ردی لبام گذاشت و میبوسیدم مثل کوک وحشیانه(وحشی عمته بیشور) نمی بوسید خیلی لطیف میبوسید چشمام داشت گشاد میشد آروم خوابوندم روی تخت و همونجور که روم خیمه زده بود بوسیدم ازم جدا شد و با چشمای برق زده نگام کرد
جیمین:لبات طعم شکلات میده *لبخند*
ات:جیمین....چرا اینکارو میکنی؟
جیمین:چون دوستت دارم ات میدونی وقتی نفهمیدم عاشق اون پسری داغون شدم سعی کردم باهاش کنار بیام ولی وقتی دیدم با اون زنه ناراحتیت باعث شد حاضر شم قاتل شم ولی هیج وقت...هیج وقت قصه تورو نبینم ات من از همون وقتی که اومدیم توی اون خونه عاشقت بودم لطفا....الان ازت جواب نمیخوام ولی لطفا قلبمو رد نکن*بغض*
این گردنبند....اینو برات خریدم چون( گردنبند خودشم از زیر یقیه در میاره) چون کسی که باعث شد به مسخره ترین چیز دنیا هم بخندم تو بودی ات کسی که با خندش دنیا رو میدادن و با ناراحتیش کوه غم
کسی که دوست داشتم توی هر شرایطی پیشش باشم ولی هیچ کاری نتونستم بکنم کسی که هزاران درد داشت ولی بخاطر حال دیگران وانمود کرد خوبه *بغض*
۳۰.۲k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.