name:i will see u...
part:21
جیهوپ میدید که مردمک چشمای ا.ت از غم میلرزید و این هم لبش رو از نگرانی میلرزوند.
جیهوپ اروم ا.ت رو بغل کرد.
ا.ت دوباره شروع به گریه کرد و سرش رو توی گردن جیهوپ قایم کرد.
جیهوپ اخم کمرنگی کرد و به مبل تکیه داد و ا.ت رو توی بغلش کشید.
نمیدونست چند دقیقه شده ولی میدونست کل گردن و لباسش از اشک های ا.ت خیس شده بود.
(فردا)
***
برگشت به زمان حال
سه هفته از اون روز میگذره.اما رفتار های یونگها و کیونگ عوض شده بود.
اونا معمولا با هم حرف میزدن اما تو اتاقشون و کمتر زمانی میومدن بیرون.مخصوصا یونگها که دیگه اصلا با ا.ت حرف نمیزد.
ساعت 9 شب
ا.ت مشغول کتاب خوندن بود که در عین تعجب صدای کیونگ از نزدیک اومدن.
کیونگ: از خونمون برو بیرون
ا.ت سرش رو با تعجب سمت کیونگ چرخوند و با دیدن چاقو بزرگ و تیزی که دستش بود سریع با جیغ بلندی از سر جاش بلند شد.
ا.ت: کیونگ....اونو...اونو چیکار داری؟
کیونگ اخم بزرگی روی صورتش بود:از خونه ما برو بیرون
ا.ت نفس نفس میزد: منظورت چیه؟
کیونگ: ازت متنفرم ...گمشو بیرووننن
ا.ت از ترس کمی عقب رفت: چرا؟
کیونگ: تو عوضی جای مامانمو گرفتی....فکر کردی کی هستی؟...جدی فکر کردی دوست داریم؟؟؟
اشک های ا.ت شروع به ریختن کرد: خواهش میکنم اونو بزار کنار میتونیم حرف بزنیم
کیونگ: یا میری یا همین الان میمیری
ا.ت: منظورت چیه...تو منو نمیکشی
کیونگ چند قدم جلو تر رفت
ا.ت: نکن.....تروخدا....
کیونگ بلند داد زد: از خونه گمشو بیرون
با صدای ماشین جیهوپ هردوتا سمت پنجره برگشتن اما کیونگ سمت ا.ت دوید
.
.
.
#سناریو
جیهوپ میدید که مردمک چشمای ا.ت از غم میلرزید و این هم لبش رو از نگرانی میلرزوند.
جیهوپ اروم ا.ت رو بغل کرد.
ا.ت دوباره شروع به گریه کرد و سرش رو توی گردن جیهوپ قایم کرد.
جیهوپ اخم کمرنگی کرد و به مبل تکیه داد و ا.ت رو توی بغلش کشید.
نمیدونست چند دقیقه شده ولی میدونست کل گردن و لباسش از اشک های ا.ت خیس شده بود.
(فردا)
***
برگشت به زمان حال
سه هفته از اون روز میگذره.اما رفتار های یونگها و کیونگ عوض شده بود.
اونا معمولا با هم حرف میزدن اما تو اتاقشون و کمتر زمانی میومدن بیرون.مخصوصا یونگها که دیگه اصلا با ا.ت حرف نمیزد.
ساعت 9 شب
ا.ت مشغول کتاب خوندن بود که در عین تعجب صدای کیونگ از نزدیک اومدن.
کیونگ: از خونمون برو بیرون
ا.ت سرش رو با تعجب سمت کیونگ چرخوند و با دیدن چاقو بزرگ و تیزی که دستش بود سریع با جیغ بلندی از سر جاش بلند شد.
ا.ت: کیونگ....اونو...اونو چیکار داری؟
کیونگ اخم بزرگی روی صورتش بود:از خونه ما برو بیرون
ا.ت نفس نفس میزد: منظورت چیه؟
کیونگ: ازت متنفرم ...گمشو بیرووننن
ا.ت از ترس کمی عقب رفت: چرا؟
کیونگ: تو عوضی جای مامانمو گرفتی....فکر کردی کی هستی؟...جدی فکر کردی دوست داریم؟؟؟
اشک های ا.ت شروع به ریختن کرد: خواهش میکنم اونو بزار کنار میتونیم حرف بزنیم
کیونگ: یا میری یا همین الان میمیری
ا.ت: منظورت چیه...تو منو نمیکشی
کیونگ چند قدم جلو تر رفت
ا.ت: نکن.....تروخدا....
کیونگ بلند داد زد: از خونه گمشو بیرون
با صدای ماشین جیهوپ هردوتا سمت پنجره برگشتن اما کیونگ سمت ا.ت دوید
.
.
.
#سناریو
۶.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.