عشق سخت
پارت ۲۸
هان ویو
دلم برای بقیه توی کره تنگ شده بود
بخاطر همین برگشتم کره که چند روز پیش بقیه باشم
به کسی نگفتم دارم میام میخواستم سوپرایزشون کنم
وقتی رسیدم کره اول تصمیمگرفتم یه دور شهر رو بگردم چون خیلی وقت بود نیومده بودم کره
داشتم تو خیابون قدم میزدم و اطراف رو نگاه میکردم
جلوی یه ساختمون کلی آدم وایستاده بودن
یه نفر اومد از ساختمون بیرون
همه ریختن سمتش
یه دختر بود که سرجاش وایستاده بود و زل زده بود به اون فرد
یکی زد بهش خواست بیفته
رفتم گرفتمش وقتی دیدم کیه خیلی خوشحال شدم
...
ا/ت منو برد یه خونش و زنگ زد جیمین هم بیاد
بعد اینکه جیمین اومد مشغول حرف زدن شدیم
اتفاقاتی که توی آمریکا افتاده بود رو براشون تعریف کردم اونا هم از زندگی خودشون برام گفتن
...
شب رو خونه ی ا/ت موندم جیمین هم رفت خونش
قرار شد فردا با ا/ت بریم اعضای گروهی که جیمین توش عضوه یعنی بی تی اس رو ببینیم
نشستیم با ا/ت مشغول حرف زدن شدیم
ا/ت که اعضا رو دیده بود یخورده در موردشون توضیح داد
ا/ت: اوپا اونا همشون خیلی مهربون و خون گرم هستن و خیلی راحت باهاشون صمیمی شدم
من با جونگ کوک بینشون از همه صمیمی ترم چون هر دوتامون اهل گیم هستیم و باهم دوستای خوبی هستیم
هان: ازش خوشت میاد
ا/ت: اا.... از.. از کجا فهمیدی
هان: ا/ت میدونی که من تو رو خیلی خوب میشناسم و میتونم از چشات بخونم
اون از تو خوشش میاد؟
ا/ت: اوم... آره باهم قرار میزاریم ولی به کسی نگی مخصوصا جیمین چون اگه بفهمه با دوستش قرار میزاریم دیگه نمیزاره باهاش بگردم
هان: خوبه که باهاش قرار میزاری ولی چرا نمیخوای به جیمین بگی اون حتما متوجه شده بود که تو از اون خوشت میاد و با این راه تو و اون رو به هم نزدیک کرد و موفق هم شد شما باهم قرار میزارین
ولی میدونی اگه بفهمه نمیخوای بهش بگی بعده اون همه تلاش هاش چقدر ناراحت میشه
ا/ت: تو واقعا اینجوری فکر میکنی
هان: آره میدونی که من میتونم حرفاتون رو از تو چشماتون بخونم پس همه چی رو میفهمم حتی اگه بهم نگین
ا/ت بغلم کرد
ا/ت: اوپا تو خیلی خوبی
باشه به جیمین میگم
هان: آفرین دیگه برو بخواب دیره
ا/ت باشه تو هم همینطور
شب بخیر اوپا
رفت خوابید منم کم کم خوابیدم
.....
ادامه توی پارت بعد....
__________________________________________
هان ویو
دلم برای بقیه توی کره تنگ شده بود
بخاطر همین برگشتم کره که چند روز پیش بقیه باشم
به کسی نگفتم دارم میام میخواستم سوپرایزشون کنم
وقتی رسیدم کره اول تصمیمگرفتم یه دور شهر رو بگردم چون خیلی وقت بود نیومده بودم کره
داشتم تو خیابون قدم میزدم و اطراف رو نگاه میکردم
جلوی یه ساختمون کلی آدم وایستاده بودن
یه نفر اومد از ساختمون بیرون
همه ریختن سمتش
یه دختر بود که سرجاش وایستاده بود و زل زده بود به اون فرد
یکی زد بهش خواست بیفته
رفتم گرفتمش وقتی دیدم کیه خیلی خوشحال شدم
...
ا/ت منو برد یه خونش و زنگ زد جیمین هم بیاد
بعد اینکه جیمین اومد مشغول حرف زدن شدیم
اتفاقاتی که توی آمریکا افتاده بود رو براشون تعریف کردم اونا هم از زندگی خودشون برام گفتن
...
شب رو خونه ی ا/ت موندم جیمین هم رفت خونش
قرار شد فردا با ا/ت بریم اعضای گروهی که جیمین توش عضوه یعنی بی تی اس رو ببینیم
نشستیم با ا/ت مشغول حرف زدن شدیم
ا/ت که اعضا رو دیده بود یخورده در موردشون توضیح داد
ا/ت: اوپا اونا همشون خیلی مهربون و خون گرم هستن و خیلی راحت باهاشون صمیمی شدم
من با جونگ کوک بینشون از همه صمیمی ترم چون هر دوتامون اهل گیم هستیم و باهم دوستای خوبی هستیم
هان: ازش خوشت میاد
ا/ت: اا.... از.. از کجا فهمیدی
هان: ا/ت میدونی که من تو رو خیلی خوب میشناسم و میتونم از چشات بخونم
اون از تو خوشش میاد؟
ا/ت: اوم... آره باهم قرار میزاریم ولی به کسی نگی مخصوصا جیمین چون اگه بفهمه با دوستش قرار میزاریم دیگه نمیزاره باهاش بگردم
هان: خوبه که باهاش قرار میزاری ولی چرا نمیخوای به جیمین بگی اون حتما متوجه شده بود که تو از اون خوشت میاد و با این راه تو و اون رو به هم نزدیک کرد و موفق هم شد شما باهم قرار میزارین
ولی میدونی اگه بفهمه نمیخوای بهش بگی بعده اون همه تلاش هاش چقدر ناراحت میشه
ا/ت: تو واقعا اینجوری فکر میکنی
هان: آره میدونی که من میتونم حرفاتون رو از تو چشماتون بخونم پس همه چی رو میفهمم حتی اگه بهم نگین
ا/ت بغلم کرد
ا/ت: اوپا تو خیلی خوبی
باشه به جیمین میگم
هان: آفرین دیگه برو بخواب دیره
ا/ت باشه تو هم همینطور
شب بخیر اوپا
رفت خوابید منم کم کم خوابیدم
.....
ادامه توی پارت بعد....
__________________________________________
۹.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.