*یه روز تو خونه بودم مامانم هی صدام میزد هی میگفت حامیم ج
*یه روز تو خونه بودم مامانم هی صدام میزد هی میگفت حامیم جواب نمیدادم،هی صدام میزد و جوابشو نمیدادم، تا یهو گفتم : من از قصد جوابتو نمیدم...
...
< امروز سومین سالگرد از قصدِ > ، خاطره های زیادی با" از قصد " ساختیم..
او را در فکرم نمیشناختم اما،روحم از ابتدا به وجود او گره خورده بود و قلبم همیشه اورا میشناخت.
از همان چندسالگی دوستم شد،یک دوست خیالی،در خیال کودکانه ی خود فکر میکردم او فرشته است.
بال های بزرگی که هرشب وقتی به خواب میبرم، همراه با صدایش او را تا بهشت میرساند،
چشمانش زندگی مرا هدف گرفته بود ،انگار دلیل خلق کردنش ، بیچاره کردن من بود!
من اورا میشناختم،از همان روز اول ، او آمده بود خانه خرابم کند!
من زندهام! میخواهم تمام حرف های ناتمامم را برایت بگویم ، شاید هم بنویسم ، تا آن وقت به هنگام مرگ کوله بار حسرت هایم سبک تر باشد، هرچند حرف های من برای تو هیچگاه به پایان نخواهد رسید،حتی پس از مرگ!.
_صدات،چشات،نگات،دلم و حالی به حالی میکنه،منو میگیره از خودم و دور از این حوالی میکنه..!_
چشم هایت. چشم هایی که اگر از طلوع ماه تا غروب خورشید هم در وصفشان قلم به دست بگیرم،شاید کلمات به پایان برسند،اما حرف هایم از برای وصفشان،نه. با درو دیوار صحبت صدایت و چشمانت را کردم..
از دستانی که بدون ساز هم آوازی برای نواختن دارند و برجستگی رگهایشان گاهی مرا زنده و گاهی میکشد،
اگر فرصتی برای دیدنت بود ، برای شنیدن صدایت بود ، من میجنگیدم ، با مرگ میجنگیدم ، آنقدر که شاید بتوانم حتی یک ثانیه بیشتر برمودای چشمان و صدایِ تو غرق شوم.
با شنیدنِ صدایت ، کلِ جهان به لرزه درآمد.
خوشا مجنونی که لیلایش تو باشی..
هر دفعه میام بنویسم،دوباره چشمم میره سمت عکست و ناتوان بشم.
عشق واقعی آسون نیست،من برایت جنگیدم..
فقط کافیه صدایت را بشنوم ، ببین حتی در قبر چطور زنده میشوم
یکی نوشت،یکی خوند،یکی موند،من مینویسم ، تو بخون، من میمیرم ، تو بمون (:
بیشتر صداش کن،شاید از قصد جوابتو نمیده؛
< سومین سالگرد ازقصد مبارکمون >
#روح*
...
< امروز سومین سالگرد از قصدِ > ، خاطره های زیادی با" از قصد " ساختیم..
او را در فکرم نمیشناختم اما،روحم از ابتدا به وجود او گره خورده بود و قلبم همیشه اورا میشناخت.
از همان چندسالگی دوستم شد،یک دوست خیالی،در خیال کودکانه ی خود فکر میکردم او فرشته است.
بال های بزرگی که هرشب وقتی به خواب میبرم، همراه با صدایش او را تا بهشت میرساند،
چشمانش زندگی مرا هدف گرفته بود ،انگار دلیل خلق کردنش ، بیچاره کردن من بود!
من اورا میشناختم،از همان روز اول ، او آمده بود خانه خرابم کند!
من زندهام! میخواهم تمام حرف های ناتمامم را برایت بگویم ، شاید هم بنویسم ، تا آن وقت به هنگام مرگ کوله بار حسرت هایم سبک تر باشد، هرچند حرف های من برای تو هیچگاه به پایان نخواهد رسید،حتی پس از مرگ!.
_صدات،چشات،نگات،دلم و حالی به حالی میکنه،منو میگیره از خودم و دور از این حوالی میکنه..!_
چشم هایت. چشم هایی که اگر از طلوع ماه تا غروب خورشید هم در وصفشان قلم به دست بگیرم،شاید کلمات به پایان برسند،اما حرف هایم از برای وصفشان،نه. با درو دیوار صحبت صدایت و چشمانت را کردم..
از دستانی که بدون ساز هم آوازی برای نواختن دارند و برجستگی رگهایشان گاهی مرا زنده و گاهی میکشد،
اگر فرصتی برای دیدنت بود ، برای شنیدن صدایت بود ، من میجنگیدم ، با مرگ میجنگیدم ، آنقدر که شاید بتوانم حتی یک ثانیه بیشتر برمودای چشمان و صدایِ تو غرق شوم.
با شنیدنِ صدایت ، کلِ جهان به لرزه درآمد.
خوشا مجنونی که لیلایش تو باشی..
هر دفعه میام بنویسم،دوباره چشمم میره سمت عکست و ناتوان بشم.
عشق واقعی آسون نیست،من برایت جنگیدم..
فقط کافیه صدایت را بشنوم ، ببین حتی در قبر چطور زنده میشوم
یکی نوشت،یکی خوند،یکی موند،من مینویسم ، تو بخون، من میمیرم ، تو بمون (:
بیشتر صداش کن،شاید از قصد جوابتو نمیده؛
< سومین سالگرد ازقصد مبارکمون >
#روح*
۱۷۶
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.