جنگ برای تو ( پارت 7)
جونگ کوک در همون حین رسید و به صحبت های سوریو و یونگی خیره شده بود و به سمت اونها رفت
جونگ کوک : چی شده سوریو
سوریو : سرورم.....
یونگی : فکر نکنم لازم باشه بدونی
جونگ کوک: این دختر ندیمه ی منه... اونوقت چرا نباید بدونم چه اتفاقی براش افتاده و چرا داره با شما حرف میزنه؟
یونگی : نه.. چون من میگم و من همه کاره ی این ملت هستم
جونگ کوک : بله ولی صبر کنید اول به صورت رسمی ولیعهد بشید بعد ادعای همه کاره بودن داشته باشید..... با اجازه، بیا بریم سوریو
یونگی : تو چطور جرات میکنی....
ولی با این همه اتفاق جونگ کوک متوجه نشد توی غذای مادرش سم ریختن و سوریو هم تعجب کرده بود و حواسش به ماجرای اصلی نبود، خیلی سوال توی ذهنش بود ولی از جونگ کوک میترسید که بپرسه، جونگ کوک از این سکوت متنفر بود پس دهنشو باز کرد و شروع کرد به حرف زدن و سوال کردن از سوریو
جونگ کوک : ببینم چیزیت که نشد
سوریو: نه سرورم.... من خوبم
جونگ کوک : اینطور که بنظر نمیاد
سوریو :سرورم .....گفتم که من خوبم
جونگ کوک : باشه ولی یادت باشه هر سوالی که داری میتونی بپرسی
سوریو : سرورم.... شما با اون برادرتون مشکلی دارید؟
جونگ کوک : کدوم برادرم
سوریو : مگه چنتا برادر دارین؟
جونگ کوک : دوتا
سوریو : همونی که امروز باهاشون دعوا کردین
جونگ کوک : اون اسمش یونگیه، مادرش با مادرم مشکل داره، اونم با من
سوریو : اوووو... پس اونیکی برادرتون چی
جونگ کوک : نمیدونم چطوری بهت بگم، مادر اونیکی برادرم خواهر مادرمه، امپراطور اینو نمیدونست مادرم هم همینطور ولی تو روز عروسیش مادرم اینو فهمید.... من و اون باهم پسرخاله ایم
سوریو : واقعا؟ تو این چند هفته ای که اومدم ندیدم که همدیگرو ببینید
جونگ کوک : مریضه.... راهی هم برای درمانش وجود نداره.... فقط طبیب باید اونو ببینه، اگر ما ببینیمش شاید مریضیش بدتر بشه
سوریو : چه مریضی دارن
جونگ کوک : بدنش حساسه وقتی بهش دست بزنی بدنش خارش میگیره و قرمز میشه
سوریو : کدوم طبیبی بهتون گفته درمانی نداره
جونگ کوک : داره؟
سوریو : معلومه که داره... من از یه سرزمین پیشرفته اومدم میتونم درمانش کنم
جونگ کوک : واقعا ؟میتونی ؟ بیا فردا ببرمت پیش خالم، باهاش حرف بزن
سوریو : باشه.....
جونگ کوک : چی شده سوریو
سوریو : سرورم.....
یونگی : فکر نکنم لازم باشه بدونی
جونگ کوک: این دختر ندیمه ی منه... اونوقت چرا نباید بدونم چه اتفاقی براش افتاده و چرا داره با شما حرف میزنه؟
یونگی : نه.. چون من میگم و من همه کاره ی این ملت هستم
جونگ کوک : بله ولی صبر کنید اول به صورت رسمی ولیعهد بشید بعد ادعای همه کاره بودن داشته باشید..... با اجازه، بیا بریم سوریو
یونگی : تو چطور جرات میکنی....
ولی با این همه اتفاق جونگ کوک متوجه نشد توی غذای مادرش سم ریختن و سوریو هم تعجب کرده بود و حواسش به ماجرای اصلی نبود، خیلی سوال توی ذهنش بود ولی از جونگ کوک میترسید که بپرسه، جونگ کوک از این سکوت متنفر بود پس دهنشو باز کرد و شروع کرد به حرف زدن و سوال کردن از سوریو
جونگ کوک : ببینم چیزیت که نشد
سوریو: نه سرورم.... من خوبم
جونگ کوک : اینطور که بنظر نمیاد
سوریو :سرورم .....گفتم که من خوبم
جونگ کوک : باشه ولی یادت باشه هر سوالی که داری میتونی بپرسی
سوریو : سرورم.... شما با اون برادرتون مشکلی دارید؟
جونگ کوک : کدوم برادرم
سوریو : مگه چنتا برادر دارین؟
جونگ کوک : دوتا
سوریو : همونی که امروز باهاشون دعوا کردین
جونگ کوک : اون اسمش یونگیه، مادرش با مادرم مشکل داره، اونم با من
سوریو : اوووو... پس اونیکی برادرتون چی
جونگ کوک : نمیدونم چطوری بهت بگم، مادر اونیکی برادرم خواهر مادرمه، امپراطور اینو نمیدونست مادرم هم همینطور ولی تو روز عروسیش مادرم اینو فهمید.... من و اون باهم پسرخاله ایم
سوریو : واقعا؟ تو این چند هفته ای که اومدم ندیدم که همدیگرو ببینید
جونگ کوک : مریضه.... راهی هم برای درمانش وجود نداره.... فقط طبیب باید اونو ببینه، اگر ما ببینیمش شاید مریضیش بدتر بشه
سوریو : چه مریضی دارن
جونگ کوک : بدنش حساسه وقتی بهش دست بزنی بدنش خارش میگیره و قرمز میشه
سوریو : کدوم طبیبی بهتون گفته درمانی نداره
جونگ کوک : داره؟
سوریو : معلومه که داره... من از یه سرزمین پیشرفته اومدم میتونم درمانش کنم
جونگ کوک : واقعا ؟میتونی ؟ بیا فردا ببرمت پیش خالم، باهاش حرف بزن
سوریو : باشه.....
۱۶.۱k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.