فیک آقای خشن قسمت ۵
ماریسا توی اتاقش حبس شده بود
افسردگی گرفته بود
نه چیزی میخورد نه حرفی میزد
چون پنجره ای اتاقش روبه دشت بود
یهو عاشق پسر چوپان شد
اما خجالت میکشید بره بهش احساساتش رو بگه
جون کوک زنگ زد به جیمین و تا جیمین گفت الو جون کوک بغش اش ترکید و گفت من یه حرص ام روی یه دختره بی گناه خالی کردم جیمین گفت آدرس اشو پیدا کن بریم ازدلش دربیار
تا رفتن اونجا دیدن دختره با پسره چوپان که تهیونگ بود داشت حرف بازبون اشاره میزد
جون کوک و جیمین حسودی شون شده بود
و اومدن نزدیک تر گفتن سلام خانم خوب هستید
دختره با زبون اشاره گفت نه اصلا خوب نیستم
جون کوک گریه اش گرفت و میخواست گریه کنه
جیمین آروم در گوش جون کوک گفت گند زدی رفیق حسابی الان این بنده خدا چجوری حرف بزنه بشنوه عه هوم ؟
جون کوک گفت هیچی نگو با حرص رفت خونه ای دختره دید تنها زندگی میکنه
جون کوک گفت بیا دست ارباب ات ببوس
جیمین گفت هیییییییی یعنی چی پرو بی ادب زشته جون کوک بلند شو بریم
ماریسا رفت چایی آورد و رفت عقب دور از اینها نشست
افسردگی گرفته بود
نه چیزی میخورد نه حرفی میزد
چون پنجره ای اتاقش روبه دشت بود
یهو عاشق پسر چوپان شد
اما خجالت میکشید بره بهش احساساتش رو بگه
جون کوک زنگ زد به جیمین و تا جیمین گفت الو جون کوک بغش اش ترکید و گفت من یه حرص ام روی یه دختره بی گناه خالی کردم جیمین گفت آدرس اشو پیدا کن بریم ازدلش دربیار
تا رفتن اونجا دیدن دختره با پسره چوپان که تهیونگ بود داشت حرف بازبون اشاره میزد
جون کوک و جیمین حسودی شون شده بود
و اومدن نزدیک تر گفتن سلام خانم خوب هستید
دختره با زبون اشاره گفت نه اصلا خوب نیستم
جون کوک گریه اش گرفت و میخواست گریه کنه
جیمین آروم در گوش جون کوک گفت گند زدی رفیق حسابی الان این بنده خدا چجوری حرف بزنه بشنوه عه هوم ؟
جون کوک گفت هیچی نگو با حرص رفت خونه ای دختره دید تنها زندگی میکنه
جون کوک گفت بیا دست ارباب ات ببوس
جیمین گفت هیییییییی یعنی چی پرو بی ادب زشته جون کوک بلند شو بریم
ماریسا رفت چایی آورد و رفت عقب دور از اینها نشست
۵.۵k
۲۴ آبان ۱۴۰۳