فیک جونگکوک:زیرزمین
فیک جونگکوک:زیرزمین
part⁶⁹
ویو ا.ت
جونگکوک اون حرفو بهم گفت و روم خیمه زد و صورتشو بهم نزدیک کرد
بعد دم گوشم گفت...
_مثل اینکه قرار تا صبح بیدار باشیم بیبی(نیش خند صدا دار)
ویو ا.ت
من جونگکوک رو دوست دارم ولی دلم نمیخواست همچین اتفاقی بیوفته
برا همین باید یه چیزی بهش بگم که این کارو نکنه ولی خب چی؟
آهان فهمیدام بهش گفتم...
+اعمم..جونگکوک
_اگه میخوای دوباره بگی نه نمیشه تازه توی آپارتمانیم نمی تونی فرار کنی
+نه نه اینو نمی خواستم بگم
_چی میخوای بگی؟
+میشه قبلش یه چیزی بخورم خیلی گشنمه
_باشه خب قراره تا صبح بیدار باشی
ویو ا.ت
اینو به جونگکوک گفتم از رون بلند شد
خیلی خوب شد حالا میتونم کاری که میخوام رو بکنم ولی یکم سخته
جونگکوک دستمو باز کرد
بلند شدم با جونگکوک از اتاق رفتیم بیرون بهم گفت..
_منم خیلی گشنمه چی میخوای بخوری؟
+اعممم...هی چیتو بخوری منم میخورم
_باشه پس یه چیزی درست میکنم با هم بخوریم
+باش
ویو ا.ت
جونگکوک رفت تو آشپز خونه شروع کرد به درست کردن غذا خب منم رفتم بهش کمک کردام
داشتیم غذا درست میکردیم که یهو یکی زنگ خونه رو زد
جونگکوک رفت ببینه کیه منم بعد رفتیم ببینم کیه
که یه پستچی بود
رفتم دم در پستچی به جونگکوک گفت...
پستچی:آقای جئون شما هستید؟
_اره خودمم
پستچی:بفرمایید این مال شماست؟
_ولی من بسته نداشتم؟
پستچی:ولی اینجا اسم شمارو نوشته گفته آقای جئون جونگکوک آدرسم درست امدام
_اسم من روشه ولی من بسته چیزی سفارش ندادم کسی هم قرار نبود برای من بسته بفرسته آدرس اینجا رو جز خودم بلد نیستم
پسچی:ولی خب اسم شما روشه من خبر ندارم
_از طرف کیه؟
پستچی:از طرف کیم مین جون
_بدش به من
پستچی:بفرمایید
ویو جونگکوک
از طرف مین جون بود اون هی میخواست شرکت پدر منو قبل مرگش بخره حالا هم که بابام مرده من جانشینش شدم خیلی بیشتر از قبل اسرار میکنه
ولی من اینقدر خر نیستم که اجازه بدم
تازه اون رقیبمه
نویسنده: پدر جونگکوک یه شرکت هم داشته که خیلی معروف بوده و همه میخواستن شرکت باباش رو بخرن ولی باباش اجازه نداده
از وقتی ام که پدر جونگکوک مرده خیلی اسرار میکنند که بخرند ولی جونگکوک نمیزاره
چون باباش قبل از اینکه مافیا بشه این شرکت رو داشته ولی قبلش اصلا معرف نبوده ولی بدش باباش هم مافیا شد هم شرکت معروف شد
و جونگکوک هم از وقتی جانشین باباش شده قدرتمند تر شده برا همین خریدار ها بیشتر شدن
ویو جونگکوک
پستچی رفت در رو بستم بعد رفتم در جعبه رو باز کردام ا.ت هم میخواست ببینه توش چیه برا هیمن بازش کردم
part⁶⁹
ویو ا.ت
جونگکوک اون حرفو بهم گفت و روم خیمه زد و صورتشو بهم نزدیک کرد
بعد دم گوشم گفت...
_مثل اینکه قرار تا صبح بیدار باشیم بیبی(نیش خند صدا دار)
ویو ا.ت
من جونگکوک رو دوست دارم ولی دلم نمیخواست همچین اتفاقی بیوفته
برا همین باید یه چیزی بهش بگم که این کارو نکنه ولی خب چی؟
آهان فهمیدام بهش گفتم...
+اعمم..جونگکوک
_اگه میخوای دوباره بگی نه نمیشه تازه توی آپارتمانیم نمی تونی فرار کنی
+نه نه اینو نمی خواستم بگم
_چی میخوای بگی؟
+میشه قبلش یه چیزی بخورم خیلی گشنمه
_باشه خب قراره تا صبح بیدار باشی
ویو ا.ت
اینو به جونگکوک گفتم از رون بلند شد
خیلی خوب شد حالا میتونم کاری که میخوام رو بکنم ولی یکم سخته
جونگکوک دستمو باز کرد
بلند شدم با جونگکوک از اتاق رفتیم بیرون بهم گفت..
_منم خیلی گشنمه چی میخوای بخوری؟
+اعممم...هی چیتو بخوری منم میخورم
_باشه پس یه چیزی درست میکنم با هم بخوریم
+باش
ویو ا.ت
جونگکوک رفت تو آشپز خونه شروع کرد به درست کردن غذا خب منم رفتم بهش کمک کردام
داشتیم غذا درست میکردیم که یهو یکی زنگ خونه رو زد
جونگکوک رفت ببینه کیه منم بعد رفتیم ببینم کیه
که یه پستچی بود
رفتم دم در پستچی به جونگکوک گفت...
پستچی:آقای جئون شما هستید؟
_اره خودمم
پستچی:بفرمایید این مال شماست؟
_ولی من بسته نداشتم؟
پستچی:ولی اینجا اسم شمارو نوشته گفته آقای جئون جونگکوک آدرسم درست امدام
_اسم من روشه ولی من بسته چیزی سفارش ندادم کسی هم قرار نبود برای من بسته بفرسته آدرس اینجا رو جز خودم بلد نیستم
پسچی:ولی خب اسم شما روشه من خبر ندارم
_از طرف کیه؟
پستچی:از طرف کیم مین جون
_بدش به من
پستچی:بفرمایید
ویو جونگکوک
از طرف مین جون بود اون هی میخواست شرکت پدر منو قبل مرگش بخره حالا هم که بابام مرده من جانشینش شدم خیلی بیشتر از قبل اسرار میکنه
ولی من اینقدر خر نیستم که اجازه بدم
تازه اون رقیبمه
نویسنده: پدر جونگکوک یه شرکت هم داشته که خیلی معروف بوده و همه میخواستن شرکت باباش رو بخرن ولی باباش اجازه نداده
از وقتی ام که پدر جونگکوک مرده خیلی اسرار میکنند که بخرند ولی جونگکوک نمیزاره
چون باباش قبل از اینکه مافیا بشه این شرکت رو داشته ولی قبلش اصلا معرف نبوده ولی بدش باباش هم مافیا شد هم شرکت معروف شد
و جونگکوک هم از وقتی جانشین باباش شده قدرتمند تر شده برا همین خریدار ها بیشتر شدن
ویو جونگکوک
پستچی رفت در رو بستم بعد رفتم در جعبه رو باز کردام ا.ت هم میخواست ببینه توش چیه برا هیمن بازش کردم
۵.۶k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.