پارت هفتاد و دوم where are you کجایی به روایت زیحا:
الی راشر درست که ادم ساده لوحی به نظر می رسید. با همه گرم می گرفت و اعتماد می کرد، اما همیشه انرژی داشت.همیشه با لبخند قدم می زد و توانایی زیادش این بود که می توانست با تو کاری کند که وقتی در شرایط بدی قرار گرفتی به یاد او بیوفتی،به یاد حرف زدنش، به یاد رفتارش و باورت شود که الی عاشقت است و همیشه می توانی به او تکیه کنی. همین کار را با اعضای خانواده پارک کرد.قصدش فریب و نیرنگ نبود، در ذاتش بود. در وجودش بود.
"الی چیشده؟"
روی صندلی کنار رزالین در رستوران شلوغی نشست.از ان رستوران هایی که وقتی می خواستی راه بروی ادم ها تنه می زدند.فقط وقتی ارامش داشتی که روی صندلی ات نشسته باشی.
"حالم خوب نیست...دلم خیلی درد می کنه."
ان شب...در تولد جیمین نشانه هایی پشت سر هم می امد و مانع رفتن او می شد:اولین نشانه وقتی در تلاش بود زیپ لباسش را ببندد،زیپ در رفت و پهلو هایش از ان بیرون زد.دومین نشانه وقتی بود که تاکسی گرفت تا به خانه رزالین برود لاستیک ماشین ترکید و نیم ساعت دیر تر رسید. سومین نشانه دل دردش بود.دل دردی که از صبح شروع شد اما او توجهی نکرد ولی شب، قبل از شام در رستوران انقدر درد گرفت تا دیگر نتوانست بنشیند.
اما به خود اصرار کرد که ادم خرافاتی شده و نباید به این چیز ها باور داشته باشد.
لباس دیگری پوشید و نیم ساعت با تاخیر رسید .رزالین را دید که اماده شده با لباس قرمز و موهایی با فرق باز و به شکل جدیدی زیبا.یادش امد خانم استنلی از یک هفته پیش این استایل را برای او انتخاب کرده بود.
کلا در یک ساعتی که در رستوران بود،هفت بار به دستشویی رفت و نتوانست بیشتر از چند کلمه با رزالین حرف بزند اما باز نمی خواست برود. وقتی سنگینی نگاه جیمین را روی خود احساس کرد و حس کرد مزاحم است و کار اشتباهی کرده که امده،از جایش بلند شد. در واقعیت هم کسی دلش نمی خواهد خلوت دو نفره با شریکش را بهم بزند.
"رزی...ببین من فکر نمیکنم بتونم تا اخر امشب اینجا باشم.حالت تهوع هم دارم...نمیخوام شبت رو خراب کنم."
"تو خراب نمیکنی الی."
"خیلی خیلی معذرت میخوام رزی...واقعا"
"اشکال نداره الی...مواظب خودت باش. برو دکتر و بهم پیام بده."
وقتی از رستوران بیرون امد به طرف تاکسی رفت و مطب دکتری را در همان نزدیکی پیدا کرد.
"خانم، این حالت تهوع و این دل دردی فقط میتونه برای مسمومیت باشه. غذا یا خوراکی غیر بهداشتی خوردین؟"
"نه من غذاهای خونگی می خورم."
با یک سرم اب نمک و قرص های مسکن و ویتامین به سمت خانه رفت.هوا تاریک شده بود و باران شدیدی می بارید.
"رزی عزیزم من خوبم.الان از مطب دکتر میام.گفت مسموم شدم اما من نمیدونم چه چیز عجیبی خوردم.به هر حال نگران من نباش."
" کمکم میکنی الی؟"
"اره"
"میخوام برم."
"کی بیام دنبالت؟"
"نمی خوای بپرسی چرا؟ کجا؟"
" نه "
لباس های خیسش را عوض کرد و روی تخت خوابید.از وقتی هم به خانه امده بود انا را ندید.قبل از اینکه بخوابد در اینترنت جستجو کرد و زودترین ساعت پرواز را پیدا کرد. دو بلیط هواپیما برای هشت صبح 14اکتبر 2020
"الی چیشده؟"
روی صندلی کنار رزالین در رستوران شلوغی نشست.از ان رستوران هایی که وقتی می خواستی راه بروی ادم ها تنه می زدند.فقط وقتی ارامش داشتی که روی صندلی ات نشسته باشی.
"حالم خوب نیست...دلم خیلی درد می کنه."
ان شب...در تولد جیمین نشانه هایی پشت سر هم می امد و مانع رفتن او می شد:اولین نشانه وقتی در تلاش بود زیپ لباسش را ببندد،زیپ در رفت و پهلو هایش از ان بیرون زد.دومین نشانه وقتی بود که تاکسی گرفت تا به خانه رزالین برود لاستیک ماشین ترکید و نیم ساعت دیر تر رسید. سومین نشانه دل دردش بود.دل دردی که از صبح شروع شد اما او توجهی نکرد ولی شب، قبل از شام در رستوران انقدر درد گرفت تا دیگر نتوانست بنشیند.
اما به خود اصرار کرد که ادم خرافاتی شده و نباید به این چیز ها باور داشته باشد.
لباس دیگری پوشید و نیم ساعت با تاخیر رسید .رزالین را دید که اماده شده با لباس قرمز و موهایی با فرق باز و به شکل جدیدی زیبا.یادش امد خانم استنلی از یک هفته پیش این استایل را برای او انتخاب کرده بود.
کلا در یک ساعتی که در رستوران بود،هفت بار به دستشویی رفت و نتوانست بیشتر از چند کلمه با رزالین حرف بزند اما باز نمی خواست برود. وقتی سنگینی نگاه جیمین را روی خود احساس کرد و حس کرد مزاحم است و کار اشتباهی کرده که امده،از جایش بلند شد. در واقعیت هم کسی دلش نمی خواهد خلوت دو نفره با شریکش را بهم بزند.
"رزی...ببین من فکر نمیکنم بتونم تا اخر امشب اینجا باشم.حالت تهوع هم دارم...نمیخوام شبت رو خراب کنم."
"تو خراب نمیکنی الی."
"خیلی خیلی معذرت میخوام رزی...واقعا"
"اشکال نداره الی...مواظب خودت باش. برو دکتر و بهم پیام بده."
وقتی از رستوران بیرون امد به طرف تاکسی رفت و مطب دکتری را در همان نزدیکی پیدا کرد.
"خانم، این حالت تهوع و این دل دردی فقط میتونه برای مسمومیت باشه. غذا یا خوراکی غیر بهداشتی خوردین؟"
"نه من غذاهای خونگی می خورم."
با یک سرم اب نمک و قرص های مسکن و ویتامین به سمت خانه رفت.هوا تاریک شده بود و باران شدیدی می بارید.
"رزی عزیزم من خوبم.الان از مطب دکتر میام.گفت مسموم شدم اما من نمیدونم چه چیز عجیبی خوردم.به هر حال نگران من نباش."
" کمکم میکنی الی؟"
"اره"
"میخوام برم."
"کی بیام دنبالت؟"
"نمی خوای بپرسی چرا؟ کجا؟"
" نه "
لباس های خیسش را عوض کرد و روی تخت خوابید.از وقتی هم به خانه امده بود انا را ندید.قبل از اینکه بخوابد در اینترنت جستجو کرد و زودترین ساعت پرواز را پیدا کرد. دو بلیط هواپیما برای هشت صبح 14اکتبر 2020
۸.۹k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.