اسیبی که بهم زدی
آسیبی که بهم زدی
پارت یک
دوبار انداختم توی دستشویی و درو از پشت بست
سوجون:دیگه زبون درازی نکنی
میا دوان دوان سمت سوجون رفت و گفت چیکارش کردی ؟سوجون خنده ای کرد و همراه دارو دسته ش از دستشویی بیرون رفت میا با استرس گفت ت...تو کجایی؟با صدای آرومی گفتم اینجا درو باز کرد و محکم در آغوشم گرفت و گفت خوبی؟با صدای آرومی گفتم نه سونگمین با صدای قشنگش میا رو صدا زد "عزیزم؟"میا گفت من اینجام سونگمین با دیدن لبم که خونی بود وحشت کرد و رنگ از رخش پرید و گفت ی...یونا؟خنده ی دردناکی کردم و گفتم نه مشکلی نیست من خوبم چون بهش سیلی زدم و گفتم به خودت بیا یکم کتکم زد میا سرم داد کشید چرا بهش سیلی زدی چرا ازش جدا شدی؟سرمو تکون دادم و گفتم نه نمیخوام راجبش حرف بزنم میا به شونه ام زد و گفت اگه جدا نمیشودید و اون چانگای عوضی ....
یونا:بسه من خوبم
سونگمین:تو آینه نگاه کردی؟اصلاهم خوب نیستی
یونا:دیگه راجبش حرف نزنید
میا:مامان بابات تورو به من سپردن بعد چطور بهشون بگم تو مدرسه کتک میخوری اونم از دوست پسره سابقت
یونا:بسهه دیگه خسته امم یکی بهم میگه راست نرو اون یکی میگه چپ نرو من چه گوهی بخورم خوووو
میا:یونا آروم
یونا:دست از سرم بردارید بسه حتما ی چی شده که جدا شدیم بسه بسه
میا :هی یونا من ...
و از دستشویی خارج شدم درحالی که چشمام پر از اشک بود اونا هیچی نمیدونن حتی سوجون هم نمیدونه که چقدر دلتنگشم خوده واقعییش خوده خودش نه این عوضیی که هر روز میبینم 😭دره کلاس رو باز کردم و نشستم سره جام اشکامو پاک کردم و کمی آب خوردم درحالی که سوجون با اون خنده ی تمسخر آمیزش نگاهم میکرد
فلش بک
سوجون:اصلا معلومه چه غلطی میکنی؟ها(داد)دویست بار گفتم با اون نچرخ
یونا:به توچه؟ها اون فقط دوستمه سوجون دوست!
سوجون :بخدا شما دست به دست دادید منو به کشتن بدید
یونا:سوجون بسه بس کن مخم رفتتتت
که با کوبیده شدنه سیلی ای توی گوشم ساکت شدم و سوجون هربار بعد از دعوا معذرت خواهی میکرد اون پسره فوق العاده ای بود ولی.....وقتی عصبی میشود واقعا عقلش رو از دست میداد ما خاطرات زیادی باهم داشتیم
سوجون:بگوو عااااا (چاپ استیک رو جلوی دهن یونا میبره)
یونا:عااا
سوجون:حالا هواپیما میاد
یونا:مسخره(با دهن پر)😂
اما درست بعد شش ماه تموم شد سوجون تغییر کرد کله عصبانیتش رو سره من خالی میکرد و بعد از تمام این اتفاقات من با چانگا رفتم به ی کافه بدون خبر دادن به اونو بعد اون فهمید ی دعوا ی فوق العاده بد پیش اومد و اون فقط بهم سیلی نزد بلکه تا تونست کتکم زد و من ازش جدا شدم و الان درست ۲ ماهه که وضعیت همینه نمیدونم چیشده اما دیگه حتی واسه منم قلدری میکنه و این عذاب اوره هرروز خدا وضعیت همینه
پایان فلش بک
معلم ادبیات درس رو داد و زنگ خونه خورد میا دستمو گرفت و اول رفتیم بهداشت مدرسه زانو هام زخمی بود اونا رو پانسمان کرد و بعد راه افتادیم سمت خونه ی میا(یونا و میا با هم زندگی میکنن)که یهو صدای زجر اوره
سوجون:هی گیس قشنگه...
میا :هوی سگه فکر میکردم سگا بلد نیستن حرف بزنن ولی تو بین سگا ولگرد تنها استثنایی
سوجون:با تو نبودم احمق هوی گیس قشنگه احمق
یونا:هی خدا(زیر لب)چته؟
سوجون:مثل آدم حرف بزن و بگو بله؟
یونا:سوجون حوصله ت رو ندارم بخدا
سوجون:وای خدا ...
میا:خفه شو سوجون
سوجون سمتم اومد و بازومو گرفت و موهامو از روی گونه ام کنار زد و خندید و گفت اوهو میبینم از داوینچی هم هنرمندترم عجب نقاشی روی صورتت کردم بازمو کشیدم و گفتم سیلی ای که خوردی باعث نشد هوا به سرت بخوره هوم؟هنوزم داری مثله ی اراذل اوباش رفتار میکنی اگه ازم خوشت نمیاد پس ازم فاصله بگیر قهقه ی ترسناکی کرد و گفت ها؟ولی من دوس دارم با غذام بازی کنم به راهم ادامه دادم و ازش دور شدم چانگا بهم زنگ زد و گفت میخوام ببینمت اول گفتم نه ولی بعدش یادم افتاد که من دیگه با سوجون نیستم پس قبول کردم
پایان
پارت یک
دوبار انداختم توی دستشویی و درو از پشت بست
سوجون:دیگه زبون درازی نکنی
میا دوان دوان سمت سوجون رفت و گفت چیکارش کردی ؟سوجون خنده ای کرد و همراه دارو دسته ش از دستشویی بیرون رفت میا با استرس گفت ت...تو کجایی؟با صدای آرومی گفتم اینجا درو باز کرد و محکم در آغوشم گرفت و گفت خوبی؟با صدای آرومی گفتم نه سونگمین با صدای قشنگش میا رو صدا زد "عزیزم؟"میا گفت من اینجام سونگمین با دیدن لبم که خونی بود وحشت کرد و رنگ از رخش پرید و گفت ی...یونا؟خنده ی دردناکی کردم و گفتم نه مشکلی نیست من خوبم چون بهش سیلی زدم و گفتم به خودت بیا یکم کتکم زد میا سرم داد کشید چرا بهش سیلی زدی چرا ازش جدا شدی؟سرمو تکون دادم و گفتم نه نمیخوام راجبش حرف بزنم میا به شونه ام زد و گفت اگه جدا نمیشودید و اون چانگای عوضی ....
یونا:بسه من خوبم
سونگمین:تو آینه نگاه کردی؟اصلاهم خوب نیستی
یونا:دیگه راجبش حرف نزنید
میا:مامان بابات تورو به من سپردن بعد چطور بهشون بگم تو مدرسه کتک میخوری اونم از دوست پسره سابقت
یونا:بسهه دیگه خسته امم یکی بهم میگه راست نرو اون یکی میگه چپ نرو من چه گوهی بخورم خوووو
میا:یونا آروم
یونا:دست از سرم بردارید بسه حتما ی چی شده که جدا شدیم بسه بسه
میا :هی یونا من ...
و از دستشویی خارج شدم درحالی که چشمام پر از اشک بود اونا هیچی نمیدونن حتی سوجون هم نمیدونه که چقدر دلتنگشم خوده واقعییش خوده خودش نه این عوضیی که هر روز میبینم 😭دره کلاس رو باز کردم و نشستم سره جام اشکامو پاک کردم و کمی آب خوردم درحالی که سوجون با اون خنده ی تمسخر آمیزش نگاهم میکرد
فلش بک
سوجون:اصلا معلومه چه غلطی میکنی؟ها(داد)دویست بار گفتم با اون نچرخ
یونا:به توچه؟ها اون فقط دوستمه سوجون دوست!
سوجون :بخدا شما دست به دست دادید منو به کشتن بدید
یونا:سوجون بسه بس کن مخم رفتتتت
که با کوبیده شدنه سیلی ای توی گوشم ساکت شدم و سوجون هربار بعد از دعوا معذرت خواهی میکرد اون پسره فوق العاده ای بود ولی.....وقتی عصبی میشود واقعا عقلش رو از دست میداد ما خاطرات زیادی باهم داشتیم
سوجون:بگوو عااااا (چاپ استیک رو جلوی دهن یونا میبره)
یونا:عااا
سوجون:حالا هواپیما میاد
یونا:مسخره(با دهن پر)😂
اما درست بعد شش ماه تموم شد سوجون تغییر کرد کله عصبانیتش رو سره من خالی میکرد و بعد از تمام این اتفاقات من با چانگا رفتم به ی کافه بدون خبر دادن به اونو بعد اون فهمید ی دعوا ی فوق العاده بد پیش اومد و اون فقط بهم سیلی نزد بلکه تا تونست کتکم زد و من ازش جدا شدم و الان درست ۲ ماهه که وضعیت همینه نمیدونم چیشده اما دیگه حتی واسه منم قلدری میکنه و این عذاب اوره هرروز خدا وضعیت همینه
پایان فلش بک
معلم ادبیات درس رو داد و زنگ خونه خورد میا دستمو گرفت و اول رفتیم بهداشت مدرسه زانو هام زخمی بود اونا رو پانسمان کرد و بعد راه افتادیم سمت خونه ی میا(یونا و میا با هم زندگی میکنن)که یهو صدای زجر اوره
سوجون:هی گیس قشنگه...
میا :هوی سگه فکر میکردم سگا بلد نیستن حرف بزنن ولی تو بین سگا ولگرد تنها استثنایی
سوجون:با تو نبودم احمق هوی گیس قشنگه احمق
یونا:هی خدا(زیر لب)چته؟
سوجون:مثل آدم حرف بزن و بگو بله؟
یونا:سوجون حوصله ت رو ندارم بخدا
سوجون:وای خدا ...
میا:خفه شو سوجون
سوجون سمتم اومد و بازومو گرفت و موهامو از روی گونه ام کنار زد و خندید و گفت اوهو میبینم از داوینچی هم هنرمندترم عجب نقاشی روی صورتت کردم بازمو کشیدم و گفتم سیلی ای که خوردی باعث نشد هوا به سرت بخوره هوم؟هنوزم داری مثله ی اراذل اوباش رفتار میکنی اگه ازم خوشت نمیاد پس ازم فاصله بگیر قهقه ی ترسناکی کرد و گفت ها؟ولی من دوس دارم با غذام بازی کنم به راهم ادامه دادم و ازش دور شدم چانگا بهم زنگ زد و گفت میخوام ببینمت اول گفتم نه ولی بعدش یادم افتاد که من دیگه با سوجون نیستم پس قبول کردم
پایان
۲.۹k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.