ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ɴɪɴᴇᴛᴇᴇɴ
[ویو ات]
که یکم جفت کردم پاهامو
بورام: خب میخوام منو ات بریم بیرون حوصلمون سررفته
جونگکوک: نه
بورام: لطفا ات جایی نرفته از اون موقعه ی که اومده یونگ تو یه چيزی بگو
یونگ: جونگکوک بزار برن دوتا بادیگارد میفرستیم همراهشون
جونگکوک: ات برو بالا میام بالا درموردش صحبت میکنیم
دست بورام رو ول کردم رفتم تو اتاقم رو تخت نشستم دستمو گذاشتم رو سرم که جونگکوک در باز کرد
ات: بخدا من نگفتم بريم بیرون بورام گفت
دستشو رو لبام گذاشت اروم هلم داد رو تخت
جونگکوک: هیش دیگه چیزی نگو میزارم بری ولی اگه دیرتر از ساعت ۹ بیای میدونی که چی میشه لباس خوب بپوش ارایشم نکن
ات: هرچی لباس باشه رو میپوشم دیگه
جونگکوک با چشمای خمار نگام کرد
جونگکوک: لباس باز نپوش
یه بوسه رو گردنم کاشت از روم بلند شد چندتا لباس برداشتم پوشیدم بورام هم اماده بود اروم رفتم پایین تو حیاط منتظر بورام بودم
بورام اومد سوار ماشین شدیم
بورام: شیک شدی
ات: ممنون فقط خدا کنه که این بیرون زهر مارم نشه
با بورام درحال دور زدن بودیم که چشم خورد به یه پاساژ
ات: وایی بورام بیا بریم اونجا
بورام: وایی خسته شدم دیگه من روی این صندلی میشینم تو برو بیا
سرمو تکون دادم رفتم داخل پاساژ داشتم نگاه میکردم که یه لباس خوشگل دیدم فقط یکم یقه باز یود تصمیم گرفتم که واسه بورام هم بخرم از پشت ویترین به بورام نگاه کردم که دیدم چندتا مرد هیکلی دورش کردند
سریع از پاساژ خارج شدم رفتم سمتش
ات: چیشده بورام؟
بورام خشکش زده بود همینجوری داشت یا ترس به اونها نگاه میکرد
ات: با توام یه چیزی بگو
بورام: رئیسم که تو کلوپ کار میکرد یکم قرض دارم
ات: یعنی چی
رئیس بورام: همین که گفت یا تا همین امشب میدی یا یجور دیگه حساب میکنم
ات: چی میگی مرتیکه با رفیقم درست حرف بزن یکم وقت بده پولو جور میکنم بهت میدیم
رئیس بورام: اونوقت تاکی باید صبر کنم کوچولو
ات: اگرم نشد میام کلوپ کار میکنیم یا جای دیگه کار میکنیم تا قرون اخر اون پولو بهت میدم حالا از جلو چشمام گمشو
به بورام نگاه کردم...
[ویو ات]
که یکم جفت کردم پاهامو
بورام: خب میخوام منو ات بریم بیرون حوصلمون سررفته
جونگکوک: نه
بورام: لطفا ات جایی نرفته از اون موقعه ی که اومده یونگ تو یه چيزی بگو
یونگ: جونگکوک بزار برن دوتا بادیگارد میفرستیم همراهشون
جونگکوک: ات برو بالا میام بالا درموردش صحبت میکنیم
دست بورام رو ول کردم رفتم تو اتاقم رو تخت نشستم دستمو گذاشتم رو سرم که جونگکوک در باز کرد
ات: بخدا من نگفتم بريم بیرون بورام گفت
دستشو رو لبام گذاشت اروم هلم داد رو تخت
جونگکوک: هیش دیگه چیزی نگو میزارم بری ولی اگه دیرتر از ساعت ۹ بیای میدونی که چی میشه لباس خوب بپوش ارایشم نکن
ات: هرچی لباس باشه رو میپوشم دیگه
جونگکوک با چشمای خمار نگام کرد
جونگکوک: لباس باز نپوش
یه بوسه رو گردنم کاشت از روم بلند شد چندتا لباس برداشتم پوشیدم بورام هم اماده بود اروم رفتم پایین تو حیاط منتظر بورام بودم
بورام اومد سوار ماشین شدیم
بورام: شیک شدی
ات: ممنون فقط خدا کنه که این بیرون زهر مارم نشه
با بورام درحال دور زدن بودیم که چشم خورد به یه پاساژ
ات: وایی بورام بیا بریم اونجا
بورام: وایی خسته شدم دیگه من روی این صندلی میشینم تو برو بیا
سرمو تکون دادم رفتم داخل پاساژ داشتم نگاه میکردم که یه لباس خوشگل دیدم فقط یکم یقه باز یود تصمیم گرفتم که واسه بورام هم بخرم از پشت ویترین به بورام نگاه کردم که دیدم چندتا مرد هیکلی دورش کردند
سریع از پاساژ خارج شدم رفتم سمتش
ات: چیشده بورام؟
بورام خشکش زده بود همینجوری داشت یا ترس به اونها نگاه میکرد
ات: با توام یه چیزی بگو
بورام: رئیسم که تو کلوپ کار میکرد یکم قرض دارم
ات: یعنی چی
رئیس بورام: همین که گفت یا تا همین امشب میدی یا یجور دیگه حساب میکنم
ات: چی میگی مرتیکه با رفیقم درست حرف بزن یکم وقت بده پولو جور میکنم بهت میدیم
رئیس بورام: اونوقت تاکی باید صبر کنم کوچولو
ات: اگرم نشد میام کلوپ کار میکنیم یا جای دیگه کار میکنیم تا قرون اخر اون پولو بهت میدم حالا از جلو چشمام گمشو
به بورام نگاه کردم...
۴۳.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.