پارت 10
《با اون تونستم》
《پارت ۱۰》
شبو همینطور گذشت که نفهمیدم کی خوابیدم.فردا که بیدار شدم با تماس تلفنی به جانگ خبر دادم که امروز رو شرکت نمیرم و از دیشب هیچی بهش نگفتم.
تا غروب خونه بیکار موندمو بعد تصمیم گرفتم برم بار.
یه تیشرت لش که تا رونامو میگرفت و بوت های بلند گرانج با موهای باز.بد نبود.
وقتی رسیدم بار نشستم رو یکی از صندلی های بار و سفارش یه ویسکی دادم.
وقتی دیگه تقریبا مست کرده بودم اون وسط برای خودم بی اختیار می رقصیدم که یه دستی دور کمرمو گرفت.بوش آشنا بود.
اول فکر کردم توهم زدم و صورتشو اشتباه میبینم ولی بازم تهیونگ بود.این طرف به من جی پی اس وصل کرده؟یا تعقیبم میکنه؟
دست خودم نبود نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم.هیچی بهش نمیگفتم.اروم آروم دستمو که گرفته بود منو با خودش برد و فقط دنبالش میرفتم.
🔞اسمات🔞
[[چند ساعت بعد]]
خیلی درد داشتمو انگار تنم نیمه جون بود.یعنی چند دقه میشد که بهش زل زدم؟
حالت عجیبیه!وقتی میبینمش مثل شاهزاده ها کنارم رو این تخت اونم برهنه خوابیده.کاش اتفاق نمیافتاد!پشیمونم.خیلی پشیمونم.
هرطور بود بلند شدمو خیلی اروم لباسامو تن کردمو از اتاق زدم بیرون.دیگه به هیچی فکر نمیکنم فقط نمیخوام دیگه ببینمش.نمیخوام تجربش کنم.
وقتی سوار ماشین شدم تا تونستم فقط دور شدم.فرار کردم.از همه چی.داد میزدمو فقط خودم صدای فریادامو تو این ماشین میشنیدم.
هوا کم کم داشت روشن تر از قبل میشد و من خیلی خوابم میاد.از شهر خارج شدم انگار که وسط جاده بین دو تا شهر باشی.مگه شانس بیارم یه جا پیدا کنم.
بل اخره تو راه یه جایی پیدا کردم.یه جایی برای استراحت مث مسافر خونه میمونه.با کلی مغازه دوروبرش.از یه مغازه یه دست لباس گرفتم و اتاق گرفتم.
بعد از دوش گرفتن خوابیدم.
وقتی بیدار شدم هوا داشت تاریک میشد.فکر برگشت دیوونم میکرد.اما چاره ای داشتم؟
تو راه فقط به این فکر میکردم بابا و تهیونگو شریک کنمو بزارم برم.هم بابا به خواستش میرسید هم من.
جانگ یه چندباری زنگ زده و تا الان جواب ندادم.
دو سه روز دیگه باهاش قرارداد میبندم.هرچی زود تر اتفاق بیوفته برای من بهتره.
دوستان اسماتش رو میخواید بگید پی وی میفرستم.
《پارت ۱۰》
شبو همینطور گذشت که نفهمیدم کی خوابیدم.فردا که بیدار شدم با تماس تلفنی به جانگ خبر دادم که امروز رو شرکت نمیرم و از دیشب هیچی بهش نگفتم.
تا غروب خونه بیکار موندمو بعد تصمیم گرفتم برم بار.
یه تیشرت لش که تا رونامو میگرفت و بوت های بلند گرانج با موهای باز.بد نبود.
وقتی رسیدم بار نشستم رو یکی از صندلی های بار و سفارش یه ویسکی دادم.
وقتی دیگه تقریبا مست کرده بودم اون وسط برای خودم بی اختیار می رقصیدم که یه دستی دور کمرمو گرفت.بوش آشنا بود.
اول فکر کردم توهم زدم و صورتشو اشتباه میبینم ولی بازم تهیونگ بود.این طرف به من جی پی اس وصل کرده؟یا تعقیبم میکنه؟
دست خودم نبود نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم.هیچی بهش نمیگفتم.اروم آروم دستمو که گرفته بود منو با خودش برد و فقط دنبالش میرفتم.
🔞اسمات🔞
[[چند ساعت بعد]]
خیلی درد داشتمو انگار تنم نیمه جون بود.یعنی چند دقه میشد که بهش زل زدم؟
حالت عجیبیه!وقتی میبینمش مثل شاهزاده ها کنارم رو این تخت اونم برهنه خوابیده.کاش اتفاق نمیافتاد!پشیمونم.خیلی پشیمونم.
هرطور بود بلند شدمو خیلی اروم لباسامو تن کردمو از اتاق زدم بیرون.دیگه به هیچی فکر نمیکنم فقط نمیخوام دیگه ببینمش.نمیخوام تجربش کنم.
وقتی سوار ماشین شدم تا تونستم فقط دور شدم.فرار کردم.از همه چی.داد میزدمو فقط خودم صدای فریادامو تو این ماشین میشنیدم.
هوا کم کم داشت روشن تر از قبل میشد و من خیلی خوابم میاد.از شهر خارج شدم انگار که وسط جاده بین دو تا شهر باشی.مگه شانس بیارم یه جا پیدا کنم.
بل اخره تو راه یه جایی پیدا کردم.یه جایی برای استراحت مث مسافر خونه میمونه.با کلی مغازه دوروبرش.از یه مغازه یه دست لباس گرفتم و اتاق گرفتم.
بعد از دوش گرفتن خوابیدم.
وقتی بیدار شدم هوا داشت تاریک میشد.فکر برگشت دیوونم میکرد.اما چاره ای داشتم؟
تو راه فقط به این فکر میکردم بابا و تهیونگو شریک کنمو بزارم برم.هم بابا به خواستش میرسید هم من.
جانگ یه چندباری زنگ زده و تا الان جواب ندادم.
دو سه روز دیگه باهاش قرارداد میبندم.هرچی زود تر اتفاق بیوفته برای من بهتره.
دوستان اسماتش رو میخواید بگید پی وی میفرستم.
۲.۱k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.