فیک قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۳۵»
چه تیپ خوشگلی زده بود.
خدمتکار در و باز کرد و خانواده کوک و دختره اومدن داخل.
بعد از سلام و احوال پرسی رفتیم نشستیم روی مبل.
پدر کوک: دخترم اسمتون چیه؟
سوآه: یون سوآه هستم آقای جئون.
پدر کوک: سوآه دخترم تو دوست دختر کوک هستی ، این دختر هم اسمش یوراست، اونم قراربود دوست دختر کوک بشه و باهم نامزد کنن که تو اومدی تو زندگی کوک.
چیزی نگفتم و فقط گوش میدادم.
مادر کوک: ببین دخترم الان همه دارن میگن کوک دوتا دوست دختر داره و این برای خانواده جئون خیلی بده که بگن پسر خانواده جئون دختر بازه.
با سر حرفاشونو تأیید میکردم.
مادر کوک: دخترم یکی از شما باید با کوک نامزد کنه و دیگری از زندگی کوک بره تا آبروی خانواده جئون از بین نره.
یورا: مادر جون من کوک و خیلی دوست دارم.
کوک با حرص دست منو تو دستاش فشار میداد که آروم تو گوشش گفتم...
سوآه: آروم باش....
رو به مادر کوک گفتم: خانم جئون من پسرتونو دوست دارم و پسرتون به من اعتراف کرده و من و اون قرار گذاشتیم تا باهم نامزد کنیم.
همه با تعجب نگاهم میکردن و نگاه حرصی تهیونگ و رو خودم حس میکردم.
کوک: مامان و بابا من علاقه ای به یورا ندارم اما عاشق سوآه هستم نمیتونم با یورا زندگی کنم چون حسی بهش ندارم.
پدر کوک: پس اینطور که مشخصه شما همدیگه رو دوست دارید درسته؟ باش قرار ما دو روز دیگه برای مراسم نامزدی.
سوآه: چ.....چی؟
پدر کوک: شما همو دوست دارید و برای اینکه شایعه پخش نشه باید نامزد کنید.
تهیونگ: اما آقای جئون شاید آماده نامزد کردن نباشن.
مادر کوک: همین که تصمیم گرفتیم میشه و بس یورا هم باید از زندگی کوک بره.
کوک لبخندی از سر آزادی زد.
یورا هم کیفشو برداشت و بدون خداحافظی رفت بیرون.
پدر و مادر کوک هم بعد چند ساعت رفتن.
(نظر بدید💜)
چه تیپ خوشگلی زده بود.
خدمتکار در و باز کرد و خانواده کوک و دختره اومدن داخل.
بعد از سلام و احوال پرسی رفتیم نشستیم روی مبل.
پدر کوک: دخترم اسمتون چیه؟
سوآه: یون سوآه هستم آقای جئون.
پدر کوک: سوآه دخترم تو دوست دختر کوک هستی ، این دختر هم اسمش یوراست، اونم قراربود دوست دختر کوک بشه و باهم نامزد کنن که تو اومدی تو زندگی کوک.
چیزی نگفتم و فقط گوش میدادم.
مادر کوک: ببین دخترم الان همه دارن میگن کوک دوتا دوست دختر داره و این برای خانواده جئون خیلی بده که بگن پسر خانواده جئون دختر بازه.
با سر حرفاشونو تأیید میکردم.
مادر کوک: دخترم یکی از شما باید با کوک نامزد کنه و دیگری از زندگی کوک بره تا آبروی خانواده جئون از بین نره.
یورا: مادر جون من کوک و خیلی دوست دارم.
کوک با حرص دست منو تو دستاش فشار میداد که آروم تو گوشش گفتم...
سوآه: آروم باش....
رو به مادر کوک گفتم: خانم جئون من پسرتونو دوست دارم و پسرتون به من اعتراف کرده و من و اون قرار گذاشتیم تا باهم نامزد کنیم.
همه با تعجب نگاهم میکردن و نگاه حرصی تهیونگ و رو خودم حس میکردم.
کوک: مامان و بابا من علاقه ای به یورا ندارم اما عاشق سوآه هستم نمیتونم با یورا زندگی کنم چون حسی بهش ندارم.
پدر کوک: پس اینطور که مشخصه شما همدیگه رو دوست دارید درسته؟ باش قرار ما دو روز دیگه برای مراسم نامزدی.
سوآه: چ.....چی؟
پدر کوک: شما همو دوست دارید و برای اینکه شایعه پخش نشه باید نامزد کنید.
تهیونگ: اما آقای جئون شاید آماده نامزد کردن نباشن.
مادر کوک: همین که تصمیم گرفتیم میشه و بس یورا هم باید از زندگی کوک بره.
کوک لبخندی از سر آزادی زد.
یورا هم کیفشو برداشت و بدون خداحافظی رفت بیرون.
پدر و مادر کوک هم بعد چند ساعت رفتن.
(نظر بدید💜)
۲۸.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.