Deja vu: chapter 2
{آهنگ پیشنهادی: Jungle by Emma Louise}
گرمه...هوا خفه...گرمه...نفسم بالا نمیاد...در رو باز کن...خواهش میکنم در این کمد لعنتی رو باز کن...مگان...مگان داره اذیت میشه...خواهش میکنم مامان...مامان...
.
.
.
21 اکتبر 2025/ مکس:
چشمام روبه سقف باز شد، به سختی میتونستم نفس بکشم. دستم رو دراز کردم و دنبالم اسپریم گشتم؛ بعد دو تا اسپری تو دهنم بالاخره راه نفسم باز شد. پاشدم و سمت میز توالت رفتم تا خودم رو ببینم، میخواستم مطمئن بشم که دیگه یه بچه نیستم و دستام به قدری قوی هستن که از پس یه در کمد مسخره بر بیان. خودم رو تو آینه دیدم که عرق کرده بودم و تمام و مو و تیشرتم خیس بود، باید دوش بگیرم. اما قبل از اون باید از یه چیز دیگه مطمئن بشم. عینک گرد خاکی رنگم رو به چشمم زدم و تو گوشیم دنبال شمارهی مگان گشتم. الان باید اونجا حدودا ساعت 4 ظهر باشه، مگان خونهست. بعد سه بار بوق خوردن تلفن رو برداشت:
چه عجب، آقا ما رو مفتخر کردن! مرتیکه فکر کردم تو هواپیما افتادی مردی! مگه نگفتم بعد پرواز زنگ بزن بهم؟ خجالت نمیکشی منو انقد-
مایا از داد و هوار های مگان ترسید و شروع کرد واق واق کردن. دستی رو سرش کشیدم و نفس راحتی بیرون دادم. اون حالش خوبه...!:
انقدر داد و هوار نکن، مایا رو ترسوندی.
میدونستم الان مگان خیلی دلش میخواد خرخرهمو بجوه:
هع، آقا رو. اصلا میشنوی چی میگم؟میگم نگرانت بودم مشتی! بعد تو میگی سگم ترسید؟ مرامتو شکر...
دستم رو از زیر عینکم رو صورتم کشیدم:
کی میخوای یاد بگیری یکم زنانه تر رفتار کنی..؟ تا ابد که نمیتونی تنها بمونی مگان...کی با این اخلاق پسرونهی تو میسازه...
مگان هیچوقت شبیه دخترا رفتار نمیکنه. با اینکه از هر دختری زیبا تره، من مطمئنم این دختر آخرش سرش بی کلاه میمونه...:
باز تو بیکار شدی به من گیر دادی؟ ولمون کن بابا. از توکیو چه خبر؟ تو راهت سامورایی ندیدی؟
این دختر آدم بشو نیست...:
مسخره بازی در نیار، اصلا حالم خوب نیست. حالت خوبه دیگه؟ قطع میکنم...
:نه نه نه!وایسا!مکس بابا کارت دارم مک-
گوشی رو قطع کردم و به ساعتش خیره شدم، ساعت پنج صبحه. گمونم تا یه دوش بگیرم و یه صبحونه بخورم وقت دانشگاه شده، آدم نباید روز اول کاریش رو دیر کنه. اونم تو توکیو...!
گرمه...هوا خفه...گرمه...نفسم بالا نمیاد...در رو باز کن...خواهش میکنم در این کمد لعنتی رو باز کن...مگان...مگان داره اذیت میشه...خواهش میکنم مامان...مامان...
.
.
.
21 اکتبر 2025/ مکس:
چشمام روبه سقف باز شد، به سختی میتونستم نفس بکشم. دستم رو دراز کردم و دنبالم اسپریم گشتم؛ بعد دو تا اسپری تو دهنم بالاخره راه نفسم باز شد. پاشدم و سمت میز توالت رفتم تا خودم رو ببینم، میخواستم مطمئن بشم که دیگه یه بچه نیستم و دستام به قدری قوی هستن که از پس یه در کمد مسخره بر بیان. خودم رو تو آینه دیدم که عرق کرده بودم و تمام و مو و تیشرتم خیس بود، باید دوش بگیرم. اما قبل از اون باید از یه چیز دیگه مطمئن بشم. عینک گرد خاکی رنگم رو به چشمم زدم و تو گوشیم دنبال شمارهی مگان گشتم. الان باید اونجا حدودا ساعت 4 ظهر باشه، مگان خونهست. بعد سه بار بوق خوردن تلفن رو برداشت:
چه عجب، آقا ما رو مفتخر کردن! مرتیکه فکر کردم تو هواپیما افتادی مردی! مگه نگفتم بعد پرواز زنگ بزن بهم؟ خجالت نمیکشی منو انقد-
مایا از داد و هوار های مگان ترسید و شروع کرد واق واق کردن. دستی رو سرش کشیدم و نفس راحتی بیرون دادم. اون حالش خوبه...!:
انقدر داد و هوار نکن، مایا رو ترسوندی.
میدونستم الان مگان خیلی دلش میخواد خرخرهمو بجوه:
هع، آقا رو. اصلا میشنوی چی میگم؟میگم نگرانت بودم مشتی! بعد تو میگی سگم ترسید؟ مرامتو شکر...
دستم رو از زیر عینکم رو صورتم کشیدم:
کی میخوای یاد بگیری یکم زنانه تر رفتار کنی..؟ تا ابد که نمیتونی تنها بمونی مگان...کی با این اخلاق پسرونهی تو میسازه...
مگان هیچوقت شبیه دخترا رفتار نمیکنه. با اینکه از هر دختری زیبا تره، من مطمئنم این دختر آخرش سرش بی کلاه میمونه...:
باز تو بیکار شدی به من گیر دادی؟ ولمون کن بابا. از توکیو چه خبر؟ تو راهت سامورایی ندیدی؟
این دختر آدم بشو نیست...:
مسخره بازی در نیار، اصلا حالم خوب نیست. حالت خوبه دیگه؟ قطع میکنم...
:نه نه نه!وایسا!مکس بابا کارت دارم مک-
گوشی رو قطع کردم و به ساعتش خیره شدم، ساعت پنج صبحه. گمونم تا یه دوش بگیرم و یه صبحونه بخورم وقت دانشگاه شده، آدم نباید روز اول کاریش رو دیر کنه. اونم تو توکیو...!
۱.۰k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.