𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹
ویو جیمین
از تموم کارای تکراری خسته شدم... بخواب... بخور... پاشو...برو... زندگی خیلی کسل کنندست... مخصوصا از زمانی که مهاجرت کردم به شهر اینچئون و عوض کردن محل کارم خیلی افسرده شدم...
مثل همیشه داشتم به اداره میرفتم که متوجه یه گربه خیلی کیوت شدم... توجهی نکردم... راهشو میگیره و میره... اما داشت دنبالم میومد.... از یه جاده باید عبور میکردم که گربه هنوزم دنبالم میکرد... با سرعتی که ماشینا داشتم مثل جِت حرکت میکردند... صدای میوش رو شندیم و بعد صدای ترمز ماشین...
جیمین: لعنتی*کلافه. عصبی*
اون ماشین به گربه زده بود... بغلش کردم که دیدم دستش صدمه دیده بود و خون میومد... تلفنم رو برداشتم و به رئیس زنگ زدم...
جیمین: قربان... میشه امروز رو بهم مرخصی بدید.؟
---: چرا؟ اتفاقی افتاده؟
جیمین: خب چیزه... انگار... سرما خوردم*دروغ*
---: باشه بمون خونه و استراحت کن
جیمین: چشم... ممنون
از اینکه دروغ گفته بودم عذاب وجدان گرفته بودم... اما اگر دلیل واقعی رو میگفتم صد درصد اجازه این کارو نمیداد...
به سمت خونه روانه شدم... وقتی رسیدم درو باز کردم و وارد خونه شدم...
جیمین: ببین با خودت چیکار کردی*عصبی*
باند و برداشتم و دستشو بستم... بعد براش یه پیاله شیر ریختم و گذاشتم جلوش... اما ل.ب هم نزد... بردمش به اتاق خوابم و رو تخت دراز کشیدم... گرفتم بغلمو و با دستام به بالا گرفتمش... خیلی کیوت بود میتونستم براش غش کنم... دست خودم نبود اما یه بوسه به گوشش زدم... به پهلو دراز کشیدم و بغلش کردم... چون هوا سرد بود پتو رو هم کشیدم رومون و در صورتی که تو بغلم گرفته بودمش خوابیدم....
(فلش بک²ساعت بعد)
به جسمی سرد تو بغلم و برخورد موهای بلند و قهوه ای با تار های سفید چشمامو نیمه باز کردم... چیزی که دیدم رو حتی با چشمام هم باور نمیکردم...
جیمین: اوو*داد**خودشو به بالا میکشه*
با دادی که کشیدم از خواب پرید... اون... اون یه دختر ل.خت بود که بغلش کرده بودم...سریع چشممو به صقف دوختم...
جیمین: تو کی... هستی*لکنت*
ات:---
کنارش زدمو و به سمت کمد رفتم... یه تیشرت که برای خودم بود رو دراورد و انداختم رو صورتش...
جیمین: ب.. پوش
ات: بلد نیستم
جیمین: وای.. تو حرفم میزنییی...
رفتم سمتش و با چشمای بسته لباسو پوشوندمش و بعد رفتم از اتاق بیرون...یه اتاق مهمون داشتم رفتم و یه دست لباس تمیز و نو اوردم و بهش دادم تا بپوشه....
جیمین: پس گربهه کو؟*تعجب*
ات: اون منم*ریلکس*
ویو جیمین
از تموم کارای تکراری خسته شدم... بخواب... بخور... پاشو...برو... زندگی خیلی کسل کنندست... مخصوصا از زمانی که مهاجرت کردم به شهر اینچئون و عوض کردن محل کارم خیلی افسرده شدم...
مثل همیشه داشتم به اداره میرفتم که متوجه یه گربه خیلی کیوت شدم... توجهی نکردم... راهشو میگیره و میره... اما داشت دنبالم میومد.... از یه جاده باید عبور میکردم که گربه هنوزم دنبالم میکرد... با سرعتی که ماشینا داشتم مثل جِت حرکت میکردند... صدای میوش رو شندیم و بعد صدای ترمز ماشین...
جیمین: لعنتی*کلافه. عصبی*
اون ماشین به گربه زده بود... بغلش کردم که دیدم دستش صدمه دیده بود و خون میومد... تلفنم رو برداشتم و به رئیس زنگ زدم...
جیمین: قربان... میشه امروز رو بهم مرخصی بدید.؟
---: چرا؟ اتفاقی افتاده؟
جیمین: خب چیزه... انگار... سرما خوردم*دروغ*
---: باشه بمون خونه و استراحت کن
جیمین: چشم... ممنون
از اینکه دروغ گفته بودم عذاب وجدان گرفته بودم... اما اگر دلیل واقعی رو میگفتم صد درصد اجازه این کارو نمیداد...
به سمت خونه روانه شدم... وقتی رسیدم درو باز کردم و وارد خونه شدم...
جیمین: ببین با خودت چیکار کردی*عصبی*
باند و برداشتم و دستشو بستم... بعد براش یه پیاله شیر ریختم و گذاشتم جلوش... اما ل.ب هم نزد... بردمش به اتاق خوابم و رو تخت دراز کشیدم... گرفتم بغلمو و با دستام به بالا گرفتمش... خیلی کیوت بود میتونستم براش غش کنم... دست خودم نبود اما یه بوسه به گوشش زدم... به پهلو دراز کشیدم و بغلش کردم... چون هوا سرد بود پتو رو هم کشیدم رومون و در صورتی که تو بغلم گرفته بودمش خوابیدم....
(فلش بک²ساعت بعد)
به جسمی سرد تو بغلم و برخورد موهای بلند و قهوه ای با تار های سفید چشمامو نیمه باز کردم... چیزی که دیدم رو حتی با چشمام هم باور نمیکردم...
جیمین: اوو*داد**خودشو به بالا میکشه*
با دادی که کشیدم از خواب پرید... اون... اون یه دختر ل.خت بود که بغلش کرده بودم...سریع چشممو به صقف دوختم...
جیمین: تو کی... هستی*لکنت*
ات:---
کنارش زدمو و به سمت کمد رفتم... یه تیشرت که برای خودم بود رو دراورد و انداختم رو صورتش...
جیمین: ب.. پوش
ات: بلد نیستم
جیمین: وای.. تو حرفم میزنییی...
رفتم سمتش و با چشمای بسته لباسو پوشوندمش و بعد رفتم از اتاق بیرون...یه اتاق مهمون داشتم رفتم و یه دست لباس تمیز و نو اوردم و بهش دادم تا بپوشه....
جیمین: پس گربهه کو؟*تعجب*
ات: اون منم*ریلکس*
۱۲.۵k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.