عشق ممنوعه p17
همونطور که با دستهاش بازی میکرد متوجه سکوت سنگین بینشون شد. به نیمرخش نگاه کرد و آب دهنش رو قورت داد جذابیت این مرد بیشتر از هرچیزی اذیتش میکرد.. تو زندگی هر آدمی یه نفر هست که حتی سالها بعد هم وقتی میبیننش ضربان قلبشون بیاعتنا میره بالا و دست و پاشونو گم میکنن.. اون همین لحظه این حسو داشت.. الان که حتی باهاش چشم تو چشم هم نشده بود حس میکرد قلبش داره از جاش در میاد..
- خیلی خوشگلی
تهیونگ با شنیدن این حرف لحظه ای سرشو برگردوند و نگاهش تو چشم های تیلهای پسرک قفل شد.. همین یه نگاه کافی بود که سپر های قلبشو پایین بیاره و اجازه بده تا این پسر وارد قلبش بشه.. نگاهشو دوباره به جلو داد
- تو عاشق شدی ولی نفهمیدی قلبتو به کی دادی.. اینکه قلبتو دستی دستی تقدیم یه نفر کنی خیلی راحتتر میشکنه
- چیکار کنم که نشکنه؟
- بزار قلبتو به دست بیارن برای داشتن اون قلب پاکت زجر بکشن اون موقعست که قدرشو میدونن و راحت نمیشکنن
- اگه اون یه نفر نخواد به دستش بیاره چی؟
- اگه اون یه نفر برای تو منم بهت قول میدم تا جون دارم پای به دست آوردنش وایمستم
- نمیخوام اسمشو عشق بزارم
- هرچی دلت میخواد اسمشو بزار
- تو بیشتر از چند ساعت نیست فهمیدی که دوست دارم... پس چرا اینطوری حرف میزنی؟ توی لعنتی الان باید آدم حسابم نکنی باید طوری رفتار کنی که ازم متنفری... توی عوضی زن داری ولی به یه پسر دبیرستانی میگی که دوسش داری... ببین منو
دستشو با خشم زیر چونهی مرد مقابلش انداخت و داد زد:
- این ماشین کوفتی رو نگه دار
تهیونگ چونهش رو از دست های کوچیک پسرک در آورد و ماشین رو کنار زد. با همین کارش جیغ و داد های جونگ کوک شروع شد..
- نبابد بزاری بهت وابسته بشم.. همین الانم بهت وابسته شدم.. همین الانشم با عشقت منو کشتی.. تورو خدا یه طوری قانعم کن که دیگه دوست نداشته باشم
به محض گفتن دیالوگ آخرش اشکهاش بی دلیل ریخت. شاید هم بی دلیل نبود، اون عاشق شده بود و همونطور که مشخص بود این عشق قرار نبود راحتش بزاره..
تهیونگ نفسشو با خستگی بیرون داد و لب زد:
- میشه... ببوسمت؟
جونگکوک با تعجب و چشم های اشک آلود به نیم رخش نگاه کرد
- اینکارو نکن... لطفا
- چرا؟
- چون قلب لعنتیم بیشتر عاشق میشه و تهش این عشق بیصاحاب آخر منو میکشه
- به هر حال یه روزی قراره تو شیرینی لبات غرق بشم
- نمیخوامش... لطفا حرکت کن
تهیونگ که نمیخواست پسرک رو مجبور به انجام کاری که نمیخواست بکنه ماشین رو روشن کرد و به حرکت در آورد
کمکم داره جذاب تر میشه نه؟
حمایتهاتونو نمیبینما..
- خیلی خوشگلی
تهیونگ با شنیدن این حرف لحظه ای سرشو برگردوند و نگاهش تو چشم های تیلهای پسرک قفل شد.. همین یه نگاه کافی بود که سپر های قلبشو پایین بیاره و اجازه بده تا این پسر وارد قلبش بشه.. نگاهشو دوباره به جلو داد
- تو عاشق شدی ولی نفهمیدی قلبتو به کی دادی.. اینکه قلبتو دستی دستی تقدیم یه نفر کنی خیلی راحتتر میشکنه
- چیکار کنم که نشکنه؟
- بزار قلبتو به دست بیارن برای داشتن اون قلب پاکت زجر بکشن اون موقعست که قدرشو میدونن و راحت نمیشکنن
- اگه اون یه نفر نخواد به دستش بیاره چی؟
- اگه اون یه نفر برای تو منم بهت قول میدم تا جون دارم پای به دست آوردنش وایمستم
- نمیخوام اسمشو عشق بزارم
- هرچی دلت میخواد اسمشو بزار
- تو بیشتر از چند ساعت نیست فهمیدی که دوست دارم... پس چرا اینطوری حرف میزنی؟ توی لعنتی الان باید آدم حسابم نکنی باید طوری رفتار کنی که ازم متنفری... توی عوضی زن داری ولی به یه پسر دبیرستانی میگی که دوسش داری... ببین منو
دستشو با خشم زیر چونهی مرد مقابلش انداخت و داد زد:
- این ماشین کوفتی رو نگه دار
تهیونگ چونهش رو از دست های کوچیک پسرک در آورد و ماشین رو کنار زد. با همین کارش جیغ و داد های جونگ کوک شروع شد..
- نبابد بزاری بهت وابسته بشم.. همین الانم بهت وابسته شدم.. همین الانشم با عشقت منو کشتی.. تورو خدا یه طوری قانعم کن که دیگه دوست نداشته باشم
به محض گفتن دیالوگ آخرش اشکهاش بی دلیل ریخت. شاید هم بی دلیل نبود، اون عاشق شده بود و همونطور که مشخص بود این عشق قرار نبود راحتش بزاره..
تهیونگ نفسشو با خستگی بیرون داد و لب زد:
- میشه... ببوسمت؟
جونگکوک با تعجب و چشم های اشک آلود به نیم رخش نگاه کرد
- اینکارو نکن... لطفا
- چرا؟
- چون قلب لعنتیم بیشتر عاشق میشه و تهش این عشق بیصاحاب آخر منو میکشه
- به هر حال یه روزی قراره تو شیرینی لبات غرق بشم
- نمیخوامش... لطفا حرکت کن
تهیونگ که نمیخواست پسرک رو مجبور به انجام کاری که نمیخواست بکنه ماشین رو روشن کرد و به حرکت در آورد
کمکم داره جذاب تر میشه نه؟
حمایتهاتونو نمیبینما..
۲.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.