فیک عشق و سلطنت p:12
وقتی سربازا بیهوش شدن جلوی در رسیدن
خیلی اروم در رو باز کردن و بدون هیچ صدایی قدم برداشتن
به سمت تخت رفتند که دیدن تهیونگ هم اونجاست
_اهه کارمون سخت شد
یکی از اونا به ا.ت نزدیک شد و خواست یه تیر بیهوشی بهش بزنه که صداش در نیاد
وقتی نزدیکش شد و دستش میخواست برسه به گردنش تهیونگ سریع چشماش رو باز کرد و مچ دست اونو گرفت یه مشت محکم تو دهنش خوابوند
ا.ت از خواب پرید و جیغ کشید
تهیونگ سریع از رو تخت بلند شد و روی اون مرد خوابید و انقدر بهش مشت زد تا بیهوش شد وقتی بلند شد دیپ که اون یکی داره فرار میکنه
سریع یه چیزی که مثل ترقه بود رو برداشت و از پنجره شلیک کرد تا سربازا خبردار بشن
ا.ت رو تخت از ترس زبونش بند اومده بود و گریه میکرد
که تهیونگ سریع به سمتش رفت و بغلش کرد
تهیونگ:حالت خوبه؟؟ چیزی نیست تموم شد..
همه سربازا اماده باش همه جای قصر پخش شدن و دنبال کسی که میخواست فرار کنه میگشتن
که یکی از سربازا یه مرد سیاهپوش که دید داره فرار میکنه رو دید رو فریاد زد
_اینجاست تو راهرو طبقه دوم همه بیاین اینجا
به سرعت دنبالش دوید ولی اون مرد حرفه ای تر از این ها بود که گیر سربازا بیوفته
سریع به سمت پشت بوم رفت....
15 مین بعد:
سربازا وارد اتاق شدن
_قربان حالتون خوبه؟!
تهیونگ:اره خوبم. پیداش کردید؟!
_قربان متاسفانه از دستمون در رفت...
تهیونگ:پس شما به چه دردی میخورید؟؟ -عربده
_قربان.. ما
تهیونگ:خفه شید. چطور نتونستید بفهمید که دونفر واد قصر شدن؟؟ بعدش میای میگی از دستمون در رفت؟؟
شانس اوردین یکیشون و خودم گیر اوردم وگرنه سر همتون رو از بدنتون جدا میکردم-عربده
ا.ت از داد تهیونگ بیشتر ترسید و زانوش رو توی خودش جمع کرد
_ببخشید قربان
تهیونگ:حالا اگه زحمت نمیشه بیاید تن لش اینو جمع کنید ببریدش اتاق شکنجه بهوشش بیارید تا من بیام
_چ.. چشم
سربازا به طرف تن بیهوش اون مرد اومدن و بلندش کردن و بردند تو اتاق شکنجه....
تهیونگ:ا.ت ؟؟ حالت خوبه؟؟
ا.ت:........
ببخشید-بغض
تهیونگ به سمتش رفت و دستاش رو گرفت
مشکلی نیست خب؟؟ انقدر معذرت خواهی نکن
یهو پادشاه و ملکه وارد اتاق شدن
+-حالتون خوبه؟؟؟ ( با نگرانی به سمتشون اومدن)
تهیونگ:اره خوبیم....
سویون:یعنی کار کی میتونه باشه؟؟
تهیونگ:100 درصد اونا ادم والریانوس بودن ولی مهم اینه که کی جاسوسی کرده و نقشه قصر رو بهشون داده
وگرنه به این زودی و راحتی نمیتونستن بیان
من میرم اتاق شکنجه تا ازش حرف بکشم
مامان لطفا مواظب ا.ت باش
سویون:باشه پسرم برو...
تهیونگ ویو:
وارد اتاق شکنجه شدم
به سربازا اشاره کردم که سطل اب یخ رو روی اون خالی کردن
که بهوش اومد
تهیونگ:خب خب. بگو ببینم کی به شما جاسوسی کرد...
اون هیچ حرفی نزد
تهیونگ:نمیخوای بگی؟؟ خب پس....
به سمت میزی که پر از وسایل شکنجه بود رفت
_خب خب از کدوم عضو بدنت شروع کنیم؟؟
یه چیزی مثل انبردست برداشت و به سمت مرد رفت و انگشتاش رو بالا اورد
تهیونگ:یه بار دیگه بهت فرصت میدم...
_فکر کردی لو میدم؟؟ من حتی اگه بمیرمم...
که تهیونگ محکم یکی از ناخوناش رو کشید
که فریاد دردناک مرد تو اتاق پیچید
تهیونگ سمت انگشت دومش رفت که مرد گفت:
میگم... میگم-تند تند نفس میکشید
برادرت... برادرت جونگکوک بهمون گفت...
تهیونگ:چی؟؟؟
.....
پارت بعد:60 لایک_45 کامنت
بخدا تو کامنتا چرت و پرت بگین میزنم تو دهنتون لطفا عین ادم نظر بدید
خیلی اروم در رو باز کردن و بدون هیچ صدایی قدم برداشتن
به سمت تخت رفتند که دیدن تهیونگ هم اونجاست
_اهه کارمون سخت شد
یکی از اونا به ا.ت نزدیک شد و خواست یه تیر بیهوشی بهش بزنه که صداش در نیاد
وقتی نزدیکش شد و دستش میخواست برسه به گردنش تهیونگ سریع چشماش رو باز کرد و مچ دست اونو گرفت یه مشت محکم تو دهنش خوابوند
ا.ت از خواب پرید و جیغ کشید
تهیونگ سریع از رو تخت بلند شد و روی اون مرد خوابید و انقدر بهش مشت زد تا بیهوش شد وقتی بلند شد دیپ که اون یکی داره فرار میکنه
سریع یه چیزی که مثل ترقه بود رو برداشت و از پنجره شلیک کرد تا سربازا خبردار بشن
ا.ت رو تخت از ترس زبونش بند اومده بود و گریه میکرد
که تهیونگ سریع به سمتش رفت و بغلش کرد
تهیونگ:حالت خوبه؟؟ چیزی نیست تموم شد..
همه سربازا اماده باش همه جای قصر پخش شدن و دنبال کسی که میخواست فرار کنه میگشتن
که یکی از سربازا یه مرد سیاهپوش که دید داره فرار میکنه رو دید رو فریاد زد
_اینجاست تو راهرو طبقه دوم همه بیاین اینجا
به سرعت دنبالش دوید ولی اون مرد حرفه ای تر از این ها بود که گیر سربازا بیوفته
سریع به سمت پشت بوم رفت....
15 مین بعد:
سربازا وارد اتاق شدن
_قربان حالتون خوبه؟!
تهیونگ:اره خوبم. پیداش کردید؟!
_قربان متاسفانه از دستمون در رفت...
تهیونگ:پس شما به چه دردی میخورید؟؟ -عربده
_قربان.. ما
تهیونگ:خفه شید. چطور نتونستید بفهمید که دونفر واد قصر شدن؟؟ بعدش میای میگی از دستمون در رفت؟؟
شانس اوردین یکیشون و خودم گیر اوردم وگرنه سر همتون رو از بدنتون جدا میکردم-عربده
ا.ت از داد تهیونگ بیشتر ترسید و زانوش رو توی خودش جمع کرد
_ببخشید قربان
تهیونگ:حالا اگه زحمت نمیشه بیاید تن لش اینو جمع کنید ببریدش اتاق شکنجه بهوشش بیارید تا من بیام
_چ.. چشم
سربازا به طرف تن بیهوش اون مرد اومدن و بلندش کردن و بردند تو اتاق شکنجه....
تهیونگ:ا.ت ؟؟ حالت خوبه؟؟
ا.ت:........
ببخشید-بغض
تهیونگ به سمتش رفت و دستاش رو گرفت
مشکلی نیست خب؟؟ انقدر معذرت خواهی نکن
یهو پادشاه و ملکه وارد اتاق شدن
+-حالتون خوبه؟؟؟ ( با نگرانی به سمتشون اومدن)
تهیونگ:اره خوبیم....
سویون:یعنی کار کی میتونه باشه؟؟
تهیونگ:100 درصد اونا ادم والریانوس بودن ولی مهم اینه که کی جاسوسی کرده و نقشه قصر رو بهشون داده
وگرنه به این زودی و راحتی نمیتونستن بیان
من میرم اتاق شکنجه تا ازش حرف بکشم
مامان لطفا مواظب ا.ت باش
سویون:باشه پسرم برو...
تهیونگ ویو:
وارد اتاق شکنجه شدم
به سربازا اشاره کردم که سطل اب یخ رو روی اون خالی کردن
که بهوش اومد
تهیونگ:خب خب. بگو ببینم کی به شما جاسوسی کرد...
اون هیچ حرفی نزد
تهیونگ:نمیخوای بگی؟؟ خب پس....
به سمت میزی که پر از وسایل شکنجه بود رفت
_خب خب از کدوم عضو بدنت شروع کنیم؟؟
یه چیزی مثل انبردست برداشت و به سمت مرد رفت و انگشتاش رو بالا اورد
تهیونگ:یه بار دیگه بهت فرصت میدم...
_فکر کردی لو میدم؟؟ من حتی اگه بمیرمم...
که تهیونگ محکم یکی از ناخوناش رو کشید
که فریاد دردناک مرد تو اتاق پیچید
تهیونگ سمت انگشت دومش رفت که مرد گفت:
میگم... میگم-تند تند نفس میکشید
برادرت... برادرت جونگکوک بهمون گفت...
تهیونگ:چی؟؟؟
.....
پارت بعد:60 لایک_45 کامنت
بخدا تو کامنتا چرت و پرت بگین میزنم تو دهنتون لطفا عین ادم نظر بدید
۲۵.۵k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.