دوست پسر مافیای من فصل ۲ پارت ۲۴=
دوست پسر مافیای من فصل ۲ پارت ۲۴=
از زبان کوک
گوشیمو برداشتم زنگ زدم به جیمین
&:به به بالاخره آقای جئون یک خبری از ما گرفت
=:من ک همیشه به فکر شمام بعدش سرم دیگ خیلی شلوغ زود دیگ خودت میدونی ک
&:اوهوم میدونم چطوری کارا چطور پیش میره
=:خوبه خوب پیش میره کوچولوتون چطوره خوبه؟
&:آره خوبه اونم توهم نمیخوای ی کوچولو بیاری؟
=:جیمین شروع نکن من مثل تو نیستم با تموم وجودم عاشق میسو هستم و میمونم
&:فک کردی من عاشقش نبودم ولی دیگ میسو رفته اون مارو ترک کرد دیگ هم هیچوقت پیشمون بر نمیگرده چرا با این حقیقت کنار نمیای الان شده ۳۰ سالت بس نیست؟
=:الان میسو ۲۷ سالشه
&:هوفف چه کنم من از دست تو ولی حالا امیدوارم میسو رو پیدا کنی اگ روزی پیداش کردی بهش بگو ک جیمین فقط بخاطر فراموش کردن تو این کارو کرد وگرنه هنوزم دوستت داره
=:باشه من برم فعلا
تلفن رو قطع کردم ولی خوب شد ک جیمین ازدواج کرد چونکه یک بار رگشو به خاطر دوری از میسو زد و تا ۲ ماه توی بیمارستان بود ولی مطمئن باش پیدات میکنم میسو اول آخرش هر کجا ک باشی مال خودمی(نیشخند)
از زبان میسو
صبح از خواب بیدار شدم کارامونو اوکی کردیم دیگ ساعت غروب شده بود حرکت کردیم سمت فرودگاه با هیونجین نشستیم پیش هم بودیم دلم برا کوک تنگ شده بود برا جیمین هم دلم تنگ شده بود ولی جیمینو به اندازه ی کوک دوست ندارم من جیمین فقط به خاطر اینکه باهام رابطه داشت مجبور شدم قبولش کنم و الان هم جیمین رو به چشم برادرم فقط دوست دارم ولی کوک رو نه با تموم وجودم عاشقشم
/:وایی چقد امروز خسته شدم داشتم با میسو حرف میزدم ک دیدم سری افتاد رو شونم دیدم میسوعه پس من داشتم با کی حرف میزدم دستمو دور کمر باریکش حلقه کردم بیشتر به خودم چسبوندمش من میسو رو اوایلش عاشقش بودم ولی وقتی دیدم نمیتونه از فکر کوک در بیاد دیگ فقط به عنوان یک خواهر بهش نگاه کردم
پرش زمانی به ۵ ساعت بعد
مهماندار:مسافران عزیز رسیدید لطفا پیاده شوید
+:چه خوب خوابیدما هیونجین بیدار شو
هیونجینننن
/:هان چیه چیشده
+:پاشو رسیدیم
/:هوف باشه
+:پیاده شدیم کره بوی کوک رو میداد اه ولش کن دختر توهم همش کوک کوک رفتیم سوار ماشینمون شدیم سمت عمارتی ک هیونجین توی کره داشت حرکت کردیم رفتیم توی عمارت خوشگل و بزرگ بود هیونجین اتاقو بهم نشون داد انقد خسته بودم سریع رفتم توی اتاق با همون لباسا خوابیدم
پرش زمانی به صبح ساعت ۱۰
+:از خواب بیدار شدم رفتم حموم لباسمو پوشیدم موهامو خشک کردم آرایش کردم رفتم پایین
دیدم هیونجبن نیست پسره ی بیشعور کجا رفته رفتم از خدمتکار پرسیدم
+:آقای هوانگ کجاست؟
خدمتکار:ایشون صبح زود رفتن بیرون
+:تلفونمو برداشتم بهش زنگ بزنم دو سه باری زنگ زدم جواب نداد ک اس ام اس داد ک رفته جایی
از زبان کوک
گوشیمو برداشتم زنگ زدم به جیمین
&:به به بالاخره آقای جئون یک خبری از ما گرفت
=:من ک همیشه به فکر شمام بعدش سرم دیگ خیلی شلوغ زود دیگ خودت میدونی ک
&:اوهوم میدونم چطوری کارا چطور پیش میره
=:خوبه خوب پیش میره کوچولوتون چطوره خوبه؟
&:آره خوبه اونم توهم نمیخوای ی کوچولو بیاری؟
=:جیمین شروع نکن من مثل تو نیستم با تموم وجودم عاشق میسو هستم و میمونم
&:فک کردی من عاشقش نبودم ولی دیگ میسو رفته اون مارو ترک کرد دیگ هم هیچوقت پیشمون بر نمیگرده چرا با این حقیقت کنار نمیای الان شده ۳۰ سالت بس نیست؟
=:الان میسو ۲۷ سالشه
&:هوفف چه کنم من از دست تو ولی حالا امیدوارم میسو رو پیدا کنی اگ روزی پیداش کردی بهش بگو ک جیمین فقط بخاطر فراموش کردن تو این کارو کرد وگرنه هنوزم دوستت داره
=:باشه من برم فعلا
تلفن رو قطع کردم ولی خوب شد ک جیمین ازدواج کرد چونکه یک بار رگشو به خاطر دوری از میسو زد و تا ۲ ماه توی بیمارستان بود ولی مطمئن باش پیدات میکنم میسو اول آخرش هر کجا ک باشی مال خودمی(نیشخند)
از زبان میسو
صبح از خواب بیدار شدم کارامونو اوکی کردیم دیگ ساعت غروب شده بود حرکت کردیم سمت فرودگاه با هیونجین نشستیم پیش هم بودیم دلم برا کوک تنگ شده بود برا جیمین هم دلم تنگ شده بود ولی جیمینو به اندازه ی کوک دوست ندارم من جیمین فقط به خاطر اینکه باهام رابطه داشت مجبور شدم قبولش کنم و الان هم جیمین رو به چشم برادرم فقط دوست دارم ولی کوک رو نه با تموم وجودم عاشقشم
/:وایی چقد امروز خسته شدم داشتم با میسو حرف میزدم ک دیدم سری افتاد رو شونم دیدم میسوعه پس من داشتم با کی حرف میزدم دستمو دور کمر باریکش حلقه کردم بیشتر به خودم چسبوندمش من میسو رو اوایلش عاشقش بودم ولی وقتی دیدم نمیتونه از فکر کوک در بیاد دیگ فقط به عنوان یک خواهر بهش نگاه کردم
پرش زمانی به ۵ ساعت بعد
مهماندار:مسافران عزیز رسیدید لطفا پیاده شوید
+:چه خوب خوابیدما هیونجین بیدار شو
هیونجینننن
/:هان چیه چیشده
+:پاشو رسیدیم
/:هوف باشه
+:پیاده شدیم کره بوی کوک رو میداد اه ولش کن دختر توهم همش کوک کوک رفتیم سوار ماشینمون شدیم سمت عمارتی ک هیونجین توی کره داشت حرکت کردیم رفتیم توی عمارت خوشگل و بزرگ بود هیونجین اتاقو بهم نشون داد انقد خسته بودم سریع رفتم توی اتاق با همون لباسا خوابیدم
پرش زمانی به صبح ساعت ۱۰
+:از خواب بیدار شدم رفتم حموم لباسمو پوشیدم موهامو خشک کردم آرایش کردم رفتم پایین
دیدم هیونجبن نیست پسره ی بیشعور کجا رفته رفتم از خدمتکار پرسیدم
+:آقای هوانگ کجاست؟
خدمتکار:ایشون صبح زود رفتن بیرون
+:تلفونمو برداشتم بهش زنگ بزنم دو سه باری زنگ زدم جواب نداد ک اس ام اس داد ک رفته جایی
۱۸.۹k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.