پارت49
گفتم: این که اون شب مست کردی لایه دخترا بودی<br>
کوک خندید<br>
اومد روم دراز کشید<br>
لپمو گاز گرفت<br>
خودشو کیوت کرد<br>
_اخهههه منن با تووو چیکاررر کنم اخه چرا انقدرر کیوتییی فداتشممممم هاااا<br>
+بیشور بحثو عوض نکن<br>
_چشم(خنده) <br>
+پس فردا قراره بریم مهمونی یادته دیگه؟ <br>
_بلهه<br>
+کوکککک فقد میخوام بری لایه دخترا<br>
خندید<br>
_عمراااا<br>
+میبینیم حالاااااا<br>
_باشههههه<br>
لبمو بوسید<br>
اروم دراز کشید<br>
منو گرفت تو بغلش<br>
_امیدوارم جئون باز نرینه تو زندگیم<br>
+تو من نرینه؟ <br>
_نه تو زندگیم<br>
+خب من دیگه! مگه من زندگیت نیستم<br>
کوک زد زیر خنده<br>
_ای خدااا بچهه <br>
گرفتیم اروم خوابیدیم<br>
فردا... <br>
رفتیم سمت مزار پدر مادر کوک<br>
کوک نشست به اون نشونی<br>
تنهاش گذاشتم<br>
پرش زمانی <br>
+بریم قشنگم؟ <br>
_بریم<br>
+خوبی؟ <br>
_اووممم<br>
رفتیم سمت خونه جئون دیدم یه مردی وایستاده انگاری منتظرمون بود<br>
بهمون کیلیدی دادو رفت<br>
_عا من این خونه رو میفروشم نمیخوام تویه این جهنم زندگی کنم<br>
+اما مدارکی نداری اخه<br>
_داخل صندوقشه میرم برمیدارم میفروشم<br>
+خوبه:) <br>
رفتیم خونه<br>
+کوک اونجور که ا،ت میگه تویه مهمونیش دختر خیلی زیاده پسرم زیاده ولی دختر بیشتر<br>
ببین سمت چه پسر چه دختر بری سرتو میبرم<br>
خندید<br>
خودشو مظلوم کرد: دلت میاد؟ <br>
+فقد باید پیش خودم باشییی<br>
_چشمم<br>
+لباس ندارم<br>
خندید<br>
_منممم<br>
+گوووو نخوررر تووو یکییییییی<br>
خندید<br>
_چرا؟ <br>
+تولباساتازکلهعمرمنبیشترهمرتیکهجذاااب<br>
خندید<br>
_ای خدااا اخه به اونا میگی لباس؟ <br>
+چیبگم بگم عن؟ <br>
خندید<br>
شب.. <br>
ادامه دارد..
کوک خندید<br>
اومد روم دراز کشید<br>
لپمو گاز گرفت<br>
خودشو کیوت کرد<br>
_اخهههه منن با تووو چیکاررر کنم اخه چرا انقدرر کیوتییی فداتشممممم هاااا<br>
+بیشور بحثو عوض نکن<br>
_چشم(خنده) <br>
+پس فردا قراره بریم مهمونی یادته دیگه؟ <br>
_بلهه<br>
+کوکککک فقد میخوام بری لایه دخترا<br>
خندید<br>
_عمراااا<br>
+میبینیم حالاااااا<br>
_باشههههه<br>
لبمو بوسید<br>
اروم دراز کشید<br>
منو گرفت تو بغلش<br>
_امیدوارم جئون باز نرینه تو زندگیم<br>
+تو من نرینه؟ <br>
_نه تو زندگیم<br>
+خب من دیگه! مگه من زندگیت نیستم<br>
کوک زد زیر خنده<br>
_ای خدااا بچهه <br>
گرفتیم اروم خوابیدیم<br>
فردا... <br>
رفتیم سمت مزار پدر مادر کوک<br>
کوک نشست به اون نشونی<br>
تنهاش گذاشتم<br>
پرش زمانی <br>
+بریم قشنگم؟ <br>
_بریم<br>
+خوبی؟ <br>
_اووممم<br>
رفتیم سمت خونه جئون دیدم یه مردی وایستاده انگاری منتظرمون بود<br>
بهمون کیلیدی دادو رفت<br>
_عا من این خونه رو میفروشم نمیخوام تویه این جهنم زندگی کنم<br>
+اما مدارکی نداری اخه<br>
_داخل صندوقشه میرم برمیدارم میفروشم<br>
+خوبه:) <br>
رفتیم خونه<br>
+کوک اونجور که ا،ت میگه تویه مهمونیش دختر خیلی زیاده پسرم زیاده ولی دختر بیشتر<br>
ببین سمت چه پسر چه دختر بری سرتو میبرم<br>
خندید<br>
خودشو مظلوم کرد: دلت میاد؟ <br>
+فقد باید پیش خودم باشییی<br>
_چشمم<br>
+لباس ندارم<br>
خندید<br>
_منممم<br>
+گوووو نخوررر تووو یکییییییی<br>
خندید<br>
_چرا؟ <br>
+تولباساتازکلهعمرمنبیشترهمرتیکهجذاااب<br>
خندید<br>
_ای خدااا اخه به اونا میگی لباس؟ <br>
+چیبگم بگم عن؟ <br>
خندید<br>
شب.. <br>
ادامه دارد..
۳.۲k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.