معجزه من
معجزه من
پارت۴
رامتین: گریه نکنید
النا: چجوری گریه نکنم وقتی میبینم هیچ ارزشی ندارم
رامتین: ببخشید فضولی ولی شما با امید بودین؟
النا: نه یک خانومی برای ازدواج معرفی کرده بود امدن خونمون بعدش بهم گفت من خیلی بدهیکل زشتم امروزم نگار گفت بیا جشن گرفته محسن منم امدم نمدونستم این پسره اینجایی
رامتین: امید دختره باز اگه بهتون گفته بدهیکل زشت چون ک اون با کلی دختره دخترایی ساده مثل شمارو بد میبینه
النا: اها پس بگید ک شما ما دخترایی ساده رو دوست نداریم
رامتین:نه نه من همچین حرفی رو نزدم من الان خودم از دخترایی ساده خوشم میاد
النا: اها
رامتین: خب رسیدم خونتون
النا: مرسی
رامتین:خواهش میکنم
از ماشین پیاده شدم ک رامتین رفت هرچی در خونه رو میزدم کسی وا نمکرد دوست داداشم تو کوچه بود ک رفتم جاش
النا:میگم مامان بابام رفتن؟
پسره:اره یک ساعت ک میشه رفتن
النا:میگم من گوشی ندارم گوشیتو میدی ک زنگ بزنم به مامانم
پسره گوشیشو داد به هرکی زنگ میزدم جواب نمداد نه نگار نه مامان بابام،ترسیده بودم ساعت ۲شب بود و مامان بابام نیومدن تو کوچه وایستاده بودم ک یکی ....
پارت۴
رامتین: گریه نکنید
النا: چجوری گریه نکنم وقتی میبینم هیچ ارزشی ندارم
رامتین: ببخشید فضولی ولی شما با امید بودین؟
النا: نه یک خانومی برای ازدواج معرفی کرده بود امدن خونمون بعدش بهم گفت من خیلی بدهیکل زشتم امروزم نگار گفت بیا جشن گرفته محسن منم امدم نمدونستم این پسره اینجایی
رامتین: امید دختره باز اگه بهتون گفته بدهیکل زشت چون ک اون با کلی دختره دخترایی ساده مثل شمارو بد میبینه
النا: اها پس بگید ک شما ما دخترایی ساده رو دوست نداریم
رامتین:نه نه من همچین حرفی رو نزدم من الان خودم از دخترایی ساده خوشم میاد
النا: اها
رامتین: خب رسیدم خونتون
النا: مرسی
رامتین:خواهش میکنم
از ماشین پیاده شدم ک رامتین رفت هرچی در خونه رو میزدم کسی وا نمکرد دوست داداشم تو کوچه بود ک رفتم جاش
النا:میگم مامان بابام رفتن؟
پسره:اره یک ساعت ک میشه رفتن
النا:میگم من گوشی ندارم گوشیتو میدی ک زنگ بزنم به مامانم
پسره گوشیشو داد به هرکی زنگ میزدم جواب نمداد نه نگار نه مامان بابام،ترسیده بودم ساعت ۲شب بود و مامان بابام نیومدن تو کوچه وایستاده بودم ک یکی ....
۵.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.