ℳ𝒶𝓇𝓇𝒾𝒶ℊℯ."ℳ𝒶𝓃𝒹𝒶𝓉ℴ𝓇𝒴 25
خوب بریم ادامه
از زبون یونگی
به طرف خونه پدرم رفتم تا درباره این مثله بفهمم بعداز 30 دقیقه با خونه پدرم رسیدم و درو مادرم بازکرد که با دیدن من چشماش برق زد که سجین رو هم دید هردوی مارو بغل کرد و وارد خونه شدیم که من پدرم رو صدا زدم
یونگی= پدر پدر کجایید باهاتون کار دارم
پدر یونگی = چه خبره پسرم من اینجام
که دیدم پدرم روی مبل نشسته داره قهوه میخوره
یونگی = پدر شما قبلا ی شریک نداشتین که 500 میلیون ازش گرفته باشید
پدر یونگی= آره پسرم بیا قشنگ تر توضیح بده تا من بفهمم
نشستم روی مبل که درباره ا.ت و اون پیام بهش بگم
یونگی = پدر ا.ت رو همون شریک قدیمی شما دزدیده
پدر یونگی= چی پسرم چی میگی
یونگی= پدر من الان واقعا. لازم دارم بدونم شما واقعا حق سهامش رو خوردین
پدر یونگی= پسرم باید برات تعریف کنم تا بفهمی
یونگی = میشنوم پدر
پدر یونگی = اون زمان که تو پسر کوچیک تری بودی من با پدر اون کسی که ا.ت رو دزدیده شریک بودم باهم دیگه خیلی رفت و آمد داشتیم ولی ی روز که سهام های شرکت رو باهم دیگه تقصیم کردیم من اون روز تحدید به جوون تو و مادرت شدم که اگه از شریکم سهام500 میلیون وونیش رو نگیرم شمارو از من میگیره منم چاره ای نداشتم پس قبول کردم ولی خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکردم دستم رو شد زمانی که شریکم فهمید من سهامش رو گرفتم ی دعوای خیلی بزرگی هم بین ما اتفاق افتاد آنقدر شدید بود که شریکم از شدت اعصبانیت قلبش وایسا زمانی که با بیمارستان رسیدیم تموم کرو و اون روز که همکارم تموم کرد پسرشم اونجا بود و قسم خورد که ی روزی انتقام پدرش رو از من میگیره
یونگی= پدر اسم پسرش چی بود
پدر یونگی = فکر کنم شین
یونگی= فامیلیش
پدر یونگی= لی
یونگی = چی لی وایسا پدر من باید سجین رو صدا کنم
سجین رو صدا کردم که همراه مادرم از توی اتاق اومد بیرون
سجین= بله بابایی
یونگی= سجین جان عزیزم میشه ی سوال ازت بپرسم
سجین= آره
یونگی = اسم آقای لی چی بود میخوام بدونم
سجین= شین بود بابایی من کلا ی بار ازش پرسیده بود اونم گفته بود شین
یونگی= که اینطور ولی ی سوال اون مارو از کجا میشناسه پدر اون تاحالا منو ندیده و ا.ت رو همین طور
پدر یونگی= اینو نمیدونم پسرم
سجین= بابایی ی چیزی بگم
یونگی= بگو
سجین= من عکس شما و مامان رو نشونش دادم که خانوادگی گرفته بودیم
که من از جام بلند شدم
یونگی= خوب کی
سجین = توی پارک دقیقا ی روز بعداز اینکه با آقای لی تلفنی حرف زدم
فلش بک به روزی که سجین با آقای لی حرف زده
آقای لی = سجین جان اسم پدرو مادرت چیه
سجین= مسن یونگی و مین ا.ت
آقای لی = فردا میتونی توی پارک ی عکس خانوادگی بیاری
سجین= اوم آره ی عکس خانوادگی داریم میارم براتون
آقای لی = باشه پس فردا توی پارک میبینمت
سجین= باشه آقای لی
فردای روز توی پارک
آقای لی = سجین جان من عکس رو ببینم
سجین= بفرمایید
از زبون لی
زمانی که عکس رو دیدم شکم به واقعیت تبدیل شد پس تو پسر مین هوجونجه هستی پس دارم برات وقت انتقام رسیده انگار کل کائنات دست به دست هم دادن تا من انتقام مرگ پدرم رو از اون مین هوجونجه بگیرم
سجین= آقای لیمن باید برم
آقای لی = باشه
پایان فلش بک
یونگی = پس بگو اون روز توی دستت ی چیزی داشتی عکس بود
سجین= آره بابا
پدر یونگی =پس از طریق اون عکس به ما رسیده
یونگی =آره پدر
خوب اینم پارت امروز از این خوبیا زیاد نمیکنم ها قدرم رو بدونید
از زبون یونگی
به طرف خونه پدرم رفتم تا درباره این مثله بفهمم بعداز 30 دقیقه با خونه پدرم رسیدم و درو مادرم بازکرد که با دیدن من چشماش برق زد که سجین رو هم دید هردوی مارو بغل کرد و وارد خونه شدیم که من پدرم رو صدا زدم
یونگی= پدر پدر کجایید باهاتون کار دارم
پدر یونگی = چه خبره پسرم من اینجام
که دیدم پدرم روی مبل نشسته داره قهوه میخوره
یونگی = پدر شما قبلا ی شریک نداشتین که 500 میلیون ازش گرفته باشید
پدر یونگی= آره پسرم بیا قشنگ تر توضیح بده تا من بفهمم
نشستم روی مبل که درباره ا.ت و اون پیام بهش بگم
یونگی = پدر ا.ت رو همون شریک قدیمی شما دزدیده
پدر یونگی= چی پسرم چی میگی
یونگی= پدر من الان واقعا. لازم دارم بدونم شما واقعا حق سهامش رو خوردین
پدر یونگی= پسرم باید برات تعریف کنم تا بفهمی
یونگی = میشنوم پدر
پدر یونگی = اون زمان که تو پسر کوچیک تری بودی من با پدر اون کسی که ا.ت رو دزدیده شریک بودم باهم دیگه خیلی رفت و آمد داشتیم ولی ی روز که سهام های شرکت رو باهم دیگه تقصیم کردیم من اون روز تحدید به جوون تو و مادرت شدم که اگه از شریکم سهام500 میلیون وونیش رو نگیرم شمارو از من میگیره منم چاره ای نداشتم پس قبول کردم ولی خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکردم دستم رو شد زمانی که شریکم فهمید من سهامش رو گرفتم ی دعوای خیلی بزرگی هم بین ما اتفاق افتاد آنقدر شدید بود که شریکم از شدت اعصبانیت قلبش وایسا زمانی که با بیمارستان رسیدیم تموم کرو و اون روز که همکارم تموم کرد پسرشم اونجا بود و قسم خورد که ی روزی انتقام پدرش رو از من میگیره
یونگی= پدر اسم پسرش چی بود
پدر یونگی = فکر کنم شین
یونگی= فامیلیش
پدر یونگی= لی
یونگی = چی لی وایسا پدر من باید سجین رو صدا کنم
سجین رو صدا کردم که همراه مادرم از توی اتاق اومد بیرون
سجین= بله بابایی
یونگی= سجین جان عزیزم میشه ی سوال ازت بپرسم
سجین= آره
یونگی = اسم آقای لی چی بود میخوام بدونم
سجین= شین بود بابایی من کلا ی بار ازش پرسیده بود اونم گفته بود شین
یونگی= که اینطور ولی ی سوال اون مارو از کجا میشناسه پدر اون تاحالا منو ندیده و ا.ت رو همین طور
پدر یونگی= اینو نمیدونم پسرم
سجین= بابایی ی چیزی بگم
یونگی= بگو
سجین= من عکس شما و مامان رو نشونش دادم که خانوادگی گرفته بودیم
که من از جام بلند شدم
یونگی= خوب کی
سجین = توی پارک دقیقا ی روز بعداز اینکه با آقای لی تلفنی حرف زدم
فلش بک به روزی که سجین با آقای لی حرف زده
آقای لی = سجین جان اسم پدرو مادرت چیه
سجین= مسن یونگی و مین ا.ت
آقای لی = فردا میتونی توی پارک ی عکس خانوادگی بیاری
سجین= اوم آره ی عکس خانوادگی داریم میارم براتون
آقای لی = باشه پس فردا توی پارک میبینمت
سجین= باشه آقای لی
فردای روز توی پارک
آقای لی = سجین جان من عکس رو ببینم
سجین= بفرمایید
از زبون لی
زمانی که عکس رو دیدم شکم به واقعیت تبدیل شد پس تو پسر مین هوجونجه هستی پس دارم برات وقت انتقام رسیده انگار کل کائنات دست به دست هم دادن تا من انتقام مرگ پدرم رو از اون مین هوجونجه بگیرم
سجین= آقای لیمن باید برم
آقای لی = باشه
پایان فلش بک
یونگی = پس بگو اون روز توی دستت ی چیزی داشتی عکس بود
سجین= آره بابا
پدر یونگی =پس از طریق اون عکس به ما رسیده
یونگی =آره پدر
خوب اینم پارت امروز از این خوبیا زیاد نمیکنم ها قدرم رو بدونید
۱۰.۴k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.