چون دوستون داشتم براتون گذاشتم
تهیونگ" هیونگ ولش کن
که بلخره ات و از اتاق عمل بیرون آوردن
همه به سمت دکترش هجوم بردیم
شوگا " آقای دکتر حال همسرم چطوره لطفا بگین حالش خوبه هق ....
دکتر " خداروشکر هیچ خطری مادر و فرزند رو تهدید نمیکنه و حالشون خوبه ولی باید مواظب باشید که دیگه خونریزی نکنن با توجه به چیزی که من فهمیدم امروز صبح هم خونریزی کرده بودن . خیلی مواظب همسرتون باشین بدنشون بسیار ضعیفه با یه تلنگر از بین میرن
شوگا " ممنون هق ...
خدایا شکرت بهم برشون گردوندی خدایا ممنون ولی منطور از امروز صبح نکنه بخاطر ترسش بوده باشه نهههههه خدایا من چه غلطی کردم خودت منو ببخش
به سمت بخش و اتاق ات رفتم خانوم کوچولومچه آروم خوابیده بود ببخش منو 🥲
تا اینکه پلکاش تکون خورد
یونگی " خانوم پرستار خا ... خانوم پرستار بهوش اومد بهوش اومد ..
پرستار با عجله اون وضعیت ات رو چک کرد همچی نرمال و خوب بود
بمیرم براش سرش ضربه بدی دیده بود همش تقصیر منه به خاصیت 🥲
جین " یونگی حالش خوبه ...
یونگی " هیونگ همچی تقصیر منه هقق ... چرا باید باهاش اونطوری رفتار میکردم چرا نزاشتم اول به این برسم که همش زیر سره پسره شینه هققققق ....
جین " هیشششش بسته آروم باش اون حالش خوبه و تو باید مواظبش یعنی مواظبشون باشی سعی کن پدر و همسر خوبه باشی باشه
یونگی " مرسی هیونگ .. قول میدم 🥲
ویو ات
یدفعه ماشینی با سرعت باد بهم برخورد کرد و دیگه چیزی نفهمیدم جزئ اینکه از خدا خواستم مواظب بچم باشه .
وقتی چشاموباز کردم نور شدیدی به صورتم میخورد که کمکم دیدم بهتر بود . دیدم ینفر داره با خودش حرف میزنه اون ... اون یونگی بود با تمام توانم اسمشو صدا زدم " یون....یونگی آب
یونگی " ات .... ات تو بهوش اومدی خدایااااا شکرت .... باشه الان بهت آب میدم
که یدفعه همه هجوم آوردن و نامجون اومد و بغلم کرد
نامی " آبجی خوشگلم خوبی هقققق حالت خوبه بمیرم برات
ات " اورابونی جونم خدانکنه اره خوبم
تهیونگ " خداروشکر ات هممونو نگران کردی
ات " آیم سو ساری بچه ها
یونگی " بیا آبتو بخور
خیلی سرد گفتم " ممنون
که دیدم یونگی جا خورد
یونگی " بچه ها میشه برین بیرون میخوام با ات حرف بزنم
که جین همرو بیرون برد
یونگی " ببین ات من معذرت میخوام هققققق ببخشید وقتی اون عکسارو دیدم خون جلوی چشامو گرفته بود ولی همشون فیک بود هقققق ...... منو ببخش خواهش میکنم
ات " هه تازه فهمیدی من بیتقصیر اره من که بهت گفتم کاری نکردم ولی تو بهم چی گفتی منو از خونه خودم پرت کردی بیرون متاسف و ولی قابل بخشش نیست آقای مین
یونگی " ات خواهش میکنم التماست میکنم ب پات میافتم فقط منو ببخش بدون تو نمیتونم زندگی کنم فقط یه فرصت بده بهم هقققققق
ات " چون پسر خوبی هستی یه فرصت کوچولو بهت میدم
یونگی " اتتتتتت خیلی دوست دارم ..
که بلخره ات و از اتاق عمل بیرون آوردن
همه به سمت دکترش هجوم بردیم
شوگا " آقای دکتر حال همسرم چطوره لطفا بگین حالش خوبه هق ....
دکتر " خداروشکر هیچ خطری مادر و فرزند رو تهدید نمیکنه و حالشون خوبه ولی باید مواظب باشید که دیگه خونریزی نکنن با توجه به چیزی که من فهمیدم امروز صبح هم خونریزی کرده بودن . خیلی مواظب همسرتون باشین بدنشون بسیار ضعیفه با یه تلنگر از بین میرن
شوگا " ممنون هق ...
خدایا شکرت بهم برشون گردوندی خدایا ممنون ولی منطور از امروز صبح نکنه بخاطر ترسش بوده باشه نهههههه خدایا من چه غلطی کردم خودت منو ببخش
به سمت بخش و اتاق ات رفتم خانوم کوچولومچه آروم خوابیده بود ببخش منو 🥲
تا اینکه پلکاش تکون خورد
یونگی " خانوم پرستار خا ... خانوم پرستار بهوش اومد بهوش اومد ..
پرستار با عجله اون وضعیت ات رو چک کرد همچی نرمال و خوب بود
بمیرم براش سرش ضربه بدی دیده بود همش تقصیر منه به خاصیت 🥲
جین " یونگی حالش خوبه ...
یونگی " هیونگ همچی تقصیر منه هقق ... چرا باید باهاش اونطوری رفتار میکردم چرا نزاشتم اول به این برسم که همش زیر سره پسره شینه هققققق ....
جین " هیشششش بسته آروم باش اون حالش خوبه و تو باید مواظبش یعنی مواظبشون باشی سعی کن پدر و همسر خوبه باشی باشه
یونگی " مرسی هیونگ .. قول میدم 🥲
ویو ات
یدفعه ماشینی با سرعت باد بهم برخورد کرد و دیگه چیزی نفهمیدم جزئ اینکه از خدا خواستم مواظب بچم باشه .
وقتی چشاموباز کردم نور شدیدی به صورتم میخورد که کمکم دیدم بهتر بود . دیدم ینفر داره با خودش حرف میزنه اون ... اون یونگی بود با تمام توانم اسمشو صدا زدم " یون....یونگی آب
یونگی " ات .... ات تو بهوش اومدی خدایااااا شکرت .... باشه الان بهت آب میدم
که یدفعه همه هجوم آوردن و نامجون اومد و بغلم کرد
نامی " آبجی خوشگلم خوبی هقققق حالت خوبه بمیرم برات
ات " اورابونی جونم خدانکنه اره خوبم
تهیونگ " خداروشکر ات هممونو نگران کردی
ات " آیم سو ساری بچه ها
یونگی " بیا آبتو بخور
خیلی سرد گفتم " ممنون
که دیدم یونگی جا خورد
یونگی " بچه ها میشه برین بیرون میخوام با ات حرف بزنم
که جین همرو بیرون برد
یونگی " ببین ات من معذرت میخوام هققققق ببخشید وقتی اون عکسارو دیدم خون جلوی چشامو گرفته بود ولی همشون فیک بود هقققق ...... منو ببخش خواهش میکنم
ات " هه تازه فهمیدی من بیتقصیر اره من که بهت گفتم کاری نکردم ولی تو بهم چی گفتی منو از خونه خودم پرت کردی بیرون متاسف و ولی قابل بخشش نیست آقای مین
یونگی " ات خواهش میکنم التماست میکنم ب پات میافتم فقط منو ببخش بدون تو نمیتونم زندگی کنم فقط یه فرصت بده بهم هقققققق
ات " چون پسر خوبی هستی یه فرصت کوچولو بهت میدم
یونگی " اتتتتتت خیلی دوست دارم ..
۱۰.۱k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱