پارت۳"انتقام"
"انتقام"
پارت ۳
فردا
/از زبان ا.ت
خیلی زود تر از اون چیزی که فکر میکردم عقد کردیم برام درد آور بود که زن همچی زنیم اما هم کارم تموم شد طلاق میگیرم ازش! از محضر اومدیم بیرون دم در بودیم
_باید برم به خانواده م بگم پس سند ازدواج رو بده به من!
+بگیرش..هه اگه خانواده ات چیزی گفتن بگو صاحب شرکت زاراس سریع قبول میکنن(خنده_تنه)
پس صاحب شرکت زاراس ولی از شرکت من خیلی لولش پایین تره الان مثلا داره جلو من پز میده؟مطمئنم شرکتش یه روزی به شرکت من بر میخوره اون روز ببین چجوری رو سیاه میشی.
بهش محل ندادم میخواستم برم که دستمو کشید
+بعد از اینکه کارت تموم شد زود بیا خونه آدرس رو برات میفرستم
دستمو از دستش کشیدم بیرون و بدون اینکه حرفی بزنم رد شدم و رفتم
بعد یه ربع رسیدم خونه اول رفتم سمت اتاقم ک تموم وسایل های لازممو جمع کردم و چمدونمو بستم و رفتم داخل سالن سند ازدواجم دستم بود ..وسایلمو گذاشتم رو زمین که مامان بابام اومدن سمتم
م ا.ت:بسلامتی جایی میری؟
_مگه خودت نگفتی برو دارم میرم دیگه!
م ا.ت:چی داری..
تا خواست حرفشو کامل کنه پریدم وسط حرفش و لب زدم:ازدواج کردم.
سند ازدواج رو پرت کردم رو میز
_اینم سندش
بابام با عجله برداشتش و زود نگاهش کرد دید که دارم راست میگم
پ ا.ت:یعنی چی ازدواج کردی بی خبر از مااا..طرف کیه؟(بلند)
_پارک جیمین رئیس شرکت و هلدینگ زارا!
که دوتاشون دهنشون بسته شد که رفتم سمت پدرم و بغلش کردم و آروم گفتم:مرسی که شرکتمو سپردی به خودم شاید این تنها کاریه که برام کردی.
و از بغلش اومدم بیرون از اینکه میخواستم از پیش خانواده ام برم خیلی ناراحت بودم شاید در حقم خوبی نکردن اما بازم پدر و مادرم بودن! برگشتم سمت مادرم نگاهمو دادم بهش
_مامان..دخترت زندگیشو باخته خوشحالی؟(زیر لبی)
_دیگه از دستم خلاص شدی مامان برو حالا به همه پز بده که یه دوماد درست حسابی داری.
بعد از این حرفم دیگه حصله حرف زدن باهاشون رو نداشتم وسایلمو برداشتم و رفتم بیرون نگاهم به ماشینم خورد خواستم سوار شم که یادم اومد نباید جیمین چیزی از زندگی و پولداری من بفهمه!
زنگ زدم به کارکن شرکتم که همه اطلاعات و قضیه های مهم شرکت دست اونه..بعد از چند تا بوق برداشت
"سلام رئیس بفرمایید
_ خوب گوش کن اگه کسی خواست اطلاعاتی از شرکت و هویت من بگیره نباید چیزی درز کنه فهمیدی؟نه پدرم نه خودم.
_مخصوصا شرکت زارا اگه دنبال هویت من گشتن من کیم ا.ت نیستم من پارک سوکجینم .میسپارش به تو.
"بله خیالتون جمع!
گوشی رو قطع کردم و یه تاکسی گرفتم و به سمت آدرسی که برام فرستاده بود رفتم
از تاکسی پیاده شدم وسایل رو برداشتم و رفتم سمت خونه..در رو زدم که جیمین باز کرد
+خوش اومدی(نیشخند)
بدون اینکه اهمیتی بهش بدم وارد خونه شدم و با یه حالت جدیی برگشتم سمتش
_اتاقم کجاست؟
+منظورت اتاقمونه دیگه نه؟
_تو واقعا فکردی با توی فاسد هم اتاق میشم؟
+چاره ای نداری کوچولو.
اگه نزدیک تر به خودم نگهش دارم شاید به سودمه کی میدونه
_اتاق کجاست
+تهه سالن
بدون هیچ حرف دیگه ای وسایلمو برداشتم و رفتم سمت اتاق.. وارد شدم و وسایل رو گذاشتم رو زمین و افتادم رو تخت به بالا سرم خیره شدم
_خدایا لطفا همراهم باش تو این راه(زیر لبی)
از رو تخت پاشدم وسایلمو چیدم و لباس هامو عوض کردم موهامو بالا گوجه ای بستم و رفتم تو سالن به اطراف یه نگاهی کردم..هنوز خودم باورم نمیشد که قراره اینجا زندگی کنم..اما کوتاه! چقدر زود و احمقانه همچی پیش رفت تو یه شب زندگیم سیاه شد البته قبلشم زندگی قشنگی نداشتم. نگاهم به جیمین افتاد که تو آشپز خونه بود رفتم رو مبل توی سالن نشستم و زانو هامو بغل کردم..توی فکر بودم که صدای شکستن چیزی اومد سریع از جام پریدم و رفتم سمت صدا که دیدم جیمین ظرف غذا رو شکونده..دست پا چلفتی...
+گندش بزنن
از اینکه این مدلی میدیدمش خندم گرفته بود از خنده دستمو گذاشتم رو شکمم داشتم میترکیدم
+به چی میخندی بیا جمعش کن
یهو جا خوردم که خندم قطع شد این الان با من بود؟
_ تو الان چی گفتیی؟
+دارم میگم که حمالیتو بکن!(نیشخند)
این پوست خیاری الان داشت به من میگفت حمال؟
_حمال باباته بفهم داری چی میگی(داد)
اومد از بازوم گرفت محکم فشار داد که دردم اومد ولی چیزی به روم نیاوردم
بچه ها این لغاتی که استفاده میکنم اصلا ربطی به بی احترامی به جیمین و این چیزا نداره من خودم بایسم جیمیه این فقط برای جدی نشون دادن ا.ته
پارت ۳
فردا
/از زبان ا.ت
خیلی زود تر از اون چیزی که فکر میکردم عقد کردیم برام درد آور بود که زن همچی زنیم اما هم کارم تموم شد طلاق میگیرم ازش! از محضر اومدیم بیرون دم در بودیم
_باید برم به خانواده م بگم پس سند ازدواج رو بده به من!
+بگیرش..هه اگه خانواده ات چیزی گفتن بگو صاحب شرکت زاراس سریع قبول میکنن(خنده_تنه)
پس صاحب شرکت زاراس ولی از شرکت من خیلی لولش پایین تره الان مثلا داره جلو من پز میده؟مطمئنم شرکتش یه روزی به شرکت من بر میخوره اون روز ببین چجوری رو سیاه میشی.
بهش محل ندادم میخواستم برم که دستمو کشید
+بعد از اینکه کارت تموم شد زود بیا خونه آدرس رو برات میفرستم
دستمو از دستش کشیدم بیرون و بدون اینکه حرفی بزنم رد شدم و رفتم
بعد یه ربع رسیدم خونه اول رفتم سمت اتاقم ک تموم وسایل های لازممو جمع کردم و چمدونمو بستم و رفتم داخل سالن سند ازدواجم دستم بود ..وسایلمو گذاشتم رو زمین که مامان بابام اومدن سمتم
م ا.ت:بسلامتی جایی میری؟
_مگه خودت نگفتی برو دارم میرم دیگه!
م ا.ت:چی داری..
تا خواست حرفشو کامل کنه پریدم وسط حرفش و لب زدم:ازدواج کردم.
سند ازدواج رو پرت کردم رو میز
_اینم سندش
بابام با عجله برداشتش و زود نگاهش کرد دید که دارم راست میگم
پ ا.ت:یعنی چی ازدواج کردی بی خبر از مااا..طرف کیه؟(بلند)
_پارک جیمین رئیس شرکت و هلدینگ زارا!
که دوتاشون دهنشون بسته شد که رفتم سمت پدرم و بغلش کردم و آروم گفتم:مرسی که شرکتمو سپردی به خودم شاید این تنها کاریه که برام کردی.
و از بغلش اومدم بیرون از اینکه میخواستم از پیش خانواده ام برم خیلی ناراحت بودم شاید در حقم خوبی نکردن اما بازم پدر و مادرم بودن! برگشتم سمت مادرم نگاهمو دادم بهش
_مامان..دخترت زندگیشو باخته خوشحالی؟(زیر لبی)
_دیگه از دستم خلاص شدی مامان برو حالا به همه پز بده که یه دوماد درست حسابی داری.
بعد از این حرفم دیگه حصله حرف زدن باهاشون رو نداشتم وسایلمو برداشتم و رفتم بیرون نگاهم به ماشینم خورد خواستم سوار شم که یادم اومد نباید جیمین چیزی از زندگی و پولداری من بفهمه!
زنگ زدم به کارکن شرکتم که همه اطلاعات و قضیه های مهم شرکت دست اونه..بعد از چند تا بوق برداشت
"سلام رئیس بفرمایید
_ خوب گوش کن اگه کسی خواست اطلاعاتی از شرکت و هویت من بگیره نباید چیزی درز کنه فهمیدی؟نه پدرم نه خودم.
_مخصوصا شرکت زارا اگه دنبال هویت من گشتن من کیم ا.ت نیستم من پارک سوکجینم .میسپارش به تو.
"بله خیالتون جمع!
گوشی رو قطع کردم و یه تاکسی گرفتم و به سمت آدرسی که برام فرستاده بود رفتم
از تاکسی پیاده شدم وسایل رو برداشتم و رفتم سمت خونه..در رو زدم که جیمین باز کرد
+خوش اومدی(نیشخند)
بدون اینکه اهمیتی بهش بدم وارد خونه شدم و با یه حالت جدیی برگشتم سمتش
_اتاقم کجاست؟
+منظورت اتاقمونه دیگه نه؟
_تو واقعا فکردی با توی فاسد هم اتاق میشم؟
+چاره ای نداری کوچولو.
اگه نزدیک تر به خودم نگهش دارم شاید به سودمه کی میدونه
_اتاق کجاست
+تهه سالن
بدون هیچ حرف دیگه ای وسایلمو برداشتم و رفتم سمت اتاق.. وارد شدم و وسایل رو گذاشتم رو زمین و افتادم رو تخت به بالا سرم خیره شدم
_خدایا لطفا همراهم باش تو این راه(زیر لبی)
از رو تخت پاشدم وسایلمو چیدم و لباس هامو عوض کردم موهامو بالا گوجه ای بستم و رفتم تو سالن به اطراف یه نگاهی کردم..هنوز خودم باورم نمیشد که قراره اینجا زندگی کنم..اما کوتاه! چقدر زود و احمقانه همچی پیش رفت تو یه شب زندگیم سیاه شد البته قبلشم زندگی قشنگی نداشتم. نگاهم به جیمین افتاد که تو آشپز خونه بود رفتم رو مبل توی سالن نشستم و زانو هامو بغل کردم..توی فکر بودم که صدای شکستن چیزی اومد سریع از جام پریدم و رفتم سمت صدا که دیدم جیمین ظرف غذا رو شکونده..دست پا چلفتی...
+گندش بزنن
از اینکه این مدلی میدیدمش خندم گرفته بود از خنده دستمو گذاشتم رو شکمم داشتم میترکیدم
+به چی میخندی بیا جمعش کن
یهو جا خوردم که خندم قطع شد این الان با من بود؟
_ تو الان چی گفتیی؟
+دارم میگم که حمالیتو بکن!(نیشخند)
این پوست خیاری الان داشت به من میگفت حمال؟
_حمال باباته بفهم داری چی میگی(داد)
اومد از بازوم گرفت محکم فشار داد که دردم اومد ولی چیزی به روم نیاوردم
بچه ها این لغاتی که استفاده میکنم اصلا ربطی به بی احترامی به جیمین و این چیزا نداره من خودم بایسم جیمیه این فقط برای جدی نشون دادن ا.ته
۱۵.۰k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.