پارت 11
پارت 11
بیدار شدم صبح بود رفتم تو اتاق درنا خوابیده بود بعد شست شوی دست و صورتم رفتم شام دیشب خوردم بعد به نقاشی رسیدم
درنا: اه بیداری
من: اره
درنا: این تو خاطرات نیست که
من: برای داستان پایان نداشتم اینو کشیدم چون ممکنه منم برم
درنا: دیونه من برم یه چیز بخورم
چند روز گذشت نقاشی ها امروز فرستادم بعد خونه کلید کردم رفتم طرف تهران خونه مامان و بابام
ماشین پارک کردم زنگ فشار دادم
خاتون: با کی کار دارین
من: منم خاتون دریا
خاتون: خانم خانم دریا اومده
بعد در باز شد
خاتون: خودتونین خانم وای خانم بزرگ بفهمن چقدر خوشحال بشن رفتم تو خونه خونی که بزرگ شدم همه جاش نشون از بچگیم می داد گلا شکوفه داده بودن
مامان: دریا اومدی اخر سر اومدی فرشته من نور خونه
پریدم بغلش سفت بغلم کرد
من: مامان دلم برات تنگ شد
مامان: ما هم همین طور دخترکم بیا تو نازم
مامان: چه لاغر شدی مادر وای خدا دریا مریضی
من: نه مامان خوبم کم خونی دارم یکم همین
خاتون: خانم بزرگ به. اقا خبر دادم الان میان
مامان: باشه خاتون تو هم یه چند تا جیگر کباب کن بیار برای بچه ام
خاتون: چشم خانم
مامان نگام می کرد رو پای مامان خوابیدم که در یهو باز شد
بابا: دریام کو
خاتون: اقا اونجان
من: سلام بابا
بابا: کوفت بابا درد بابا با چه روهی اومدی دختره چشم سفید این یک سال کدوم گوری بودی ها بگو ببینم تازه یادت اومد مامان و بابا داری
مامان: حمید بسه
بابا: بعدش من اومدم نیومدی بغلم این چه وضعشه
پریدم بغل بابا
بابا: اخ اکسیژنم اومد دختره احمق اون پسر ارزش داشت خودت از بین ببری راستی چند کیلوی
من: 35
بابا: چییییییییی
من: وزن کم کردم
بابا: دختر50 کیلو تحویلش دادم 35کیلو دریافت کردم
من: بابا وزن خب بالا پایین میره
بابا: اره عزیزم یک کیلو دو کیلو بالا پایین نه 15کیلو
مامان: بسته بیا مادر این جیگر بخور خودم درمونت می کنم شام قیمه سبزی قورمه درست کنم که
من: نه مامان من نمی تونم غذا سنگین ببخورم
بابا: چرا اون وقت
من: خب معدم مشکل داره
مامان: خاک برسرم حمید شنیدی بچه ام مریض دیگه چی کم خونی و مشکل معده دیگه چی
من: رگ قلبم گرفته یکی ش و پوکی استخون
بابا: خوبه خوبه
مامان: وای خدا منو بکش دختر مراقب چرا نبودی خب
بابا: بسه دختره نیومده فراری نده زن برو بابا گلم استراحت کن شام کباب داریم با نون
رفتم طبقه دوم تو اتاقم همه چیز سر جاش بود و تمیز لباسم عوض کردم رو تخت صورتیم خوابیدم
با نوازش دست بابا بیدار شدم
بابا: ازش خبر داری
من: نه
بابا: هنوز تو قلبت
من: اره متاسفا
بابا: اونم تقصیر نداره همش تخصیر من اگه جلو ساحل نمی گرفتم اون زنده بود تو هم این شکلی نبودی
من: گذشته ها گذشته
بابا: درباره بچه می دونه
من: نه فکر نکنم جز ما کسی نمی دونه
بابا: پاشو بریم شام
بیدار شدم صبح بود رفتم تو اتاق درنا خوابیده بود بعد شست شوی دست و صورتم رفتم شام دیشب خوردم بعد به نقاشی رسیدم
درنا: اه بیداری
من: اره
درنا: این تو خاطرات نیست که
من: برای داستان پایان نداشتم اینو کشیدم چون ممکنه منم برم
درنا: دیونه من برم یه چیز بخورم
چند روز گذشت نقاشی ها امروز فرستادم بعد خونه کلید کردم رفتم طرف تهران خونه مامان و بابام
ماشین پارک کردم زنگ فشار دادم
خاتون: با کی کار دارین
من: منم خاتون دریا
خاتون: خانم خانم دریا اومده
بعد در باز شد
خاتون: خودتونین خانم وای خانم بزرگ بفهمن چقدر خوشحال بشن رفتم تو خونه خونی که بزرگ شدم همه جاش نشون از بچگیم می داد گلا شکوفه داده بودن
مامان: دریا اومدی اخر سر اومدی فرشته من نور خونه
پریدم بغلش سفت بغلم کرد
من: مامان دلم برات تنگ شد
مامان: ما هم همین طور دخترکم بیا تو نازم
مامان: چه لاغر شدی مادر وای خدا دریا مریضی
من: نه مامان خوبم کم خونی دارم یکم همین
خاتون: خانم بزرگ به. اقا خبر دادم الان میان
مامان: باشه خاتون تو هم یه چند تا جیگر کباب کن بیار برای بچه ام
خاتون: چشم خانم
مامان نگام می کرد رو پای مامان خوابیدم که در یهو باز شد
بابا: دریام کو
خاتون: اقا اونجان
من: سلام بابا
بابا: کوفت بابا درد بابا با چه روهی اومدی دختره چشم سفید این یک سال کدوم گوری بودی ها بگو ببینم تازه یادت اومد مامان و بابا داری
مامان: حمید بسه
بابا: بعدش من اومدم نیومدی بغلم این چه وضعشه
پریدم بغل بابا
بابا: اخ اکسیژنم اومد دختره احمق اون پسر ارزش داشت خودت از بین ببری راستی چند کیلوی
من: 35
بابا: چییییییییی
من: وزن کم کردم
بابا: دختر50 کیلو تحویلش دادم 35کیلو دریافت کردم
من: بابا وزن خب بالا پایین میره
بابا: اره عزیزم یک کیلو دو کیلو بالا پایین نه 15کیلو
مامان: بسته بیا مادر این جیگر بخور خودم درمونت می کنم شام قیمه سبزی قورمه درست کنم که
من: نه مامان من نمی تونم غذا سنگین ببخورم
بابا: چرا اون وقت
من: خب معدم مشکل داره
مامان: خاک برسرم حمید شنیدی بچه ام مریض دیگه چی کم خونی و مشکل معده دیگه چی
من: رگ قلبم گرفته یکی ش و پوکی استخون
بابا: خوبه خوبه
مامان: وای خدا منو بکش دختر مراقب چرا نبودی خب
بابا: بسه دختره نیومده فراری نده زن برو بابا گلم استراحت کن شام کباب داریم با نون
رفتم طبقه دوم تو اتاقم همه چیز سر جاش بود و تمیز لباسم عوض کردم رو تخت صورتیم خوابیدم
با نوازش دست بابا بیدار شدم
بابا: ازش خبر داری
من: نه
بابا: هنوز تو قلبت
من: اره متاسفا
بابا: اونم تقصیر نداره همش تخصیر من اگه جلو ساحل نمی گرفتم اون زنده بود تو هم این شکلی نبودی
من: گذشته ها گذشته
بابا: درباره بچه می دونه
من: نه فکر نکنم جز ما کسی نمی دونه
بابا: پاشو بریم شام
۴.۴k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.