دیدن تو!...
# فلیکس
#استری_کیدز
ویو ا.ت
با زنگ خوردن گوشیم از خواب پاشدمم...《سویون》.. بود ..
+چیه..؟(خوابالویی)
=چیی..تو خوابی..ا.ت
+چیه مگه ..حرف تو بزن
=نکنه یادت رفته، امروز قرار بود بریم سینما هاا..
سریع از روی تختم بلند شدمم
+چییی.اره راست میگی ....ساعت چنده؟
=الان ساعت ۴:۲۶ زود باش حاظر شو ..فیلم ساعت ۵:۱۳شروع میشه
+باشه باشه خدافظ(سریع)
=انگار سگ افتاده دنبالت ..باشه ..خدافظ
تلفن رو قطع کردم ....سریع رفتمم دستشوییی ..کارای لازم رو انجام دادم ...لباسی که از قبل آماده کرده بودمم...رو پوشیدممم..یک میکاپ خیلی سادهو ملایم کردمم...کیفمم رو برداشتم موبایل رو از تو کیفم بیرون اوردم به سویون زنگ زدم ..بعد از چند تا بوق بالاخره جواب داد:
+من امادمم زود بیا
=پایینمم
+باشه
به سمت ماشین سویون قدمم برداشتم...در ماشین رو باز کردم و روی صندلی ماشین نشستمم..یونا هم نشسته بود..
+سلاممم
=سلامم...بریم؟
+بریمم
به سمت سینماا حرکت کردیمم....وقتی واردش شدیم خیلی جای قشنگی بود... دکوراسیوناش...گلدون هایی که گوشه قرار گرفته بودند..
....
هر کدوممون رو صندلی کنار هم نشستیم (سویون)وسط ما قرار گرفته بود
ساعت۵:۰۹ دقیقه بود ...و ۴ دقیقه دیگه فیلم شروع میشد...میخواستم بلند شم که برم خوراکی بگیرمم متوجه نگاه سنگینی رو خودم شدممم ..پسری با موهای بلوند کنار من نشسته بود البته دوتا صندلی خالی بینمون بود ...《دروغ نمیگم پسره واقعا زیبا بود مثل یک فرشته!》...نگاهمون رو هم قفل بود ..که با صدای سویون به خودم اومدم:
=ا.ت ...ا.ت...
+ا.ا...بله
=کجایی حواست کجاست هااا...برو خوراکی بگیر باشه
پسره هنوز داشت منو نگاه میکرد ولی یکی از دوست هاش صداش کرد و گفت:
÷فلیکس..فلیکس
_ا.ا..چیه
÷پسررر حواست کجاست الاناست که فیلم شروع بشه
نمیری خوراکی بگیری؟
صداشون رو میشنیدممم انگار که اسم پسره فلیکس بود ...خودمم نمیدونستم دست خودم نبود هی اسمش رو زیر لب تکرار میکردمم《 فلیکس》..کنار مغازه ای که خوراکی میفروخت ایستاده بودم و منتظر بودم که برام حاظرش کنه ...که یک اتفاق غیر قابل تصورم افتاد پسره دقیقا کنارم ایستاده بود قدش در برابر من خیلی بلند بود...
ویو فلیکس
ما با بچه هاا امروز اومده بودیم سینماا ..نشسته بودیم که سه تا دختر کنار ما نشسته بودند یکی شون زیادی زیبا بود و من توی نگاه اول که دیدمش ...اصلا
چی بگمم..شیفته اش شده بودمم...نگاهمون روی هم دیگه قفل بود که یکی از دخترا صداش کرد و گفت:
=ا.ت ا.ت
اسم قشنگی داشت...《ا.ت》اینو زیر لب هی زمزمه میکردم
که یکی از بچه ها صدام زد که برم خوراکی بگیرمم
نزدیک مغازه که شدمم ا.ت رو دیدم..
....
فیلم تموم شده بود اما من هیچی از فیلم نفمیده بودمم چون تمرکزم رو فقط و فقط رو ا.ت بود قبل از اینکه بریم تصمیم گرفتم که باهاش حرف بزنم بهترین فرصت بود چون نه دوستای اون نه دوستای من کنارمون نبودن ...میخواستم بره که مچ دستش رو گرفتمم..و گفتم:
_ببخشید میتونم یک لحظه وقتتون رو بگیرمم
ویو ا.ت
میخواستم برم که فلیکس دستم رو گرفته بود از خجالت قرمز شده بودم..توی چشمام نگاه کرد و گفت:
_ببخشید میتونم یک لحظه وقتتون رو بگیرمم؟
مننمیخواستم این فرصت رو از دست بدمم پس بدون هیچ تردیدی گفتم "بله"
_میخواستم یک سوال ازتون بپرسمم
+بله بفرمایید
_من..من..خوب ...راستش از وقتی که شما رو ...دیدم حس کردم که عاشقتون شدمم..میخواستم اگه میشه شمارتون رو داشته باشم چون الان وقتی نیست ...که زیاد باهم حرف بزنیمم....شما نظرتون راجب من چیه؟؟میتونین منو به عنوان دوست پسر بپذیرین؟
+خب ..راستش من از همون اول که شما رو دیدم هم عاشقتون شده بودم و میخواستم یک جوری باهاتون حرف بزنم اما نشد که خودتون پیش قدم شدین و به من اعتراف کردین که دوسم دارین و اینکه
شما رو به عنوان دوست پسرم قبول میکنمم
_واقعا ..منو به عنوان دوست پسرتون میپذیرین؟
+بله
_وای مرسیی..اهم ..ببخشید یکم خوشحال شدم(خنده)
+اشکالی نداره(لبخند)
_پس اگه میشه شمارتون بهم بدین
+چشم
موبایلت رو در اوردی و شمارتو بهش دادی
_خیلی ممنون
+خواهش میکنم..پس با اجازه من برم که بچه منو میکشن
_باشه خدافظ ....راستی اسممو بهت نگفتم ..فلیکسم
+ا.تم خوشبختم
_منم خوشبختم (دست دادن)
ویو فلیکس
از این که ا.ت گفت منو دوست داره خوشحال شدمم
...
بعد از اینکه با ا.ت صحبت کردیم ا.ت راهش رو کج کرد و به سمت در خروجی رفت من هم دنبالش میرفتم و توی دلم میگفتم:
《دیدن تو زندگیم رو درخشان تر کرد》
☆☆☆
SOOJIN
END
#استری_کیدز
ویو ا.ت
با زنگ خوردن گوشیم از خواب پاشدمم...《سویون》.. بود ..
+چیه..؟(خوابالویی)
=چیی..تو خوابی..ا.ت
+چیه مگه ..حرف تو بزن
=نکنه یادت رفته، امروز قرار بود بریم سینما هاا..
سریع از روی تختم بلند شدمم
+چییی.اره راست میگی ....ساعت چنده؟
=الان ساعت ۴:۲۶ زود باش حاظر شو ..فیلم ساعت ۵:۱۳شروع میشه
+باشه باشه خدافظ(سریع)
=انگار سگ افتاده دنبالت ..باشه ..خدافظ
تلفن رو قطع کردم ....سریع رفتمم دستشوییی ..کارای لازم رو انجام دادم ...لباسی که از قبل آماده کرده بودمم...رو پوشیدممم..یک میکاپ خیلی سادهو ملایم کردمم...کیفمم رو برداشتم موبایل رو از تو کیفم بیرون اوردم به سویون زنگ زدم ..بعد از چند تا بوق بالاخره جواب داد:
+من امادمم زود بیا
=پایینمم
+باشه
به سمت ماشین سویون قدمم برداشتم...در ماشین رو باز کردم و روی صندلی ماشین نشستمم..یونا هم نشسته بود..
+سلاممم
=سلامم...بریم؟
+بریمم
به سمت سینماا حرکت کردیمم....وقتی واردش شدیم خیلی جای قشنگی بود... دکوراسیوناش...گلدون هایی که گوشه قرار گرفته بودند..
....
هر کدوممون رو صندلی کنار هم نشستیم (سویون)وسط ما قرار گرفته بود
ساعت۵:۰۹ دقیقه بود ...و ۴ دقیقه دیگه فیلم شروع میشد...میخواستم بلند شم که برم خوراکی بگیرمم متوجه نگاه سنگینی رو خودم شدممم ..پسری با موهای بلوند کنار من نشسته بود البته دوتا صندلی خالی بینمون بود ...《دروغ نمیگم پسره واقعا زیبا بود مثل یک فرشته!》...نگاهمون رو هم قفل بود ..که با صدای سویون به خودم اومدم:
=ا.ت ...ا.ت...
+ا.ا...بله
=کجایی حواست کجاست هااا...برو خوراکی بگیر باشه
پسره هنوز داشت منو نگاه میکرد ولی یکی از دوست هاش صداش کرد و گفت:
÷فلیکس..فلیکس
_ا.ا..چیه
÷پسررر حواست کجاست الاناست که فیلم شروع بشه
نمیری خوراکی بگیری؟
صداشون رو میشنیدممم انگار که اسم پسره فلیکس بود ...خودمم نمیدونستم دست خودم نبود هی اسمش رو زیر لب تکرار میکردمم《 فلیکس》..کنار مغازه ای که خوراکی میفروخت ایستاده بودم و منتظر بودم که برام حاظرش کنه ...که یک اتفاق غیر قابل تصورم افتاد پسره دقیقا کنارم ایستاده بود قدش در برابر من خیلی بلند بود...
ویو فلیکس
ما با بچه هاا امروز اومده بودیم سینماا ..نشسته بودیم که سه تا دختر کنار ما نشسته بودند یکی شون زیادی زیبا بود و من توی نگاه اول که دیدمش ...اصلا
چی بگمم..شیفته اش شده بودمم...نگاهمون روی هم دیگه قفل بود که یکی از دخترا صداش کرد و گفت:
=ا.ت ا.ت
اسم قشنگی داشت...《ا.ت》اینو زیر لب هی زمزمه میکردم
که یکی از بچه ها صدام زد که برم خوراکی بگیرمم
نزدیک مغازه که شدمم ا.ت رو دیدم..
....
فیلم تموم شده بود اما من هیچی از فیلم نفمیده بودمم چون تمرکزم رو فقط و فقط رو ا.ت بود قبل از اینکه بریم تصمیم گرفتم که باهاش حرف بزنم بهترین فرصت بود چون نه دوستای اون نه دوستای من کنارمون نبودن ...میخواستم بره که مچ دستش رو گرفتمم..و گفتم:
_ببخشید میتونم یک لحظه وقتتون رو بگیرمم
ویو ا.ت
میخواستم برم که فلیکس دستم رو گرفته بود از خجالت قرمز شده بودم..توی چشمام نگاه کرد و گفت:
_ببخشید میتونم یک لحظه وقتتون رو بگیرمم؟
مننمیخواستم این فرصت رو از دست بدمم پس بدون هیچ تردیدی گفتم "بله"
_میخواستم یک سوال ازتون بپرسمم
+بله بفرمایید
_من..من..خوب ...راستش از وقتی که شما رو ...دیدم حس کردم که عاشقتون شدمم..میخواستم اگه میشه شمارتون رو داشته باشم چون الان وقتی نیست ...که زیاد باهم حرف بزنیمم....شما نظرتون راجب من چیه؟؟میتونین منو به عنوان دوست پسر بپذیرین؟
+خب ..راستش من از همون اول که شما رو دیدم هم عاشقتون شده بودم و میخواستم یک جوری باهاتون حرف بزنم اما نشد که خودتون پیش قدم شدین و به من اعتراف کردین که دوسم دارین و اینکه
شما رو به عنوان دوست پسرم قبول میکنمم
_واقعا ..منو به عنوان دوست پسرتون میپذیرین؟
+بله
_وای مرسیی..اهم ..ببخشید یکم خوشحال شدم(خنده)
+اشکالی نداره(لبخند)
_پس اگه میشه شمارتون بهم بدین
+چشم
موبایلت رو در اوردی و شمارتو بهش دادی
_خیلی ممنون
+خواهش میکنم..پس با اجازه من برم که بچه منو میکشن
_باشه خدافظ ....راستی اسممو بهت نگفتم ..فلیکسم
+ا.تم خوشبختم
_منم خوشبختم (دست دادن)
ویو فلیکس
از این که ا.ت گفت منو دوست داره خوشحال شدمم
...
بعد از اینکه با ا.ت صحبت کردیم ا.ت راهش رو کج کرد و به سمت در خروجی رفت من هم دنبالش میرفتم و توی دلم میگفتم:
《دیدن تو زندگیم رو درخشان تر کرد》
☆☆☆
SOOJIN
END
۴.۸k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.