پارت ۴
"صبح ساعت ۷ "
پدر و مادر های ا.ت و کوک هردو ساعت ۷ راه افتادن به سمت فرودگاه و ا.ت و کوک هم هرکدوم به سمت مدرسه راهی شدن
رفتن سر کلاس و امتحان شون رو دادن یکی یکی جواب سوال هارو نوشتن
اولین نفر ا.ت تموم کرد دومی هم طبق معمول کوک
کمی بعد
"زنگ خورد"
همه به حیاط هجوم بردن
ات و دوستاش هم به سمت کافه رفتن هرکی ی چیزی سفارش دادن و منتظر بودن آماده شه
سفارش هاشون رو تحویل گرفتن و رفتن رو یکی از میزها نشستن و شروع به خوردن کردن
داشتن صحبت میکردن که ا.ت بحث اینکه باید بره یک هفته عمارت کوک رو پیش کشید
همه خوشحال شدن و گفتن این بهتریم موقعیته تا باهم اوکی شید
- اوکی به همین خیال باشید
رفتن سرکلاس و ...
بعد از گذشت ۵ ساعت بالاخره تایم مدرسه شون تموم شد و فردا آخر هفته بود
همه بچه ها از پله ها تند تند اومدن پایین و رفتن خونه هاشون و در بین اینا ا.ت و کوک با قدم های آروم به سمت ورودی رفتن
وقتی زسیدن فقط ی لیموزین بود چون پدر ا.ت گفته بود به خدمتکار ها که ا.ت میره عمارت کوک و نرن دنبالش
در کمال تعجب کوک در لیموزین رو برای ا.ت باز کرد و گفت × اول لیدی ها
- میدونی که این کارها بهت نمیاد
در همون حین همه پچ پچ میکردن و درمورد این صحنه حرف میزدن
یعنی رابطه شون خوب شده ؟؟؟
چقدر تغییر کردن !!!
اینا همه حرفایی بود که یه گوش میرسید
ا.ت و کوک به سمت عمارتش حرکت کردن و رسیدن ا.ت خوشش اومد و گفت
- جئون نمیدونستم خوش سلیقه ای!
×( پوزخند )
به داخل عمارت میرن و ا.ت میگه
اتاقم رو نشونم بده ولی کوک اونجا جوابی رو داد که ا.ت ازش میترسید
×اتاقت ؟؟نچ نچ بهتره بگی اتاقمون
-چیی!!!
×من تازه به اینجا اومدم و فقط از بین اتاق ها ی اتاق مرطبه اونم اتاق خودمه و بقیه اتاقا هنوز چیده نشدن و چاره ای وجود نداره
-پوففف
- امروز ی قرار دارم و تا ب نیستم پس بای
×منم همینطور پس بای ت شب بیب
-هع ی بیب بهت نشون بدم (زیرلب)
ویو ا.ت
به ته زنگ زدم و گفتم بیا بریم رستوران همیشگی اونم گف اوکی ساعت ۳ بریم
ا.ت ی لباس ساده پوشید و موهاش رو دم اسبی بست و ی لب استیک زد و خیلی آروم ادکلنش رو فشار و رفت پایین تا تاکسی بیاد
سوار تاکسی شد و به پنجره خیره شده بود که رسید
پولش رو حساب کرد و رفت به سمت تهیونگ
هم رو بغل کردن و نشستن و سفارش دادن
ناهارشون رو در کمال آرامش میل کردن و بعدش تو پارک قدم زدن و بستنی خوردن
تهیونگ ویو
من رو ا.ت کراشم و دوسش دارم ولی منتظرم تا ببینم این حس آیا دو طرفه س یانه بعد بهش اعتراف کنم
منو اون خیلی صمیمی ایم و این خوبه
گفتم بهش بیا بریم روی یک نیمکت بشینیم
-باشه بریم
+ ستاره ها چقدر قشنگن نه ؟
-آره خیره کنندن
کمی گذشت و از هم جدا شدن و هرکی له سمت عمارت خودش رفت تهیونگ هم خیلی پولدار بود و باباش یکی از معروفترین ها بود هرچی نباشه باباش معروفترین سهام دار کره بود
ا.ت ویو
رسیدم به عمارت کوک ساعت ۱۰ بود
رفتم تو و کوک رو مبل نشسته بود
×خوش گذشت؟
-هرجایی که تو نباشی خوش میگذره
×(پوزخند)
رفتم و لباسمو عوض کردم و اومدم پایین
سرمون تو گوشیمون بود که
کوک ویو
سرم تو گوشیم بود که ا.ت گفت الان چی میچسبه؟
همزمان گفتیم بیلیارد
خندمون گرفت و گفتیم بعدش چی ؟
همزمان دوباره شامپاین
بعد ا.ت گفت
- شامپاین داری ؟
×اوهوم بیلیارد هم صدقه پایینه
-اوک پس بریم
×شرطی بریم بازی
-اوک سر چی
×،هرکی ببازه به حرف برنده گوش میده
-اوک
رفتن و بازی کردن
ا.ت با احتیاط توپ هارو میزد
و وقتی هم که نوبت به کوک میرسید شامپاینش رو می نوشید
تا اینجا مساوی بودن که توپ آخر رو کوک زد و برد
-خب چی میخوای آقای برنده ؟
×باید فک کنم
-اوک فقط زودتر
×هرکاری باید بکنی ها!
-سرقولم هستم
×پس
کوک به سمت ا.ت قدم برداشت و ا.ت هی میرفت عقب تر و کوک میومد جلوتر تا این ا.ت با مبل برخورد کرد و افتاد روی مبل و کوک هم روی ا.ت خم شد
. . . .
خماررییییی😂😂
پدر و مادر های ا.ت و کوک هردو ساعت ۷ راه افتادن به سمت فرودگاه و ا.ت و کوک هم هرکدوم به سمت مدرسه راهی شدن
رفتن سر کلاس و امتحان شون رو دادن یکی یکی جواب سوال هارو نوشتن
اولین نفر ا.ت تموم کرد دومی هم طبق معمول کوک
کمی بعد
"زنگ خورد"
همه به حیاط هجوم بردن
ات و دوستاش هم به سمت کافه رفتن هرکی ی چیزی سفارش دادن و منتظر بودن آماده شه
سفارش هاشون رو تحویل گرفتن و رفتن رو یکی از میزها نشستن و شروع به خوردن کردن
داشتن صحبت میکردن که ا.ت بحث اینکه باید بره یک هفته عمارت کوک رو پیش کشید
همه خوشحال شدن و گفتن این بهتریم موقعیته تا باهم اوکی شید
- اوکی به همین خیال باشید
رفتن سرکلاس و ...
بعد از گذشت ۵ ساعت بالاخره تایم مدرسه شون تموم شد و فردا آخر هفته بود
همه بچه ها از پله ها تند تند اومدن پایین و رفتن خونه هاشون و در بین اینا ا.ت و کوک با قدم های آروم به سمت ورودی رفتن
وقتی زسیدن فقط ی لیموزین بود چون پدر ا.ت گفته بود به خدمتکار ها که ا.ت میره عمارت کوک و نرن دنبالش
در کمال تعجب کوک در لیموزین رو برای ا.ت باز کرد و گفت × اول لیدی ها
- میدونی که این کارها بهت نمیاد
در همون حین همه پچ پچ میکردن و درمورد این صحنه حرف میزدن
یعنی رابطه شون خوب شده ؟؟؟
چقدر تغییر کردن !!!
اینا همه حرفایی بود که یه گوش میرسید
ا.ت و کوک به سمت عمارتش حرکت کردن و رسیدن ا.ت خوشش اومد و گفت
- جئون نمیدونستم خوش سلیقه ای!
×( پوزخند )
به داخل عمارت میرن و ا.ت میگه
اتاقم رو نشونم بده ولی کوک اونجا جوابی رو داد که ا.ت ازش میترسید
×اتاقت ؟؟نچ نچ بهتره بگی اتاقمون
-چیی!!!
×من تازه به اینجا اومدم و فقط از بین اتاق ها ی اتاق مرطبه اونم اتاق خودمه و بقیه اتاقا هنوز چیده نشدن و چاره ای وجود نداره
-پوففف
- امروز ی قرار دارم و تا ب نیستم پس بای
×منم همینطور پس بای ت شب بیب
-هع ی بیب بهت نشون بدم (زیرلب)
ویو ا.ت
به ته زنگ زدم و گفتم بیا بریم رستوران همیشگی اونم گف اوکی ساعت ۳ بریم
ا.ت ی لباس ساده پوشید و موهاش رو دم اسبی بست و ی لب استیک زد و خیلی آروم ادکلنش رو فشار و رفت پایین تا تاکسی بیاد
سوار تاکسی شد و به پنجره خیره شده بود که رسید
پولش رو حساب کرد و رفت به سمت تهیونگ
هم رو بغل کردن و نشستن و سفارش دادن
ناهارشون رو در کمال آرامش میل کردن و بعدش تو پارک قدم زدن و بستنی خوردن
تهیونگ ویو
من رو ا.ت کراشم و دوسش دارم ولی منتظرم تا ببینم این حس آیا دو طرفه س یانه بعد بهش اعتراف کنم
منو اون خیلی صمیمی ایم و این خوبه
گفتم بهش بیا بریم روی یک نیمکت بشینیم
-باشه بریم
+ ستاره ها چقدر قشنگن نه ؟
-آره خیره کنندن
کمی گذشت و از هم جدا شدن و هرکی له سمت عمارت خودش رفت تهیونگ هم خیلی پولدار بود و باباش یکی از معروفترین ها بود هرچی نباشه باباش معروفترین سهام دار کره بود
ا.ت ویو
رسیدم به عمارت کوک ساعت ۱۰ بود
رفتم تو و کوک رو مبل نشسته بود
×خوش گذشت؟
-هرجایی که تو نباشی خوش میگذره
×(پوزخند)
رفتم و لباسمو عوض کردم و اومدم پایین
سرمون تو گوشیمون بود که
کوک ویو
سرم تو گوشیم بود که ا.ت گفت الان چی میچسبه؟
همزمان گفتیم بیلیارد
خندمون گرفت و گفتیم بعدش چی ؟
همزمان دوباره شامپاین
بعد ا.ت گفت
- شامپاین داری ؟
×اوهوم بیلیارد هم صدقه پایینه
-اوک پس بریم
×شرطی بریم بازی
-اوک سر چی
×،هرکی ببازه به حرف برنده گوش میده
-اوک
رفتن و بازی کردن
ا.ت با احتیاط توپ هارو میزد
و وقتی هم که نوبت به کوک میرسید شامپاینش رو می نوشید
تا اینجا مساوی بودن که توپ آخر رو کوک زد و برد
-خب چی میخوای آقای برنده ؟
×باید فک کنم
-اوک فقط زودتر
×هرکاری باید بکنی ها!
-سرقولم هستم
×پس
کوک به سمت ا.ت قدم برداشت و ا.ت هی میرفت عقب تر و کوک میومد جلوتر تا این ا.ت با مبل برخورد کرد و افتاد روی مبل و کوک هم روی ا.ت خم شد
. . . .
خماررییییی😂😂
۵.۱k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.