پارت ۱۲
با دستم گرفتمش ولی دستم آسیب دید ولی یک هو پا چین چاقو رو کرد داخل دل اوسانای
یوکی:چیکار میکنی پا*داد
مایکی دراکن په یان پشماشون ریخت
صدای پلیس اومد همه رفتن پاچین نمیومد میگفت من تسلیم میشم خودمو تحویل میدم
مایکی:پا پاشو باید بریم*داد
یوکی:مایکی بدو باید بریم
دراکن:مایکی بدو
از اونجا دور شدیم تمام مدت سرم پایین بود که با دستی که محکم خورد تو صورتم قطع شد
مایکی: چیکار کردین چرا آوردیم بیرون از اونجا
دراکن:مایکی تمومش کن اگر نمی آوردیم که زندان بودیم
همینجوری بحث میکردن
یوکی:خفه شید...
پا خودش خواست با خواست خودش اینکارو کرد
دعوا نه پا رو بر میگردونه نه چیزیو درست میکنه
منم رفتم شاید نیام خداحافظ...
دوتاشون تعجب کردن
دراکن دید داره از لبم و دستم خون میاد
دراکن: خوبی کی؟
مایکی هم پارگی لبم و دستم رو دید ترسید با به یاد آوری اون لحظه قلبش درد گرفت
یوکی:آره خوبم من میرم بای
از اونجا دور شدم رفتم خونه
حال تاکمیچی چطوره بعد بهش سر میزنم
و خودمو با لباس پرت کردم و لبی پاره شده و درد دستم خوابیدم
صبح از خواب بیدار شدم دستمو پانسمان کردم وخون روی لبم ودستم شستم لباسامو عوض کردم
تا با هینا چان و اما بریم تو پارک تا یکم دردو دل کنم یه سرم به تاکمیچی بزنم..
زنگشون زدم دوتاشون قبول کردن
به سمت پارک حرکت کردم و داخل راه خوراکی (موچی،دانگو،انرژیزا، کیک)
خریدم.
رسیدم پارک دیدم دوتاشون نشستن داخل چمن ها دارن حرف میزنن
یوکی:سلام بچهها
اما و هینا:سلام یوکی
اما:اووو خوراکی خریدی به منم بدههههههههههه
هینا:یوکی برای چی گفتی بیایم اینجا اتفاقی افتاده؟
یوکی:شکمو باش
چی..شاید بخوریم بعد میگم
هیناواما:اوک
خوراکی هامونو خوردیم
اما:خوب تعریف کن ربطی به دعوا دراکن و مایکی داره؟
هینا تازه دستمو دید ولی اما میدونست چون صبح داخل سوپر مارکت دیدم
هینا:یوکی دستت چی شده؟ *اخم و نگرانی
یوکی:ها..هیچی نشده..الان میگم
اما و هینا: خوب بگو
یوکی: خوب منو مایکی و دراکن بحثمون شد اونم سر پاچین دستمم تو دعوا اینطوری شد مایکی هم چون اعصبانی بود محکم زد تو صورتم باعث شد گوشه لبم پاره شه مایکی و دراکن دست از دعوا بر نمیداشتن منم از دعوا بدم میاد و خوب راستش حسایی به مایکی پیدا کردم ولی هنوز تو شک اتفاق قبلم....
هینا:اشکال نداره درست میشه اینا هی باهم قهر میکنن بعد آشتی میکنن دراکن کون مایکی کون دوستای خیلی صمیمی هستن
اما هم سر تکون داد ولی من میدونم اونم همین حسو داره
اما:وایسا گفتی چی؟جمله آخرتو دوباره بگوو
یوکی:خوب به مایکی یه حسایی پیدا کردم فکر کنم دوسش دارم
اما:هوراااااا نگران نباش خودم بهم میرسونمتون
یوکی:چیکار میکنی پا*داد
مایکی دراکن په یان پشماشون ریخت
صدای پلیس اومد همه رفتن پاچین نمیومد میگفت من تسلیم میشم خودمو تحویل میدم
مایکی:پا پاشو باید بریم*داد
یوکی:مایکی بدو باید بریم
دراکن:مایکی بدو
از اونجا دور شدیم تمام مدت سرم پایین بود که با دستی که محکم خورد تو صورتم قطع شد
مایکی: چیکار کردین چرا آوردیم بیرون از اونجا
دراکن:مایکی تمومش کن اگر نمی آوردیم که زندان بودیم
همینجوری بحث میکردن
یوکی:خفه شید...
پا خودش خواست با خواست خودش اینکارو کرد
دعوا نه پا رو بر میگردونه نه چیزیو درست میکنه
منم رفتم شاید نیام خداحافظ...
دوتاشون تعجب کردن
دراکن دید داره از لبم و دستم خون میاد
دراکن: خوبی کی؟
مایکی هم پارگی لبم و دستم رو دید ترسید با به یاد آوری اون لحظه قلبش درد گرفت
یوکی:آره خوبم من میرم بای
از اونجا دور شدم رفتم خونه
حال تاکمیچی چطوره بعد بهش سر میزنم
و خودمو با لباس پرت کردم و لبی پاره شده و درد دستم خوابیدم
صبح از خواب بیدار شدم دستمو پانسمان کردم وخون روی لبم ودستم شستم لباسامو عوض کردم
تا با هینا چان و اما بریم تو پارک تا یکم دردو دل کنم یه سرم به تاکمیچی بزنم..
زنگشون زدم دوتاشون قبول کردن
به سمت پارک حرکت کردم و داخل راه خوراکی (موچی،دانگو،انرژیزا، کیک)
خریدم.
رسیدم پارک دیدم دوتاشون نشستن داخل چمن ها دارن حرف میزنن
یوکی:سلام بچهها
اما و هینا:سلام یوکی
اما:اووو خوراکی خریدی به منم بدههههههههههه
هینا:یوکی برای چی گفتی بیایم اینجا اتفاقی افتاده؟
یوکی:شکمو باش
چی..شاید بخوریم بعد میگم
هیناواما:اوک
خوراکی هامونو خوردیم
اما:خوب تعریف کن ربطی به دعوا دراکن و مایکی داره؟
هینا تازه دستمو دید ولی اما میدونست چون صبح داخل سوپر مارکت دیدم
هینا:یوکی دستت چی شده؟ *اخم و نگرانی
یوکی:ها..هیچی نشده..الان میگم
اما و هینا: خوب بگو
یوکی: خوب منو مایکی و دراکن بحثمون شد اونم سر پاچین دستمم تو دعوا اینطوری شد مایکی هم چون اعصبانی بود محکم زد تو صورتم باعث شد گوشه لبم پاره شه مایکی و دراکن دست از دعوا بر نمیداشتن منم از دعوا بدم میاد و خوب راستش حسایی به مایکی پیدا کردم ولی هنوز تو شک اتفاق قبلم....
هینا:اشکال نداره درست میشه اینا هی باهم قهر میکنن بعد آشتی میکنن دراکن کون مایکی کون دوستای خیلی صمیمی هستن
اما هم سر تکون داد ولی من میدونم اونم همین حسو داره
اما:وایسا گفتی چی؟جمله آخرتو دوباره بگوو
یوکی:خوب به مایکی یه حسایی پیدا کردم فکر کنم دوسش دارم
اما:هوراااااا نگران نباش خودم بهم میرسونمتون
۴.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.