عشق یک طرفه پارت ۳
از زبان یو : خببب فردا ساعت ۱۰ خونه میتسویا باید برم روی مبل نشستم که صدای در امد رفتم درو باز کردم با تایجو رو به رد شدم
یو : سلاممم عمو تایجو
تایجو : بهم نگو عمو
یو : باش عمو ( مایکی ۲)
تایجو : هوففف خب چیکار میکنی
یو : تایجو تایجو میتسویا من و دعوت کرد خونش ✌️
تایجو: هااااااا میتسویا چه گوهی خورده
یو : خیلیییی ژازابهههه
تایجو : چیییییییییییییی
یو : مرگگگگ کر شدم چته
تایجو : واسه چی دعوتت کردههه
یو : درحال توضیح دادن
تایجو : خب برو به سلامت
یو : واقعاااااا میتونم برممممم
تایجو : آره حرف نزن تا نظرم عوض نشده
یو : باشششش
تایجو : خب من برم
یو : عع چراا
تایجو : میخوام غذا درست کنم
یو : هااییی واسه منم بفرست غذاهات خیلی خوشمزست
تایجو : باششش
تایجو رفت و منم رفتم کپه مرگمو گذاشتم
صبح : راز خواب پاشدم کارامو کردم ساعت ۹:۳۰ بود پشمام کز خورد رفتم یک شلوار و پلیور پوشیدم توت بگ مو ورداشتم و رفتم خونه میتسویا
رفتم سمته در در زدم
مانا چان درو باز کرد
مانا : اوهایوووو یوری چانننن
یو : اوهایوووو
رفتم تو خونه که مانا چان منو نشوند رو مبل
مانا : من برم به لونا بگم زود لباساشو بپوشه
یو : هاییی❤️🩹🤏 ( کاواییی ) تو دلش*
رو مبل نشسته بودم که دیدم میستویا آمد خواستم سلام کنم که دیدم اون.........
خببب در خماری بمانید 😔😔🫶🫶🫶🤣
تا پارت ۴ فعلان خبری از ابن فیک نیست تا فیک های قبلیمو پارت جدیدشو بنویسم ✌️✌️✌️✌️✌️
یو : سلاممم عمو تایجو
تایجو : بهم نگو عمو
یو : باش عمو ( مایکی ۲)
تایجو : هوففف خب چیکار میکنی
یو : تایجو تایجو میتسویا من و دعوت کرد خونش ✌️
تایجو: هااااااا میتسویا چه گوهی خورده
یو : خیلیییی ژازابهههه
تایجو : چیییییییییییییی
یو : مرگگگگ کر شدم چته
تایجو : واسه چی دعوتت کردههه
یو : درحال توضیح دادن
تایجو : خب برو به سلامت
یو : واقعاااااا میتونم برممممم
تایجو : آره حرف نزن تا نظرم عوض نشده
یو : باشششش
تایجو : خب من برم
یو : عع چراا
تایجو : میخوام غذا درست کنم
یو : هااییی واسه منم بفرست غذاهات خیلی خوشمزست
تایجو : باششش
تایجو رفت و منم رفتم کپه مرگمو گذاشتم
صبح : راز خواب پاشدم کارامو کردم ساعت ۹:۳۰ بود پشمام کز خورد رفتم یک شلوار و پلیور پوشیدم توت بگ مو ورداشتم و رفتم خونه میتسویا
رفتم سمته در در زدم
مانا چان درو باز کرد
مانا : اوهایوووو یوری چانننن
یو : اوهایوووو
رفتم تو خونه که مانا چان منو نشوند رو مبل
مانا : من برم به لونا بگم زود لباساشو بپوشه
یو : هاییی❤️🩹🤏 ( کاواییی ) تو دلش*
رو مبل نشسته بودم که دیدم میستویا آمد خواستم سلام کنم که دیدم اون.........
خببب در خماری بمانید 😔😔🫶🫶🫶🤣
تا پارت ۴ فعلان خبری از ابن فیک نیست تا فیک های قبلیمو پارت جدیدشو بنویسم ✌️✌️✌️✌️✌️
۳.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.