"شیرینم" p9
پادشاه با اشتیاق و انرژی ای که از دوباره شنیدن صدای تهیونگ بدست آورده
بود میخواست به اون سمت بدوه ولی با یاد صحبت های قبلیشون به خدمه
اشاره ای کرد و بعد قدم تند کرد و به سمت منبع صدا رفت و اون رو کنار
رودخونه دید.
بر عکس دیدار قبلی تهیونگ پاهای زیباش رو با شلوار ست پیراهن ساتن
سفیدش پوشونده بود ولی تن لرزونش نشون از نبودن لباسی زیر لباس هاش
میداد.
آلفا با سرعت کم تری جلو رفت و آروم پوست خرس رو روی شونه های
ظریف امگا انداخت.
تهیونگ جا نخورد ، به جاش لبخند کوچکی روی لبهای برجسته اش نقش بست
که به آلفا اطمینان داد امگا فرومون هاش رو میشناسه !
آلفا آروم کنار امگا نشست. امگا با دستهای کوچیکش ردای گرم و پشمی رو
دور خودش محکم کرد و رو به آلفایی که با چشم های مشتاق نگاهش میکرد
زمزمه کرد:
+"فکر میکردم دیگه نمیبینمت. "
_"اشتباه فکر کردین شاهزاده ی شیرینم."
قلب امگا از لقب دوست داشتنی ای که باهاش خطاب شده بود گرم شد و خنده
ی شیرینی مهمان لبهاش شد. صدای
خنده های ریز تهیونگ باعث شد جنگکوک
در ذهنش هزاران بار اون همه زیبایی رو تحسین کنه. قطعا الهه ماه وقت ویژه
ای برای طراحی ظرافت های تهیونگ گذاشته بود!
_"اگه بدونی از دیدار قبلی تا االن با قلب من چه کردی شاهزاده عزیزم ،
اونوقت انقدر بیرحمانه صدای بهشتی خنده هات رو رها نمیکردی."
گونه های برجسته ی تهیونگ به رنگ گلبرگ های شکوفه های بهاری ساکورا** درومدن .
تهیونگ خوشحال بود که آلفا هم مثل اون این مدت بهش فکر میکرده و این
حرف آلفا چیزی رو در دلش گرم میکرد.
تهیونگ کمی حرکت کرد و خودش رو به
سمت جنگکوک کشید و پشتش رو به
شونه های مردانه ی آلفا تکیه داد.
قلب جنگکوک با سرعت سرسام آوری خودش رو به قفسه ی سینه اش کوبید.
جنگکوک دست آزادش رو دور شونه ی الغر امگا حلقه کرد و سرش رو داخل
موهای ابریشمی شونه نشده ی تهیونگ برد. میتونست فرومون های همیشه
غمگین امگارو بهتر استشمام کنه.
_"میتونم یه سوال بپرسم شاهزاده شیرینم؟"
تهیونگ از لفظ شاهزاده باز هم به خنده افتاد و حین خندیدن ، سری به نشونه ی
مثبت تکون داد.
خنده ی زیبای الهه ی زیبای رو بروش باعث شد به راحتی سوالش رو بپرسه
:
_میشه دلیل عطر پر از غم این الهه ی
زیبا رو بدونم؟
لبخند از لبهای امگا پر کشید.
+مادرم همیشه میگفت عشق انقدر با ارزشه که تو بخاطرش از همه چیزت
میگذری، برای همینم مادرم بخاطر پدرم از مقامش گذشت.
ولیعهد جیمین هم انقدر عاشقه شاهزاده میانگ بود که میخواست از سلطنت
کناره گیری کنه و امپراطور از سر ناچاری مجبور به موافقت شد. حاال من با
دیدن این همه عشق زیبا اطرافم واقعا میخوام مزه ی عشقو بچشم. چیزی که
ادامه دارد
بود میخواست به اون سمت بدوه ولی با یاد صحبت های قبلیشون به خدمه
اشاره ای کرد و بعد قدم تند کرد و به سمت منبع صدا رفت و اون رو کنار
رودخونه دید.
بر عکس دیدار قبلی تهیونگ پاهای زیباش رو با شلوار ست پیراهن ساتن
سفیدش پوشونده بود ولی تن لرزونش نشون از نبودن لباسی زیر لباس هاش
میداد.
آلفا با سرعت کم تری جلو رفت و آروم پوست خرس رو روی شونه های
ظریف امگا انداخت.
تهیونگ جا نخورد ، به جاش لبخند کوچکی روی لبهای برجسته اش نقش بست
که به آلفا اطمینان داد امگا فرومون هاش رو میشناسه !
آلفا آروم کنار امگا نشست. امگا با دستهای کوچیکش ردای گرم و پشمی رو
دور خودش محکم کرد و رو به آلفایی که با چشم های مشتاق نگاهش میکرد
زمزمه کرد:
+"فکر میکردم دیگه نمیبینمت. "
_"اشتباه فکر کردین شاهزاده ی شیرینم."
قلب امگا از لقب دوست داشتنی ای که باهاش خطاب شده بود گرم شد و خنده
ی شیرینی مهمان لبهاش شد. صدای
خنده های ریز تهیونگ باعث شد جنگکوک
در ذهنش هزاران بار اون همه زیبایی رو تحسین کنه. قطعا الهه ماه وقت ویژه
ای برای طراحی ظرافت های تهیونگ گذاشته بود!
_"اگه بدونی از دیدار قبلی تا االن با قلب من چه کردی شاهزاده عزیزم ،
اونوقت انقدر بیرحمانه صدای بهشتی خنده هات رو رها نمیکردی."
گونه های برجسته ی تهیونگ به رنگ گلبرگ های شکوفه های بهاری ساکورا** درومدن .
تهیونگ خوشحال بود که آلفا هم مثل اون این مدت بهش فکر میکرده و این
حرف آلفا چیزی رو در دلش گرم میکرد.
تهیونگ کمی حرکت کرد و خودش رو به
سمت جنگکوک کشید و پشتش رو به
شونه های مردانه ی آلفا تکیه داد.
قلب جنگکوک با سرعت سرسام آوری خودش رو به قفسه ی سینه اش کوبید.
جنگکوک دست آزادش رو دور شونه ی الغر امگا حلقه کرد و سرش رو داخل
موهای ابریشمی شونه نشده ی تهیونگ برد. میتونست فرومون های همیشه
غمگین امگارو بهتر استشمام کنه.
_"میتونم یه سوال بپرسم شاهزاده شیرینم؟"
تهیونگ از لفظ شاهزاده باز هم به خنده افتاد و حین خندیدن ، سری به نشونه ی
مثبت تکون داد.
خنده ی زیبای الهه ی زیبای رو بروش باعث شد به راحتی سوالش رو بپرسه
:
_میشه دلیل عطر پر از غم این الهه ی
زیبا رو بدونم؟
لبخند از لبهای امگا پر کشید.
+مادرم همیشه میگفت عشق انقدر با ارزشه که تو بخاطرش از همه چیزت
میگذری، برای همینم مادرم بخاطر پدرم از مقامش گذشت.
ولیعهد جیمین هم انقدر عاشقه شاهزاده میانگ بود که میخواست از سلطنت
کناره گیری کنه و امپراطور از سر ناچاری مجبور به موافقت شد. حاال من با
دیدن این همه عشق زیبا اطرافم واقعا میخوام مزه ی عشقو بچشم. چیزی که
ادامه دارد
۷.۰k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.