تک پارتی کوک!
پنجمین بطری رو سر کشیدی و نگاهتو به میا بهترین دوستت که با اون این نقشه رو کشیده بودی که بیای بار انداختی!
مست مست بودو با پسری که کنارش نشسته بود میرقصید!
با پیامی که به گوشیم اومدو قولشو باز کردمو نگاهش بهش انداختم!
تبلیغ بود ولی نگاهم به ساعت افتاد!
ساعت ۱۲ شب بودو کوک تا الان رسیده بود خونه و باید خیلی سریع به خونه میرفتم وگرنه خونم پای خودم بود!
به دوست پسر میا پیام دادم تا بیادو ببرتش و خودمم سریع سوئیچ ماشینو برداشتمو از بار بیرون اومدم!
سریع سوار ماشین شدمو راه افتادم.
خودمم مست بودمو شاید نزدیک بود ۵ بار تصادف کنم.
وقتی رسیدم سریع ماشینو پارک کردمو رفتم بالا پاهام لنگ میزد پس دیر رسیدم چراغا خاموش بود پس نفس عمیقی کشیدم رفتم داخل!
رفتم سمت اتاق که با دوتا چشم که بهم زل زده بودن ترسیدم که کوک به سمتم اومد!
:کجا بودی؟ چرا جواب تلفنمو ندادی؟ چیکار میکردی؟
ات:ببخشید کوک مجبور بودم میا ازم خواست!
و خودم از این دروغم خندم گرفت که گفت:منو تنها گذاشتی؟
کیوت بود ولی متعجبم که چرا عصبی نشد؟!
به سمت اتاق بغلی رفتم و رگال لباسامو چرخوندم تا لباسی که میخام پیدا کنم لباسو روی میز گذاشتمو خواستم عوضش کنم که کوکو توی چهارچوب در دیدم!
ات:خب نمیری بیرون؟!
به سمتم اومدو دستشو روی پهلوی لختم گذاشت!
دستای سردش باعث شد لرزه ای به تنم بیوفته!
کوک:نظرت چیه خودم برات درش بیارم؟
خنده ای کردمو گفتم:پس خودت درشون بیار
بقیش با ذهن پاکتون
پایان😂
مست مست بودو با پسری که کنارش نشسته بود میرقصید!
با پیامی که به گوشیم اومدو قولشو باز کردمو نگاهش بهش انداختم!
تبلیغ بود ولی نگاهم به ساعت افتاد!
ساعت ۱۲ شب بودو کوک تا الان رسیده بود خونه و باید خیلی سریع به خونه میرفتم وگرنه خونم پای خودم بود!
به دوست پسر میا پیام دادم تا بیادو ببرتش و خودمم سریع سوئیچ ماشینو برداشتمو از بار بیرون اومدم!
سریع سوار ماشین شدمو راه افتادم.
خودمم مست بودمو شاید نزدیک بود ۵ بار تصادف کنم.
وقتی رسیدم سریع ماشینو پارک کردمو رفتم بالا پاهام لنگ میزد پس دیر رسیدم چراغا خاموش بود پس نفس عمیقی کشیدم رفتم داخل!
رفتم سمت اتاق که با دوتا چشم که بهم زل زده بودن ترسیدم که کوک به سمتم اومد!
:کجا بودی؟ چرا جواب تلفنمو ندادی؟ چیکار میکردی؟
ات:ببخشید کوک مجبور بودم میا ازم خواست!
و خودم از این دروغم خندم گرفت که گفت:منو تنها گذاشتی؟
کیوت بود ولی متعجبم که چرا عصبی نشد؟!
به سمت اتاق بغلی رفتم و رگال لباسامو چرخوندم تا لباسی که میخام پیدا کنم لباسو روی میز گذاشتمو خواستم عوضش کنم که کوکو توی چهارچوب در دیدم!
ات:خب نمیری بیرون؟!
به سمتم اومدو دستشو روی پهلوی لختم گذاشت!
دستای سردش باعث شد لرزه ای به تنم بیوفته!
کوک:نظرت چیه خودم برات درش بیارم؟
خنده ای کردمو گفتم:پس خودت درشون بیار
بقیش با ذهن پاکتون
پایان😂
۵۵.۸k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.