پارت۷۵
#پارت۷۵
من ازت متنفر نیستم
ویو شوگا:
امروز میخاستم کل این اتفاقای این چند سال و به ات بگم
همچی رو
احساس هایی که به مرور زمان بهش پیدا کردم
درمورد زندکی قبلیم
درمورد هه را
فقط دنیال یه فرصت مناسب بودم که
تصمیم گرفتم امروز بهش بگم امروز خیلی زود از سرکار برگشتم تا ناهار و با ات بخورم.. هر دو بی صدا رو میز ناهار خوری نشسته بودیم
که صدای گوشیم سکوت اشپزخونه شکست
با بی میلی به طرف اپن رفتم و با دیدن اسم هه را پوفی کشیدم
خاستم جواب بدم که با دیدن قیافه کنجکاو ات راهمو به سمت طبقه بالا تغییر دادم.. تا من دست این دختر بخونم جوون مرگ میشم
وارد اتاق شدم و نفس عمیقی کشیدم و بعد دکمه سبز و رو فشار دادم
که صدای نکبت بارش که الان با گریه همراه بود فضای گوشی و اشغال کرد
هه را: خیلی نامردی شوگا خیلی
مثل همیشه لحنم و مهربون کردم
-هه را عزیزم؟ چرا داری گریع میکنی؟
درحالی که فین فین میکرد لب زد
هه را: اون دختره جنده ات زنته نه؟
٠از اینکه ات رو اینجوری توصیف کرده بود داشتم میترکیدم
با صدایی که در تلاش بودن از خشم کنترلش کنم لب زدم
-الهی قربون اون چشمای خشگلت بشم.. گریه نکن من فقط تو رو دوست دارم
هه را:دروغ میگی
-ببین.. اونطوری که تو فکر میکنی نیست..
هه را: واقعا؟
-آره... ازش میخوام جدا بشم..
با ذوق گفت
هه را: وای راست میگی عشقم؟ یعنی طلاقش میدی؟
-آره عزیزم طلاقش میدم
فقط باید بهم فرصت بدی که جریان و براش تعریف کنم خب؟
هه را: آخه کی؟
-قول میدم خیلی زود جریان و براش تعریف کنم
هه را: خاهش میکنم زود ازش جدا شو تا ما بتونیم باهام ازدواج کنیم
چون دیگه طاقت دوری ازتو ندارم
-باشه باشه فقط لطفا بهم فرصت بده
هه را: باشه عزیزم پس صبر میکنم... دوست دارم بای
-همچنین.. زود گوشی و قطع کردم و زل زدم بع صفحه گوشی و نیشخندی زدم
هه دختره جن. ده..
۳۰۰تا کامنت
من ازت متنفر نیستم
ویو شوگا:
امروز میخاستم کل این اتفاقای این چند سال و به ات بگم
همچی رو
احساس هایی که به مرور زمان بهش پیدا کردم
درمورد زندکی قبلیم
درمورد هه را
فقط دنیال یه فرصت مناسب بودم که
تصمیم گرفتم امروز بهش بگم امروز خیلی زود از سرکار برگشتم تا ناهار و با ات بخورم.. هر دو بی صدا رو میز ناهار خوری نشسته بودیم
که صدای گوشیم سکوت اشپزخونه شکست
با بی میلی به طرف اپن رفتم و با دیدن اسم هه را پوفی کشیدم
خاستم جواب بدم که با دیدن قیافه کنجکاو ات راهمو به سمت طبقه بالا تغییر دادم.. تا من دست این دختر بخونم جوون مرگ میشم
وارد اتاق شدم و نفس عمیقی کشیدم و بعد دکمه سبز و رو فشار دادم
که صدای نکبت بارش که الان با گریه همراه بود فضای گوشی و اشغال کرد
هه را: خیلی نامردی شوگا خیلی
مثل همیشه لحنم و مهربون کردم
-هه را عزیزم؟ چرا داری گریع میکنی؟
درحالی که فین فین میکرد لب زد
هه را: اون دختره جنده ات زنته نه؟
٠از اینکه ات رو اینجوری توصیف کرده بود داشتم میترکیدم
با صدایی که در تلاش بودن از خشم کنترلش کنم لب زدم
-الهی قربون اون چشمای خشگلت بشم.. گریه نکن من فقط تو رو دوست دارم
هه را:دروغ میگی
-ببین.. اونطوری که تو فکر میکنی نیست..
هه را: واقعا؟
-آره... ازش میخوام جدا بشم..
با ذوق گفت
هه را: وای راست میگی عشقم؟ یعنی طلاقش میدی؟
-آره عزیزم طلاقش میدم
فقط باید بهم فرصت بدی که جریان و براش تعریف کنم خب؟
هه را: آخه کی؟
-قول میدم خیلی زود جریان و براش تعریف کنم
هه را: خاهش میکنم زود ازش جدا شو تا ما بتونیم باهام ازدواج کنیم
چون دیگه طاقت دوری ازتو ندارم
-باشه باشه فقط لطفا بهم فرصت بده
هه را: باشه عزیزم پس صبر میکنم... دوست دارم بای
-همچنین.. زود گوشی و قطع کردم و زل زدم بع صفحه گوشی و نیشخندی زدم
هه دختره جن. ده..
۳۰۰تا کامنت
۱۹.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.