☆ازدواج اجباری☆
ا. ت ویو
با صدای اوما و اپا از خواب بیدار شدم.
+هوم؟
«م. ت،،ب. ت»
ب. ت دخترم پاشو اماده شو عمو جانگ میونگ میخوان بیان 1 ماه بمونن.
+چححح؟
ب. ت :ا.ت بخواطر یه کاری میخوان بیان بمونن
+اوک
م. ت :دخترم پاشو پاشو اماده شو زود الان میان
+اوفف چشم«بی حوصله»
وقتی رفتن دوباره گرفتم خوابیدم«من😂»
«پرش زمانی»
با الارم گوشیم بیدار شدم مارای مربوط رو انجام دادم و نشستم ارایش کردم و لباس پوشیدم... «میزارم»
ویو کوک
از خواب بیدار شدم رفتم کارای مربوط رو انجام دادم و رفتم
م. ک: پسرم اماده ای؟
ب. ک: کوک میخوایم بریما!
_اومدمم
«پرش زمانی به عمارت ا. ت اینا»
زینگ زینگ.
م. ت اومدن زود باش بیا پایین
ا. تت«داد»
+اومدممم«داد»
سریع بدو بدو رفتم پایین یه پسر جذابی نشسته بود رفتم سلام کردم و نشستم پیش اوما و اپام.
+مامان«اروم»
م. ت جونم؟ «اروم»
+اون پسره کیه؟ «اروم»
م. ت اون پسر عموته جئون جانگ کوک.
+اها..
«ذهنش»
جدی این پسر عمویه منه؟!
یادم میاد وقتی بچه بودیم یبار دیدمش
خیلی بزرگ شده خیلی سکسی شده.
ویو کوک
دیدم یه دختری از پله ها اومد پایین
اون.. اون دختر عموم بود؟ :|
عاح چقد کردی شده بود.
اجوما پسرم غذا امادست بیاید بخورید.
ب. ت خیلی ممنون اجوما.
ب. ک خب چخبر؟
ب. ت سلامتی تو چخبر؟
ب. ک سلامتی تو چخبر؟
+بسه دیگه دوباره شروع کردین؟«خنده»
«همه هر هر کردن»
یهو یه نگاه های سنگینی روی خودم احساس کردم یهو دیدم کوک داره به رون لختم نگاه میکنه ..و نیشخند میزنه عیشش
به چیم داره نیشخند میزنه معلوم نیست توی ذهن کثیفش چی میگذره...
که یهو نیشخندش پرنگ تر شد..
که اوپا یهو گفت.....
«خماری بد دردیه🥲✨»
لایک:10
کامنت:10
با صدای اوما و اپا از خواب بیدار شدم.
+هوم؟
«م. ت،،ب. ت»
ب. ت دخترم پاشو اماده شو عمو جانگ میونگ میخوان بیان 1 ماه بمونن.
+چححح؟
ب. ت :ا.ت بخواطر یه کاری میخوان بیان بمونن
+اوک
م. ت :دخترم پاشو پاشو اماده شو زود الان میان
+اوفف چشم«بی حوصله»
وقتی رفتن دوباره گرفتم خوابیدم«من😂»
«پرش زمانی»
با الارم گوشیم بیدار شدم مارای مربوط رو انجام دادم و نشستم ارایش کردم و لباس پوشیدم... «میزارم»
ویو کوک
از خواب بیدار شدم رفتم کارای مربوط رو انجام دادم و رفتم
م. ک: پسرم اماده ای؟
ب. ک: کوک میخوایم بریما!
_اومدمم
«پرش زمانی به عمارت ا. ت اینا»
زینگ زینگ.
م. ت اومدن زود باش بیا پایین
ا. تت«داد»
+اومدممم«داد»
سریع بدو بدو رفتم پایین یه پسر جذابی نشسته بود رفتم سلام کردم و نشستم پیش اوما و اپام.
+مامان«اروم»
م. ت جونم؟ «اروم»
+اون پسره کیه؟ «اروم»
م. ت اون پسر عموته جئون جانگ کوک.
+اها..
«ذهنش»
جدی این پسر عمویه منه؟!
یادم میاد وقتی بچه بودیم یبار دیدمش
خیلی بزرگ شده خیلی سکسی شده.
ویو کوک
دیدم یه دختری از پله ها اومد پایین
اون.. اون دختر عموم بود؟ :|
عاح چقد کردی شده بود.
اجوما پسرم غذا امادست بیاید بخورید.
ب. ت خیلی ممنون اجوما.
ب. ک خب چخبر؟
ب. ت سلامتی تو چخبر؟
ب. ک سلامتی تو چخبر؟
+بسه دیگه دوباره شروع کردین؟«خنده»
«همه هر هر کردن»
یهو یه نگاه های سنگینی روی خودم احساس کردم یهو دیدم کوک داره به رون لختم نگاه میکنه ..و نیشخند میزنه عیشش
به چیم داره نیشخند میزنه معلوم نیست توی ذهن کثیفش چی میگذره...
که یهو نیشخندش پرنگ تر شد..
که اوپا یهو گفت.....
«خماری بد دردیه🥲✨»
لایک:10
کامنت:10
۲۸.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.