عمیق ( چند پارتی ( پارت ششم
به سمت کمد لباسم رفتم لباسی گرفتم به سمت حموم رفتم ...
داخل وان نشستم رو خودم آب میرختم خدایا آخه من چیکار کردم مگه هق هق
باید از مدیر بخوام که به بخش دیگه ای انتقال بده با اصن به بیمارستان دیگه ای بعد از حمام به سمت تختم رفتم فعلن تنها چیزی که آرومم میکنه اینه که بخوام ...صبح با نور آفتاب بیدار شدم آه آفتاب چشام که کور کرد نگاهم رو به ساعت دادم یا حضرت پشم ساعت ۱۲ بود ... من مگه چی خوردم انقد خوابیدم گوشیم به دست گرفتم ۱۹ تماس بی پاسخ از دکتر جعون...
سرم درد میکنه آره دیشب مست کردم بعدش یکی نجاتم داد اوفف یادم نمیاد ...شماره دکتر جعون گرفتم
بوق بوق بوق بلاخره با اون صدای بمش تلفن برداشت ...
جونگ کوک« بله
بومی» ببخشید زنگ زده بودید خواب بودم
جونگ کوک» ساعت خواب لطفا زودتر بیان بیمارستان کار ها عقب افتاده یادم نمیاد مرخصی داده باشم ...
ایششش یلحضه چی همه چیز ها مثل سریال از چشم هام گذشت اون منو بوسیده آه خدای من
وارد بیمارستان رفتم به سمت اتاق جعون واردش شدن سرمو پایین گرفتم واقعن خجالت اوره ازش لیست کار ها رو گرفتم به سمت انجام دادن کار ...
بعد از ساعت های طولانی کار بلاخره وقتش شد برم خونه ولی با فکر اتفاق دیشب گریم گرفت به سمت رختکن رفتم تا لباسم عوض کنم ...
عجیبه ها دکتر جعون رو دیدم اوه باید در برم سری مسیرم رو عوض کردم ...
آه خوبه امروز با موتورم آمدم آه به سمت موتور زیبای خودم رفتم به طرف خونه حرکت کردم ولی یه چیزی عجیبه
داخل وان نشستم رو خودم آب میرختم خدایا آخه من چیکار کردم مگه هق هق
باید از مدیر بخوام که به بخش دیگه ای انتقال بده با اصن به بیمارستان دیگه ای بعد از حمام به سمت تختم رفتم فعلن تنها چیزی که آرومم میکنه اینه که بخوام ...صبح با نور آفتاب بیدار شدم آه آفتاب چشام که کور کرد نگاهم رو به ساعت دادم یا حضرت پشم ساعت ۱۲ بود ... من مگه چی خوردم انقد خوابیدم گوشیم به دست گرفتم ۱۹ تماس بی پاسخ از دکتر جعون...
سرم درد میکنه آره دیشب مست کردم بعدش یکی نجاتم داد اوفف یادم نمیاد ...شماره دکتر جعون گرفتم
بوق بوق بوق بلاخره با اون صدای بمش تلفن برداشت ...
جونگ کوک« بله
بومی» ببخشید زنگ زده بودید خواب بودم
جونگ کوک» ساعت خواب لطفا زودتر بیان بیمارستان کار ها عقب افتاده یادم نمیاد مرخصی داده باشم ...
ایششش یلحضه چی همه چیز ها مثل سریال از چشم هام گذشت اون منو بوسیده آه خدای من
وارد بیمارستان رفتم به سمت اتاق جعون واردش شدن سرمو پایین گرفتم واقعن خجالت اوره ازش لیست کار ها رو گرفتم به سمت انجام دادن کار ...
بعد از ساعت های طولانی کار بلاخره وقتش شد برم خونه ولی با فکر اتفاق دیشب گریم گرفت به سمت رختکن رفتم تا لباسم عوض کنم ...
عجیبه ها دکتر جعون رو دیدم اوه باید در برم سری مسیرم رو عوض کردم ...
آه خوبه امروز با موتورم آمدم آه به سمت موتور زیبای خودم رفتم به طرف خونه حرکت کردم ولی یه چیزی عجیبه
۱۰۹.۳k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.