بلک رز part 52
ادامه ...
رزی: جونگکوکه میگه میخواد بیاد کره
جنی: واقعا ؟
با تعجب به من نگاه کرد، منم متقابل بهش نگاه کردم
خیلی عجیب بود که جونگکوک بخواد بیاد کره معمولا زیاد این و اون ور نمیره .
رزی: چی بگم بهش ؟
جنی: چی میخوای بگی ؟ بگو خوش اومدی
براش چیزی که جنی گفت رو نوشتم و بیخیال شونه ای بالا انداختم
و گوشی رو پرت کردم یه گوشه
رزی : به نظرت عجیب نیست که یه دفعه ای
گفته قراره بیاد کره ؟
جنی: مگه کوکی رو نمیشناسی رزی ، همیشه همه رو با کاراش سوپرایز میکنه
رزی: خب آره ولی این دیگه زیادی عجیب بود.
جنی: نه زیاد ، بالاخره دوستمونه مجبوریم ازش پذیرایی کنیم...
رزی : اوهم
* * *
۲۱ : ۳۷
ویلای لالیسا مانوبان :
وارد ویلا شدیم ، حتی تصورشم نمیکردم اینقدر شیک و بزرگ باشه
تا جایی که یادمه پدر لیسا یه رستوران کوچک
درب و داغون توی منطقه فقیر نشین سئول داشت
وضعیت مالی داغونی داشتن و تا کمر توی قرض و بدبختی فرو رفته بودن
و حالا ...
ویلای دوبلکس با دکوراسیون داخلی شیک و تم سفید رنگ
آرامش خاصی رو به آدم میداد .
جنی: من که رفتم اتاقمو انتخاب کنم
جنی چمدون لباساشو وسط خونه ول کرد و تند سمت پله ها رفت
رزی: وایسا زنیکه منم بیام
دنبالش کردم و از پله ها بالا رفتم،طبقه بالا یه سالن تقریبا کوچیک بود
که دور تا دورش در بود ، اونطوری که شموردم حدود هشت تا در داشت
سمت اولین در رفتم و دستگیره رو کشیدم ...
رزی: خودشه این اتاقمهههه
درو کامل باز کردم و وارد شدم ، ولی به جای اتاق با دستشویی روبه رو شدم
جنی: خوبه رزی جای مناسبیه برات
بلند بلند خندید و ادامه داد ...
جنی: من که اتاقمو پیدا کردم .
بیرون اومدم و سمت اتاقی که جنی انتخاب کرده بود رفتم ،
یه خوابِ بزرگ و خوشگل با تم آبی نفتی بود
رزی : خیلی نامردی اینجا رو تنهایی میخوای صاحب شی جندوکی
جنی: این همه اتاق برو یکی برا خودت پیدا کن خب
نا امید با دلی شکسته سمت اتاق کناری جنی رفتم،
اتاق قشنگی بود ازش خوشم اومد تم زرشکی رنگی داشت
رفتمو خودمو روی تخت داخل اتاق ولو کردم
حس عجیبی داشتم، بعد از سالها برگشتم سئول ،
اگه بگم دلم برای اینجا تنگ نشده بود دروغ گفتم
سر تا سر این شهر برای من خاطره بود
اینجا رو به اندازه نیوزلند دوست داشتم ، کاش میتونستم روبرتو رو متقاعد کنم برگردیم سئول زندگی کنیم ولی اون
همیشه تاکید میکنه اینجا برام خطرناکه ...
کاش میتونستم برگردم به همون زمانی که یه دختر دبیرستانی کله شق بودم
هنوزم مثل قدیم دیونه بازی در میآوردم ولی طرز فکرم کامل تغییر کرده بود
میشه گفت عاقل تر شده بودم ،
حداقلش این بود که دیگه از نظرم جیمین یه
کوتوله احمق نیست
از اولش نبود فقط بیش از حد خودشو به بیخیالی میزد ،
تهیونگ میگفت که دلیل داره این کاراش
رزی: جونگکوکه میگه میخواد بیاد کره
جنی: واقعا ؟
با تعجب به من نگاه کرد، منم متقابل بهش نگاه کردم
خیلی عجیب بود که جونگکوک بخواد بیاد کره معمولا زیاد این و اون ور نمیره .
رزی: چی بگم بهش ؟
جنی: چی میخوای بگی ؟ بگو خوش اومدی
براش چیزی که جنی گفت رو نوشتم و بیخیال شونه ای بالا انداختم
و گوشی رو پرت کردم یه گوشه
رزی : به نظرت عجیب نیست که یه دفعه ای
گفته قراره بیاد کره ؟
جنی: مگه کوکی رو نمیشناسی رزی ، همیشه همه رو با کاراش سوپرایز میکنه
رزی: خب آره ولی این دیگه زیادی عجیب بود.
جنی: نه زیاد ، بالاخره دوستمونه مجبوریم ازش پذیرایی کنیم...
رزی : اوهم
* * *
۲۱ : ۳۷
ویلای لالیسا مانوبان :
وارد ویلا شدیم ، حتی تصورشم نمیکردم اینقدر شیک و بزرگ باشه
تا جایی که یادمه پدر لیسا یه رستوران کوچک
درب و داغون توی منطقه فقیر نشین سئول داشت
وضعیت مالی داغونی داشتن و تا کمر توی قرض و بدبختی فرو رفته بودن
و حالا ...
ویلای دوبلکس با دکوراسیون داخلی شیک و تم سفید رنگ
آرامش خاصی رو به آدم میداد .
جنی: من که رفتم اتاقمو انتخاب کنم
جنی چمدون لباساشو وسط خونه ول کرد و تند سمت پله ها رفت
رزی: وایسا زنیکه منم بیام
دنبالش کردم و از پله ها بالا رفتم،طبقه بالا یه سالن تقریبا کوچیک بود
که دور تا دورش در بود ، اونطوری که شموردم حدود هشت تا در داشت
سمت اولین در رفتم و دستگیره رو کشیدم ...
رزی: خودشه این اتاقمهههه
درو کامل باز کردم و وارد شدم ، ولی به جای اتاق با دستشویی روبه رو شدم
جنی: خوبه رزی جای مناسبیه برات
بلند بلند خندید و ادامه داد ...
جنی: من که اتاقمو پیدا کردم .
بیرون اومدم و سمت اتاقی که جنی انتخاب کرده بود رفتم ،
یه خوابِ بزرگ و خوشگل با تم آبی نفتی بود
رزی : خیلی نامردی اینجا رو تنهایی میخوای صاحب شی جندوکی
جنی: این همه اتاق برو یکی برا خودت پیدا کن خب
نا امید با دلی شکسته سمت اتاق کناری جنی رفتم،
اتاق قشنگی بود ازش خوشم اومد تم زرشکی رنگی داشت
رفتمو خودمو روی تخت داخل اتاق ولو کردم
حس عجیبی داشتم، بعد از سالها برگشتم سئول ،
اگه بگم دلم برای اینجا تنگ نشده بود دروغ گفتم
سر تا سر این شهر برای من خاطره بود
اینجا رو به اندازه نیوزلند دوست داشتم ، کاش میتونستم روبرتو رو متقاعد کنم برگردیم سئول زندگی کنیم ولی اون
همیشه تاکید میکنه اینجا برام خطرناکه ...
کاش میتونستم برگردم به همون زمانی که یه دختر دبیرستانی کله شق بودم
هنوزم مثل قدیم دیونه بازی در میآوردم ولی طرز فکرم کامل تغییر کرده بود
میشه گفت عاقل تر شده بودم ،
حداقلش این بود که دیگه از نظرم جیمین یه
کوتوله احمق نیست
از اولش نبود فقط بیش از حد خودشو به بیخیالی میزد ،
تهیونگ میگفت که دلیل داره این کاراش
۷.۳k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.