Part 7
فلش بک به روز که یونا مرد
Yuna pov:
با خستگی و سرفه های متعدد اومدم خونه امروز با اوت ، کوک ، جین ، لیسا خیلی خوش گذشت کلا یادم رفت بهشون بگم که این چند روز چقدر حالم بد بود و این اتفاقا از وقتی شروع شد که من فقط رفتم یه اشغال بزارم دم در و وقتی اومدم خونه این اتفاقا شروع شد هر روز سردرد ، گلو درد ، سرفه های پی در پی و و و
با بالا رفتن از پله ها بلاخره به اتاقم رسیدم اولا بابام که دکتر بود سر کار بود و مادرم هم آرایشگر بود رفته بود سر کار کلا هیچ کدوم خونه نبودم من توی این سه سال فهمیدم که کراش سگی دارم روی الکس وای هنوز بهش نگفتم ولی این احساسات یه طرفس با شدت گرفتن سرفه ها روی زمین نشستم و دستمو جلوی دهنم گرفتم وقتی سرفه هام تموم شد دستمو از روی دهنم برداشتم...
اون
خون
بود !
نکنه بیماری هاناهاکی راست باشه...( اگه فک کردین واقعا بیماری هاناهاکی عه نه سخت در اشتباهین^^)
بیماری هاناهاکی: بیماری افسانه ای که از عشق یک طرفه به وجود میاد اگه خیلی عاشق باشی توی ریه هات گل ها شروع میکنن به رشت کردن و به جایی میرسه که اون فرد خون و گلبرگ بالا میاره و در آخر میمیره
رفتم توی حموم و سریع به خودم توی آینه نگاه کردم همه جای صورتم شده بود خون و دوباره شروع کردم به سرفه کردن با افتادن روی زمین و بسته شدن چشمام به خواب ابدی فرو رفتم
Y/n pov:
با یاد آوری تمام این اتفاقا دوباره چشمام پر اشک شد من نمیتونستم خودمو کنترل کنم...من.من ضعیفم...هق
راوی pov:
هوسوک با هق هق هایه ا.ت از خواب پرید سریع حالشو پرسید ولی وقتی جوابی نگرفت سریع رفت بیرون تا به دکتر خبر بده میخواست اعضای اکیپش رو صدا بزنه ولی وقتی دید همشون توی بغل هم بخواب رفتن نخواست که بیدارشون کنه...اون درسته الان داره مهربونه رفتار میکنه ولی فکر میکنین بعد رفتن از بیمارستان چه چیزی در انتظارشونه؟
.
.
.
نیم ساعت گذشت جیهوپ و اعضای اکیپش به ویلای خودشون رفتن ولی ا.ت ، کوک ، لیسا ، جین هنوز توی بیمارستان بودن تا سرم ا.ت تموم شه
بلاخره سرم ا.ت تموم شد و بعد یه...درسته زمان از دستشون در رفته بود حتی گوشی کوک و ا.ت هم شارژشون تموم شده بود رسیدن به ویلا ( عکس ویلا جنگلی ها رو گذاشتم توی اسلاید ها تا بهتر تصورش کنین)
با قیافه های پوکر وارد خونه شدن بم با سریع ترین حالت ممکن خودشو به کوک رسوند کوک بم رو بغل کرد و هر کدوم به اتاقای خودشون پناه بردن
..................
هققق قراره مرگ های دردناکی هم داشته باشیم..هققق
خون گریه کردن* کککک
Yuna pov:
با خستگی و سرفه های متعدد اومدم خونه امروز با اوت ، کوک ، جین ، لیسا خیلی خوش گذشت کلا یادم رفت بهشون بگم که این چند روز چقدر حالم بد بود و این اتفاقا از وقتی شروع شد که من فقط رفتم یه اشغال بزارم دم در و وقتی اومدم خونه این اتفاقا شروع شد هر روز سردرد ، گلو درد ، سرفه های پی در پی و و و
با بالا رفتن از پله ها بلاخره به اتاقم رسیدم اولا بابام که دکتر بود سر کار بود و مادرم هم آرایشگر بود رفته بود سر کار کلا هیچ کدوم خونه نبودم من توی این سه سال فهمیدم که کراش سگی دارم روی الکس وای هنوز بهش نگفتم ولی این احساسات یه طرفس با شدت گرفتن سرفه ها روی زمین نشستم و دستمو جلوی دهنم گرفتم وقتی سرفه هام تموم شد دستمو از روی دهنم برداشتم...
اون
خون
بود !
نکنه بیماری هاناهاکی راست باشه...( اگه فک کردین واقعا بیماری هاناهاکی عه نه سخت در اشتباهین^^)
بیماری هاناهاکی: بیماری افسانه ای که از عشق یک طرفه به وجود میاد اگه خیلی عاشق باشی توی ریه هات گل ها شروع میکنن به رشت کردن و به جایی میرسه که اون فرد خون و گلبرگ بالا میاره و در آخر میمیره
رفتم توی حموم و سریع به خودم توی آینه نگاه کردم همه جای صورتم شده بود خون و دوباره شروع کردم به سرفه کردن با افتادن روی زمین و بسته شدن چشمام به خواب ابدی فرو رفتم
Y/n pov:
با یاد آوری تمام این اتفاقا دوباره چشمام پر اشک شد من نمیتونستم خودمو کنترل کنم...من.من ضعیفم...هق
راوی pov:
هوسوک با هق هق هایه ا.ت از خواب پرید سریع حالشو پرسید ولی وقتی جوابی نگرفت سریع رفت بیرون تا به دکتر خبر بده میخواست اعضای اکیپش رو صدا بزنه ولی وقتی دید همشون توی بغل هم بخواب رفتن نخواست که بیدارشون کنه...اون درسته الان داره مهربونه رفتار میکنه ولی فکر میکنین بعد رفتن از بیمارستان چه چیزی در انتظارشونه؟
.
.
.
نیم ساعت گذشت جیهوپ و اعضای اکیپش به ویلای خودشون رفتن ولی ا.ت ، کوک ، لیسا ، جین هنوز توی بیمارستان بودن تا سرم ا.ت تموم شه
بلاخره سرم ا.ت تموم شد و بعد یه...درسته زمان از دستشون در رفته بود حتی گوشی کوک و ا.ت هم شارژشون تموم شده بود رسیدن به ویلا ( عکس ویلا جنگلی ها رو گذاشتم توی اسلاید ها تا بهتر تصورش کنین)
با قیافه های پوکر وارد خونه شدن بم با سریع ترین حالت ممکن خودشو به کوک رسوند کوک بم رو بغل کرد و هر کدوم به اتاقای خودشون پناه بردن
..................
هققق قراره مرگ های دردناکی هم داشته باشیم..هققق
خون گریه کردن* کککک
۸.۳k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.