proud love پارت 53 پارت اخر
رسیدیم عمارت وسایل بچه اومده بود داشتن میچیندنش فردا قرار بود بدنیا بیاد دقیقا روزی ک جیسو بهم گفت دوست داره اسم بچشو تو اینده بزاره رز چون گل موردعلاقه خودش و شوگا بود با جیمین تصمیم گرفتیم اسم بچمون رز باشه
رفتم تو اتاق داشتم لباسو عوض میکردم ک درد بدی زیر شکمم حس کردم جیغ بلندی زدم ک یهو حس خیس شدن کردم درد بدی داشتم
هانا. اهه جیمیننننننن اخخ ایییی. جیمیننننن لیسااااااا اییی نامییییی
همه دوییدن تو اتاق
هانا. اه بچه داره بدنیا میاد اخ
جیمنی. باشه باشه نگران نباش نفس عمیق بکش
براید استایل بغلش کردن لیسا با هانا پشت نشسته بود نامی و من جلو بودیم رسیدیم بیمارستان دکترا سریع بردنش تو اتاق عمل
جیمین
صدای جیغ هانا میومد دقیقا مثل روز اول رابطمون بود
هانا. جیغغغغغ میکشمتتتتت پارککک جیمینننننن
نامی. این تو اتاق عملم ول کنت نیست جیمین 😂😂😂
از استرس راه میرفتیم نامی ارومم میکرد هلنو بچه ها اومددن
هلنن. مامانیییی نینی توچولوو میاد تو خونههه لیسا. البتهه دختر خوشگلممم
یکمی گذشت هانارو با بچه اوردن بیرون
بردن تو اتاق
نفس راحت کشیدم همه تبریک گفتن بهم اینجا فقط جای شوگا و جیسو خالی بود همش جلو چشام بودن نفس عمیق کشیدم رفتم پیش هانا
رز تو بغلش بود داشت باهاش بازی میکرد موهاش رو صورتش بود رفتم زدم کنار کنارش نشستم
جیمین. شبیه توعه
هانا. و شبیه تو 🥺
همه اومدن داخل
هانا. جای شوگا و حیسو خالیه
نامی. عاااا خیررر اونا همینجا تو قلبمونن جاشونمم خیلی خوبه الان خوشبختن دیگه ناراحت نیستن هوم
یونا. دخترممم ناراحت نباش بچتم ناراحت میشهه هااا
چول. درست میگه مادرت دیگه اونوقت نمیتونی ب بچت شیر بدی لبخندی زدم
جیمین بغم کرده بود همه با خنده با هم صحبت میکردن اره اینم زندگی من بود از ی دختر برده رسیدم ب همسر پادشاه خون اشام و الان صاحب ی دختر کوچولو ب اسم رزیم 🥰
نامی
و بالاخره میتونم بگم این خانواده منه ک با تمام سختی ها مبارزه کردیم و الان خوشحالیم اره خیلیم خوشحالیم با بچم و عشقم و خانوادم
جیمین.
اول همچی با غم شروع شد مردن جیسو و برادرم رفتن هانا اما همچی تموم شد ما بچه دار شدیم جای جیسو و شوگا خوبه و منو هانا و بقیه اعضا با هم خوشبختیم و این پایان داستان ماست
پایانننن
رفتم تو اتاق داشتم لباسو عوض میکردم ک درد بدی زیر شکمم حس کردم جیغ بلندی زدم ک یهو حس خیس شدن کردم درد بدی داشتم
هانا. اهه جیمیننننننن اخخ ایییی. جیمیننننن لیسااااااا اییی نامییییی
همه دوییدن تو اتاق
هانا. اه بچه داره بدنیا میاد اخ
جیمنی. باشه باشه نگران نباش نفس عمیق بکش
براید استایل بغلش کردن لیسا با هانا پشت نشسته بود نامی و من جلو بودیم رسیدیم بیمارستان دکترا سریع بردنش تو اتاق عمل
جیمین
صدای جیغ هانا میومد دقیقا مثل روز اول رابطمون بود
هانا. جیغغغغغ میکشمتتتتت پارککک جیمینننننن
نامی. این تو اتاق عملم ول کنت نیست جیمین 😂😂😂
از استرس راه میرفتیم نامی ارومم میکرد هلنو بچه ها اومددن
هلنن. مامانیییی نینی توچولوو میاد تو خونههه لیسا. البتهه دختر خوشگلممم
یکمی گذشت هانارو با بچه اوردن بیرون
بردن تو اتاق
نفس راحت کشیدم همه تبریک گفتن بهم اینجا فقط جای شوگا و جیسو خالی بود همش جلو چشام بودن نفس عمیق کشیدم رفتم پیش هانا
رز تو بغلش بود داشت باهاش بازی میکرد موهاش رو صورتش بود رفتم زدم کنار کنارش نشستم
جیمین. شبیه توعه
هانا. و شبیه تو 🥺
همه اومدن داخل
هانا. جای شوگا و حیسو خالیه
نامی. عاااا خیررر اونا همینجا تو قلبمونن جاشونمم خیلی خوبه الان خوشبختن دیگه ناراحت نیستن هوم
یونا. دخترممم ناراحت نباش بچتم ناراحت میشهه هااا
چول. درست میگه مادرت دیگه اونوقت نمیتونی ب بچت شیر بدی لبخندی زدم
جیمین بغم کرده بود همه با خنده با هم صحبت میکردن اره اینم زندگی من بود از ی دختر برده رسیدم ب همسر پادشاه خون اشام و الان صاحب ی دختر کوچولو ب اسم رزیم 🥰
نامی
و بالاخره میتونم بگم این خانواده منه ک با تمام سختی ها مبارزه کردیم و الان خوشحالیم اره خیلیم خوشحالیم با بچم و عشقم و خانوادم
جیمین.
اول همچی با غم شروع شد مردن جیسو و برادرم رفتن هانا اما همچی تموم شد ما بچه دار شدیم جای جیسو و شوگا خوبه و منو هانا و بقیه اعضا با هم خوشبختیم و این پایان داستان ماست
پایانننن
۳۱.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.