فیک جین (My sweet love) part5
از اتاقم بیرون اومدم که دیدم جیمین رفته پیش اون دختره.... داداشم بخاطر اون هرزه ولم کرد..از خونه زدم بیرون و به راه رفتن ادامه دادم تا بالاخره به خوابگاه رسیدم رفتم و یه اتاق گرفتم مسئول اونجا گفت یه هم اتاقی ام دارم هوفف حوصله تحمل کردن اینو دیگه ندارمم
(بچه ها خابگاه هاشون شبی شهرکه ینی در واقع یه زمینه که خونه های کوچیک یه طبقه داره (یه جورایی شبیه شهرک ولی همه خونه ها یه طبقه است) و هر خونه دو تا اتاق داره)
در زدم و قامت این همستر بی کله دو دیدم
یونجی: هوفف من با تو هم اتاقی ام؟
جین: انگار که بله
یونجی: همستر بی کله
جین: کوالای خنگ
یونجی: گگگگ
جین: نمیخای بیای تو؟
یونجی: نمیگفتی ام خودم میومدم
جین: صحی
رفتم و وسایلم رو گذاشتم تو اتاقم بوی رامیون داشت دیوونم میکرددد با چشمای گشنه به همستر بی کله ای که داشت رامیون میخورد نگاه کردم
جین: ها چیه؟ ... میخای؟
یونجی: هیمم... اره
جین: خیل خوب واستا برم یه کاسه بیارم
یونجی: برام غذا کشید و منم شروع کردم به خوردن بعد از خوردن گفت
جین: من غذا درست کردم پس ظرفا با تو
یونجی: هوفف خیله خب باشه
یونجی: پسره... فک کرده من خدمتکارشم.... البته خب بیچاره زحمت کشید غذا درست کرد دیگه
داشتم ظرفارو میشستم که
لایک: ۷
کامنت: ۸
(بچه ها خابگاه هاشون شبی شهرکه ینی در واقع یه زمینه که خونه های کوچیک یه طبقه داره (یه جورایی شبیه شهرک ولی همه خونه ها یه طبقه است) و هر خونه دو تا اتاق داره)
در زدم و قامت این همستر بی کله دو دیدم
یونجی: هوفف من با تو هم اتاقی ام؟
جین: انگار که بله
یونجی: همستر بی کله
جین: کوالای خنگ
یونجی: گگگگ
جین: نمیخای بیای تو؟
یونجی: نمیگفتی ام خودم میومدم
جین: صحی
رفتم و وسایلم رو گذاشتم تو اتاقم بوی رامیون داشت دیوونم میکرددد با چشمای گشنه به همستر بی کله ای که داشت رامیون میخورد نگاه کردم
جین: ها چیه؟ ... میخای؟
یونجی: هیمم... اره
جین: خیل خوب واستا برم یه کاسه بیارم
یونجی: برام غذا کشید و منم شروع کردم به خوردن بعد از خوردن گفت
جین: من غذا درست کردم پس ظرفا با تو
یونجی: هوفف خیله خب باشه
یونجی: پسره... فک کرده من خدمتکارشم.... البته خب بیچاره زحمت کشید غذا درست کرد دیگه
داشتم ظرفارو میشستم که
لایک: ۷
کامنت: ۸
۵.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.