s2 p16
...وایسا ببینم+
....چاقو رو کنار گذاشتم
..تو باکره ای دیگه نه؟+
نه....&
!آناااا+
...خب ات چیکار میکردم...۳ سال تو یه خونه بودیما&
!نچ نچ...نخوای هم مجبوری بر گردی+
&..
...الان اینجا چرا وایستادی....برو دیگه برو+
...ات شی&
....ها+
..به نظرت باید چیکار کنم؟&
برو پیشش بشین...یه کم نزدیک شو....مرد انقدر با+
....دیدنت اومد
&...
....اومد از پشت بغلم کرد
حالا لوس بازی در نیار+
....مرسییی&
و رفت تو سالن
...همون لحظه جونگکوک وارد آشپز خونه شد
..داشت دنبال چیزی میگشت
+چی میخوای؟..
....لیوان_
....کابینت کنار یخچال+
....برداشت و داشت آب میخورد
به کانتر پشت سرم تکیه داده بودوو داشت بهم نگاه میکرد
..نگاه خیره شو حس کردم و برگشتم طرفش
....چیزی شده؟+
_...نه
سلاد تموم شد...دستامو شستم و رفتم بیرون و جونگوک پشت سرم اومد و دقیقا پیش هم نشستیم
...یهو جونگی شروع کردن با آنا
...ات خیلی خوشگله نه٪
...خیلی...&
..وای نه جونگکوک؟ ٪
سرشو تکون داد خیلی سرد...
&امروز از زیباییش مطمئن شدم
....چشمامو گرد کردم و به آنا زل زدم
!زر نزن انا+
...بیچاره....معلوم بود ادم درست حسابی ای بود٪
...مرض+
!چیشده؟_
...ها...هیچی..٪
..کجا بودید امروز؟_
...رفته بودیم کافه٪
..کی آدم درست حسابی بود؟_
+....
..خب جونگکوک...چرا عصبی میشی...میگه دیگه ÷
یه مرده...از ات خوشش اومده بود(آروم)&
+😕🫢....
(روبه ات)..._
..خب چیکار کنم..؟+
...همین مونده بود خیانت هم بکنی_
جونگکوک...خیانت کجا بود(با خنده)*
داداش...عادیه!..ات جوونه..قد بلنده خوش٪
...استایله...ممکنه
_بیخود ممکنه!! ازاین به بعد شما جایی برید ات باهاتون نمیاد
نگو دیگه جونگی!(آروم )+
...بابا حواسم نبود٪
در ضمن....جایی خواستی بری قبلش لطف کن بهم_
!!!زنگ بزن
!چقدرم برمیداشتی!زنگ زدم ۳ بار...+
وااا جونگکوگ بیخیال شو دیگه÷
...جونگکوک سگ شد باز*
...همه داشتن میخندیدن طوری که منم خندم گرفته بود
...نکنید بابا حوصله ندارم_
هری از پله ها دوید اومد پایین و محض دیدن من اومد تو بغلم نشست
...زندایی"
...جانم+
....دلمم برات تنگ شده بود"
....وای خدا+
..برا من دلت تنگ نشده بود؟_
!خب....چرا...یه کم"
...بیا اینجا ببینم_
از بغلم پاشد و اومد بغل جونگکوک نشست
!چرا از بغل من بلندش میکنی؟+
دوست دارم...مشکلیه_
..آره من مشکل دارم+
....اون دیگه به من مربوط نیست_
از کنارش بلند شدم و رفتم طبقه بالا تو اتاق هری... دراز
...کشیدم رو تختش
!فاک جونگکوک...فاک بهت..ازت بدم میاد...+
موقع شام که شد رفتم پایین و رو یکی از صندلی
...های میز ناهار خوری نشستم
اومد کنارم نشست اومدم از جام بلند شم که مچم رو
...محکم گرفت
دستم رو هی از دستش میکشیدم ولی هیچی نمیگفت و محکم تر فشار میداد
...بشین سر جات اعصاب منو خرد نکن_
...نشستم سر جام
اون شب رفتیم خونه و به محض اینکه رفتیم تو اتاقمون...
....چاقو رو کنار گذاشتم
..تو باکره ای دیگه نه؟+
نه....&
!آناااا+
...خب ات چیکار میکردم...۳ سال تو یه خونه بودیما&
!نچ نچ...نخوای هم مجبوری بر گردی+
&..
...الان اینجا چرا وایستادی....برو دیگه برو+
...ات شی&
....ها+
..به نظرت باید چیکار کنم؟&
برو پیشش بشین...یه کم نزدیک شو....مرد انقدر با+
....دیدنت اومد
&...
....اومد از پشت بغلم کرد
حالا لوس بازی در نیار+
....مرسییی&
و رفت تو سالن
...همون لحظه جونگکوک وارد آشپز خونه شد
..داشت دنبال چیزی میگشت
+چی میخوای؟..
....لیوان_
....کابینت کنار یخچال+
....برداشت و داشت آب میخورد
به کانتر پشت سرم تکیه داده بودوو داشت بهم نگاه میکرد
..نگاه خیره شو حس کردم و برگشتم طرفش
....چیزی شده؟+
_...نه
سلاد تموم شد...دستامو شستم و رفتم بیرون و جونگوک پشت سرم اومد و دقیقا پیش هم نشستیم
...یهو جونگی شروع کردن با آنا
...ات خیلی خوشگله نه٪
...خیلی...&
..وای نه جونگکوک؟ ٪
سرشو تکون داد خیلی سرد...
&امروز از زیباییش مطمئن شدم
....چشمامو گرد کردم و به آنا زل زدم
!زر نزن انا+
...بیچاره....معلوم بود ادم درست حسابی ای بود٪
...مرض+
!چیشده؟_
...ها...هیچی..٪
..کجا بودید امروز؟_
...رفته بودیم کافه٪
..کی آدم درست حسابی بود؟_
+....
..خب جونگکوک...چرا عصبی میشی...میگه دیگه ÷
یه مرده...از ات خوشش اومده بود(آروم)&
+😕🫢....
(روبه ات)..._
..خب چیکار کنم..؟+
...همین مونده بود خیانت هم بکنی_
جونگکوک...خیانت کجا بود(با خنده)*
داداش...عادیه!..ات جوونه..قد بلنده خوش٪
...استایله...ممکنه
_بیخود ممکنه!! ازاین به بعد شما جایی برید ات باهاتون نمیاد
نگو دیگه جونگی!(آروم )+
...بابا حواسم نبود٪
در ضمن....جایی خواستی بری قبلش لطف کن بهم_
!!!زنگ بزن
!چقدرم برمیداشتی!زنگ زدم ۳ بار...+
وااا جونگکوگ بیخیال شو دیگه÷
...جونگکوک سگ شد باز*
...همه داشتن میخندیدن طوری که منم خندم گرفته بود
...نکنید بابا حوصله ندارم_
هری از پله ها دوید اومد پایین و محض دیدن من اومد تو بغلم نشست
...زندایی"
...جانم+
....دلمم برات تنگ شده بود"
....وای خدا+
..برا من دلت تنگ نشده بود؟_
!خب....چرا...یه کم"
...بیا اینجا ببینم_
از بغلم پاشد و اومد بغل جونگکوک نشست
!چرا از بغل من بلندش میکنی؟+
دوست دارم...مشکلیه_
..آره من مشکل دارم+
....اون دیگه به من مربوط نیست_
از کنارش بلند شدم و رفتم طبقه بالا تو اتاق هری... دراز
...کشیدم رو تختش
!فاک جونگکوک...فاک بهت..ازت بدم میاد...+
موقع شام که شد رفتم پایین و رو یکی از صندلی
...های میز ناهار خوری نشستم
اومد کنارم نشست اومدم از جام بلند شم که مچم رو
...محکم گرفت
دستم رو هی از دستش میکشیدم ولی هیچی نمیگفت و محکم تر فشار میداد
...بشین سر جات اعصاب منو خرد نکن_
...نشستم سر جام
اون شب رفتیم خونه و به محض اینکه رفتیم تو اتاقمون...
۵.۴k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.