زندگی سیاه سفید من... پارت⁵
همون بود که اون روز شونمون به هم خورده و من معذرت خواهی کردم دقیقا همون بود چه تصادفی، اصلا خوش نداشتم دوباره ازش معذرت بخوام برای همین ول کردم رفتم امد پشت سرم گفت:
_سلام
_علیک
_تازه به این مدرسه امدی؟
_به فضولش چ مربوط
با غرور گفت:
_من لات اینجاام باید جوابمو بدی وگرنه...
یهو وسط حرفش پریدم گفتم:
_هیچ غلطی نمیتونی کنی برامم مهم نیست کی هستیو چی صدات میکنن.
با تعجب با چشمای درشت شده نگام کرد و منم بدون توجه بهش در اتاق مدیر رو زدم و رفتم داخل.
_سلام جناب مدیر
_سلام بفرمایید
_من همون دختر جدیده ام میشه لطفا نگاهی به لیست کنید و اسم کلاسو نشونه اش رو بهم بدین؟
_بله حتما مستقیم برید سمت چپ معلمتون هم الان سر کلاسه زنگ زده شده الان منتظر شماست.
_بله الان میرم ممنون جناب مدیر
_خواهش میکنم
درو باز کردمو رفتم بیرون دقیقا به ادرسی که داده بود رفتم، معلم جلوی در ایستاده بود سلام کردمو هردومون وارد کلاس شدیم یهو همه بلند شدن سر پا بعد به معلم خوش امد گفتن تا وارد شدم همه جا رو نگاه کردم صندلی های زیادی نداشت شاید ۱٠تا صندلی بیشتر نبودن معلم با صدای بلند گفت: سلام بچه ها ما یه دانش اموز جدید داریم که تازه به این مدرسه امده اسمشم هانا هست. روبه من کردو با مهربونی گفت هانا جان لطفا یه صندلی پیدا کنو بشین. یه چشم گفتمو میز سوم کنار یه دختر مو فر مشکی که چشمای درشتی داشت نشستم نگاهی به اینورو انور انداختم دیدم دقیقا همون پسر رو به روی من میشینه اعصابم خراب شد رومو برگردوندم به دختر نگاه کردم ازش پرسیدم که اسمت چیه نگاهی بهم کردو گفت: اسم من سلناست، تو هم هانایی دیگه خوشبختم منم یه خوشبختم گفتمو یهو خانم معلم یکی زد روی میز گفت ساکت بچه ها. سلنا اروم گفت: زنگ تفریح حرف میزنیم. یه سری تکون دادمو.
چند ساعت بعد...
بالاخره زنگ خورد من بلند شدم که برم بیرون یهو دیدم یه پسر جلوی سلنا رو گرفته و نمیزاره بیاد بیرون شونشو کشیدم رو به خودمو گفتم:
_هی پسر چکارش داری؟
_اووو دختر جدیده تو چکاره ای؟
_من همه کاره ام حالا گمشو انور مزاحم نشو
دست سلنا رو کشیدمو رفتیم بیرون. شماره ی سلنا رو توی گوشیم ذخیره کردم و کلی خاطره گفتیمو خندیدیم خیلی خوب بود.
چند دقیقه بعد زنگ خوردو امدیم داخل کلاس معلم هم امد و شروع کرد به درس دادن. بعد یهو یه...
ادامه دارد...
اگه دوست داشتین بگین پارت بعد رو بزارم🙂🎈
_سلام
_علیک
_تازه به این مدرسه امدی؟
_به فضولش چ مربوط
با غرور گفت:
_من لات اینجاام باید جوابمو بدی وگرنه...
یهو وسط حرفش پریدم گفتم:
_هیچ غلطی نمیتونی کنی برامم مهم نیست کی هستیو چی صدات میکنن.
با تعجب با چشمای درشت شده نگام کرد و منم بدون توجه بهش در اتاق مدیر رو زدم و رفتم داخل.
_سلام جناب مدیر
_سلام بفرمایید
_من همون دختر جدیده ام میشه لطفا نگاهی به لیست کنید و اسم کلاسو نشونه اش رو بهم بدین؟
_بله حتما مستقیم برید سمت چپ معلمتون هم الان سر کلاسه زنگ زده شده الان منتظر شماست.
_بله الان میرم ممنون جناب مدیر
_خواهش میکنم
درو باز کردمو رفتم بیرون دقیقا به ادرسی که داده بود رفتم، معلم جلوی در ایستاده بود سلام کردمو هردومون وارد کلاس شدیم یهو همه بلند شدن سر پا بعد به معلم خوش امد گفتن تا وارد شدم همه جا رو نگاه کردم صندلی های زیادی نداشت شاید ۱٠تا صندلی بیشتر نبودن معلم با صدای بلند گفت: سلام بچه ها ما یه دانش اموز جدید داریم که تازه به این مدرسه امده اسمشم هانا هست. روبه من کردو با مهربونی گفت هانا جان لطفا یه صندلی پیدا کنو بشین. یه چشم گفتمو میز سوم کنار یه دختر مو فر مشکی که چشمای درشتی داشت نشستم نگاهی به اینورو انور انداختم دیدم دقیقا همون پسر رو به روی من میشینه اعصابم خراب شد رومو برگردوندم به دختر نگاه کردم ازش پرسیدم که اسمت چیه نگاهی بهم کردو گفت: اسم من سلناست، تو هم هانایی دیگه خوشبختم منم یه خوشبختم گفتمو یهو خانم معلم یکی زد روی میز گفت ساکت بچه ها. سلنا اروم گفت: زنگ تفریح حرف میزنیم. یه سری تکون دادمو.
چند ساعت بعد...
بالاخره زنگ خورد من بلند شدم که برم بیرون یهو دیدم یه پسر جلوی سلنا رو گرفته و نمیزاره بیاد بیرون شونشو کشیدم رو به خودمو گفتم:
_هی پسر چکارش داری؟
_اووو دختر جدیده تو چکاره ای؟
_من همه کاره ام حالا گمشو انور مزاحم نشو
دست سلنا رو کشیدمو رفتیم بیرون. شماره ی سلنا رو توی گوشیم ذخیره کردم و کلی خاطره گفتیمو خندیدیم خیلی خوب بود.
چند دقیقه بعد زنگ خوردو امدیم داخل کلاس معلم هم امد و شروع کرد به درس دادن. بعد یهو یه...
ادامه دارد...
اگه دوست داشتین بگین پارت بعد رو بزارم🙂🎈
۹.۴k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.