پارت ¹³
+وقتی بیدار شدم هنوز همنطوری بودم یعنی انقد بی اهمیتم که حتا لیساعم نیومده پیشم به دادم برسه؟
سعی کردم باند شم با قدرت کمی ک دستام داشت بزور بلند شوم از سر جام با پاهایه ضعیفم پا شدم درو باز کردم تلو تلو خوران از در رفتم بیرون که متپجه شدم نصفه شبه اروم بسمت اتاقه خدمو لیسا رفدم درو باز کردم که دیدم لیسا خابه اروم اروم رفتم سمت در کمد و یدونه ازون لباسایی ک کهنه بودنو برا خدمتکارا بودنو پوشیدم و لباسی ک مال کوک بودو خونی شده بودو ورداشتم تا فردا بشورمش
لباسو یه کوشه کذاشتمو رفتم خابیدم
**فردا ساعت شیش صبح**
با صدا زدن لیسا پاشدم رفتم سمت دستشویی کارایه لازمرو کردم و لباس خدتمکاریمو پوشیدمو رفتم صبخانه رو با کمک لیسا داشتیم درست میکردم داششتم تخم مرغو سرخ میکردم ک ک رفتم تویه فکر
ک با صدا زون لیسا دستم پرید و خورد به لبه ی ماهیتابه و سوخت
+سسس(هین کشید از سوزشش)
(علامت لیسا^)
^یاااا دختره ی بی هواس تخم مرغ سوخت
گفتم ببخشیدو زیر تخم مرغو خاموش کردم
^ببینم ت چته گرفته ای
برای اینکه ناراحتسمو ازش پنهون کنم خندیدمو گفتم
+یااااا کثافتتت مننن هیچیمم نییییی
^(نگاه مشکوکانه)
+عینجور ینگا ببین من خوبه خوبم و ی لبخند گنده زدم
^بلخره میفهمم چته حالا ازم قایم کن
+ععع
^بدو دیگه الان بیدار میشننن
+باش
با کمک لیسا دروتا دور میزو چیدیم ک دقیقن داخل همون موقع پسرا از پله ها پایین عومدن
تعظیم کردیمو رفتیم
(تا بعد ظهر هیچ اتفاق خاسی نیوفتاد)
*بعد ظهر*
+چن روزه همش سرگیجه های شدید دارمو سرم خیلی درد میکنه باید برم دکتر با یذره پولی ک دارم
رفتم دم در اتاق جونگ..یعنی نه ارباب درو زدم ارباب گف چته
+ارباب منم
_چی میخای هرزه
+میشه فقط نیم ساعت برم بیرون و بیام
_چرا حتما میخای بری کون بدی نه
+...
_چیه جواب بدع دیگ
+....
_برو هرزه خانوم کونتو بده بیا
+ممنونم
سریع خارج شومو درو بستم لباسامو عوض کردمو کیف پولمو ورداشتم و رفتم به سمت بیمارستان
نوبت گرفتم و رفتم پیش دکتر دکتر گفت
:با این علاعمی که شما دارید احتمال تومور داشتنتون زیاده
+چ.ی؟
:ولی هنوز برای مطمعن شون زوده باید ازمایش بدید
+باید برای ازمایش دادن کجا برم؟
:....(یجارو گف مثلن)
+چشم خیلی ممنون خسته نباشید
:همچنین
با کل استرسی که داشتم اتاقو ترک کردمو بسمت جایی ک گفت حرکت کردم ازمایشو دادم
گفتن جوابش فردا ساعت هفت میاد ک ببرمش پیش دکتر
از بیمارستان خارج شدمو به سمت عمارت حرکت کردم(بهبه چ بچه ی حرف گوش کنی)
وقتی رسیدم بادیگاردا تا منو دیدن گفتم:ارباب میکشتت پونزده دیقه دیر کردی
+هییییی(هین کشیدن)
و اروم اروم درو باز کردم خاستم خیلی اروم برم کسی متوجه نشه تمرکزم فق روزی همین بود ک با صدایه وحشتناکی ک ب گوشم رسید مطمعن شدم گورم کندس..
بایییی
سعی کردم باند شم با قدرت کمی ک دستام داشت بزور بلند شوم از سر جام با پاهایه ضعیفم پا شدم درو باز کردم تلو تلو خوران از در رفتم بیرون که متپجه شدم نصفه شبه اروم بسمت اتاقه خدمو لیسا رفدم درو باز کردم که دیدم لیسا خابه اروم اروم رفتم سمت در کمد و یدونه ازون لباسایی ک کهنه بودنو برا خدمتکارا بودنو پوشیدم و لباسی ک مال کوک بودو خونی شده بودو ورداشتم تا فردا بشورمش
لباسو یه کوشه کذاشتمو رفتم خابیدم
**فردا ساعت شیش صبح**
با صدا زدن لیسا پاشدم رفتم سمت دستشویی کارایه لازمرو کردم و لباس خدتمکاریمو پوشیدمو رفتم صبخانه رو با کمک لیسا داشتیم درست میکردم داششتم تخم مرغو سرخ میکردم ک ک رفتم تویه فکر
ک با صدا زون لیسا دستم پرید و خورد به لبه ی ماهیتابه و سوخت
+سسس(هین کشید از سوزشش)
(علامت لیسا^)
^یاااا دختره ی بی هواس تخم مرغ سوخت
گفتم ببخشیدو زیر تخم مرغو خاموش کردم
^ببینم ت چته گرفته ای
برای اینکه ناراحتسمو ازش پنهون کنم خندیدمو گفتم
+یااااا کثافتتت مننن هیچیمم نییییی
^(نگاه مشکوکانه)
+عینجور ینگا ببین من خوبه خوبم و ی لبخند گنده زدم
^بلخره میفهمم چته حالا ازم قایم کن
+ععع
^بدو دیگه الان بیدار میشننن
+باش
با کمک لیسا دروتا دور میزو چیدیم ک دقیقن داخل همون موقع پسرا از پله ها پایین عومدن
تعظیم کردیمو رفتیم
(تا بعد ظهر هیچ اتفاق خاسی نیوفتاد)
*بعد ظهر*
+چن روزه همش سرگیجه های شدید دارمو سرم خیلی درد میکنه باید برم دکتر با یذره پولی ک دارم
رفتم دم در اتاق جونگ..یعنی نه ارباب درو زدم ارباب گف چته
+ارباب منم
_چی میخای هرزه
+میشه فقط نیم ساعت برم بیرون و بیام
_چرا حتما میخای بری کون بدی نه
+...
_چیه جواب بدع دیگ
+....
_برو هرزه خانوم کونتو بده بیا
+ممنونم
سریع خارج شومو درو بستم لباسامو عوض کردمو کیف پولمو ورداشتم و رفتم به سمت بیمارستان
نوبت گرفتم و رفتم پیش دکتر دکتر گفت
:با این علاعمی که شما دارید احتمال تومور داشتنتون زیاده
+چ.ی؟
:ولی هنوز برای مطمعن شون زوده باید ازمایش بدید
+باید برای ازمایش دادن کجا برم؟
:....(یجارو گف مثلن)
+چشم خیلی ممنون خسته نباشید
:همچنین
با کل استرسی که داشتم اتاقو ترک کردمو بسمت جایی ک گفت حرکت کردم ازمایشو دادم
گفتن جوابش فردا ساعت هفت میاد ک ببرمش پیش دکتر
از بیمارستان خارج شدمو به سمت عمارت حرکت کردم(بهبه چ بچه ی حرف گوش کنی)
وقتی رسیدم بادیگاردا تا منو دیدن گفتم:ارباب میکشتت پونزده دیقه دیر کردی
+هییییی(هین کشیدن)
و اروم اروم درو باز کردم خاستم خیلی اروم برم کسی متوجه نشه تمرکزم فق روزی همین بود ک با صدایه وحشتناکی ک ب گوشم رسید مطمعن شدم گورم کندس..
بایییی
۱۱.۹k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.