"تيمارستان صورتی" پارت بیست و سوم
ویو ا/ت
چشمام رو کم کم داشتم باز میکردم..تار میدیدم..همه جا سفید بود..نکنه مردم؟تو بهشتم؟هاا؟نه بابا حالا حالاها باید توی همین دنیا لعنتی بمونم..اوفف..
جونگ کوک:عهه ا/ت بهوش اومدی؟
سویون از بیرون میومد..ی لیوان آب دستش بود که با دیدن من از دستش افتاد و دویید سمتم..
سویون:دختره ی کله شق..میدونی چقدر ترسوندیم؟
ا/ت:ایی..سویونا دارم خفه میشم..
تهیونگ:خوش گذشت؟
ا/ت:بنظرت بیهوش بودن خوش میگذره؟
جونگ کوک:عهه اذیتش نکنین دیگه..
جونگ کوک خیلی پسر خوب مهربونیه..از حق نگذریم خوشتیپ هم هست ..چجوری بفهمم از من خوشش میاد یا نه؟آها فهمیدم..
ا/ت:جیمین میشه باهام بیای بریم بیرون یکم هوا بخورم؟
جونگ کوک:م.. من میام..البته اگه بخوای
ا/ت:چرا که نه..
جیمین:میزاشتی خودم میبردمش
جونگ کوک:خودم میتونم..
دست جونگ کوک رو گرفتم و رفتیم توی حیاط بیمارستان..شب بود..ستاره نمایان شده بودن..عاشق این بودم که زیر آسمون پر ستاره با کسی که عاشقشم درد و دل کنم..یعنی الان باید با جونگ کوک درد و دل کنم؟
ویو جیمین
وای خداااا..اینارو ببین چقدرم از هم خوششون اومده
جیمین:اینا چرا اینقدر بهم نزدیک میشن؟
سویون:وقتی میگم حسودی میکنی نگو نه..
تهیونگ:از هم خوششون میاد ..
جیمین:اما ا/ت قبلا از من خوشش میومد..
سویون:و توهم محلش نمیزاشتی اونم ازت دست کشید..عاشقت نبود ...
تهیونگ:راستی چطور باید برای ا/ت بگیم؟
جیمین:چیو.؟
تهیونگ:خاطراتشو..
سویون:بالاخره باید بفهمه ..رفتیم خونه باید بهش بگیم..دلم میخواد دیگه منو به عنوان خواهر واقعیش بغل کنه نه یه غریبه..
ا/ت و جونگ کوک وارد اتاق شدن..نیش جونگ کوک کامل باز بود..بله دیگه خوش و بش میکنن نیششون هم بازه..
سویون:ا/ت بیا بشین..الان دکترت میاد..
ا/ت نشست روی تخت و دکترش اومد..
دکتر:خانم کیم؟بهوش اومدین؟حالتون چطوره؟
ا/ت:خوبم ممنون..
دکتر:مطمئنا میدونین که مشکل قلبی دارین؟ درسته؟پس چرا دارو هاتون رو مصرف نکردین؟
ا/ت:راستش بهشون دسترسی نداشتم و به کسی نگفتم..فراموش کردم
جونگ کوک و جیمین:چرا نگفتی؟
قیافشون خیلی خنده دار شده بود..لبم رو گاز گرفتم که نزنم زیر خنده اما نتونستم و زدم زیر خنده..تهیونگ هم همون موقع با من زد زیر خنده..
سویون:یااا به چی دارین میخندین هااا؟
دکتر:انگار حالشون خیلی خوبه..عالیه همیشه باید خوشحال باشن..هیجان و استرس و ناراحتی واسه شون اصلا خوب نیست ..رعایت کنن ..داروهاشون رو مینویسم برین تهیه کنین..و راستی خانم کیم سردرد ندارین؟
ا/ت:امم چرا یکم سردرد دارم و یکم سرم گیج میره..
دکتر:بخاطر فراموشیتونه.. .خاطراتتون داره برمیگرده..البته بصورت نامفهوم تا وقتی که خاطراتتون مرور نشه نمیتونین درست چیزی رو به خاطر بیارین..خوب استراحت کنین..یک ساعت دیگه مرخص میشید.
حمایت؟
چشمام رو کم کم داشتم باز میکردم..تار میدیدم..همه جا سفید بود..نکنه مردم؟تو بهشتم؟هاا؟نه بابا حالا حالاها باید توی همین دنیا لعنتی بمونم..اوفف..
جونگ کوک:عهه ا/ت بهوش اومدی؟
سویون از بیرون میومد..ی لیوان آب دستش بود که با دیدن من از دستش افتاد و دویید سمتم..
سویون:دختره ی کله شق..میدونی چقدر ترسوندیم؟
ا/ت:ایی..سویونا دارم خفه میشم..
تهیونگ:خوش گذشت؟
ا/ت:بنظرت بیهوش بودن خوش میگذره؟
جونگ کوک:عهه اذیتش نکنین دیگه..
جونگ کوک خیلی پسر خوب مهربونیه..از حق نگذریم خوشتیپ هم هست ..چجوری بفهمم از من خوشش میاد یا نه؟آها فهمیدم..
ا/ت:جیمین میشه باهام بیای بریم بیرون یکم هوا بخورم؟
جونگ کوک:م.. من میام..البته اگه بخوای
ا/ت:چرا که نه..
جیمین:میزاشتی خودم میبردمش
جونگ کوک:خودم میتونم..
دست جونگ کوک رو گرفتم و رفتیم توی حیاط بیمارستان..شب بود..ستاره نمایان شده بودن..عاشق این بودم که زیر آسمون پر ستاره با کسی که عاشقشم درد و دل کنم..یعنی الان باید با جونگ کوک درد و دل کنم؟
ویو جیمین
وای خداااا..اینارو ببین چقدرم از هم خوششون اومده
جیمین:اینا چرا اینقدر بهم نزدیک میشن؟
سویون:وقتی میگم حسودی میکنی نگو نه..
تهیونگ:از هم خوششون میاد ..
جیمین:اما ا/ت قبلا از من خوشش میومد..
سویون:و توهم محلش نمیزاشتی اونم ازت دست کشید..عاشقت نبود ...
تهیونگ:راستی چطور باید برای ا/ت بگیم؟
جیمین:چیو.؟
تهیونگ:خاطراتشو..
سویون:بالاخره باید بفهمه ..رفتیم خونه باید بهش بگیم..دلم میخواد دیگه منو به عنوان خواهر واقعیش بغل کنه نه یه غریبه..
ا/ت و جونگ کوک وارد اتاق شدن..نیش جونگ کوک کامل باز بود..بله دیگه خوش و بش میکنن نیششون هم بازه..
سویون:ا/ت بیا بشین..الان دکترت میاد..
ا/ت نشست روی تخت و دکترش اومد..
دکتر:خانم کیم؟بهوش اومدین؟حالتون چطوره؟
ا/ت:خوبم ممنون..
دکتر:مطمئنا میدونین که مشکل قلبی دارین؟ درسته؟پس چرا دارو هاتون رو مصرف نکردین؟
ا/ت:راستش بهشون دسترسی نداشتم و به کسی نگفتم..فراموش کردم
جونگ کوک و جیمین:چرا نگفتی؟
قیافشون خیلی خنده دار شده بود..لبم رو گاز گرفتم که نزنم زیر خنده اما نتونستم و زدم زیر خنده..تهیونگ هم همون موقع با من زد زیر خنده..
سویون:یااا به چی دارین میخندین هااا؟
دکتر:انگار حالشون خیلی خوبه..عالیه همیشه باید خوشحال باشن..هیجان و استرس و ناراحتی واسه شون اصلا خوب نیست ..رعایت کنن ..داروهاشون رو مینویسم برین تهیه کنین..و راستی خانم کیم سردرد ندارین؟
ا/ت:امم چرا یکم سردرد دارم و یکم سرم گیج میره..
دکتر:بخاطر فراموشیتونه.. .خاطراتتون داره برمیگرده..البته بصورت نامفهوم تا وقتی که خاطراتتون مرور نشه نمیتونین درست چیزی رو به خاطر بیارین..خوب استراحت کنین..یک ساعت دیگه مرخص میشید.
حمایت؟
۹.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.