پارت 76
پام رو زمین کوبیدم و گفتم:
ت :حسودی رو نشونت میدم جناب پارک !
جیمین این دفعه قهقههای زد که حرصی گوشی رو قطع کردم و
روی تخت انداختم.
این بچه نیومده جای من رو میخواد بگیره؟
ناخواسته دستم رو روی شکمم گذاشتم و روی تخت نشستم.
چه لذتی داره وقتی یکی مامان صدات کنه؛ اونم از خون و
جون خودت!
چشم هام بسته شد و شروع کردم به حرف زدن:
ت :دیدی مامانی نیومده جا باز کردی؛ بیای چی میشه! بابات...
لبخند محوی روی لبم جا خوش کرد و ادامه دادم:
- آره بابات، اون خودش شخصا عاشقت میشه چون
اون عاشق بچههاست.
خواستم دوباره حرفی بزنم که در اتاق بیهوا باز شد و بابا داخل
اومد. خشک شده بهش خیره شدم که بلند گفت:
بابای ت: ت جک راست میگه یکی دیگه تو رو رسونده؟
اخمی کردم و سر تکون دادم که اخمی بدتر از من کردو گفت:
بابای ت:کی؟!
ت: استادم پارک جیمین
کمی از اخمهاش کم شد ولی باز با همون لحن پرسید:
بابای ت :چرا باید تو رو برسونه؟ چرا باید به من چیزی نگی چرا
خودت نیو...
نمیدونم چی شد که ساکت شد و باالی ابروم خیره شد. با
یادآوری زخم سرم، سرم رو کمی تکون دادم که موهام روی
صورتم اومد؛ اما بابا دیده بود. به سمتم اومد و لحن آرومی
گفت:
بابای ت: سرت چی شده، ت؟
آروم گفتم:
ت :هیچی، چیزی نشده!
کمی بهم خیره شد یهو پرسید:
بابای ت: ماشینت کو؟ تو که با ماشین رفتی، بی ماشین برگشتی؛ اصلا
کی اومدی؟
بزاق دهنم رو فرو بردم و زمزمه کردم:
ت: یه تصادف کوچیک کردم.
همه جا توی سکوت رفت که یهو بابا با نگرانی که توی
چشم هاش پیدا بود، بازوم رو گرفت و سرم رو چک کرد و
پرسید:
بابای ت :درد میکنه؟ چطور شد؟ چرا تصادف کردی؟ کی رفتی
بیمارستان؟ سالمی؟ جاییت درد نمیکنه؟
ت :حسودی رو نشونت میدم جناب پارک !
جیمین این دفعه قهقههای زد که حرصی گوشی رو قطع کردم و
روی تخت انداختم.
این بچه نیومده جای من رو میخواد بگیره؟
ناخواسته دستم رو روی شکمم گذاشتم و روی تخت نشستم.
چه لذتی داره وقتی یکی مامان صدات کنه؛ اونم از خون و
جون خودت!
چشم هام بسته شد و شروع کردم به حرف زدن:
ت :دیدی مامانی نیومده جا باز کردی؛ بیای چی میشه! بابات...
لبخند محوی روی لبم جا خوش کرد و ادامه دادم:
- آره بابات، اون خودش شخصا عاشقت میشه چون
اون عاشق بچههاست.
خواستم دوباره حرفی بزنم که در اتاق بیهوا باز شد و بابا داخل
اومد. خشک شده بهش خیره شدم که بلند گفت:
بابای ت: ت جک راست میگه یکی دیگه تو رو رسونده؟
اخمی کردم و سر تکون دادم که اخمی بدتر از من کردو گفت:
بابای ت:کی؟!
ت: استادم پارک جیمین
کمی از اخمهاش کم شد ولی باز با همون لحن پرسید:
بابای ت :چرا باید تو رو برسونه؟ چرا باید به من چیزی نگی چرا
خودت نیو...
نمیدونم چی شد که ساکت شد و باالی ابروم خیره شد. با
یادآوری زخم سرم، سرم رو کمی تکون دادم که موهام روی
صورتم اومد؛ اما بابا دیده بود. به سمتم اومد و لحن آرومی
گفت:
بابای ت: سرت چی شده، ت؟
آروم گفتم:
ت :هیچی، چیزی نشده!
کمی بهم خیره شد یهو پرسید:
بابای ت: ماشینت کو؟ تو که با ماشین رفتی، بی ماشین برگشتی؛ اصلا
کی اومدی؟
بزاق دهنم رو فرو بردم و زمزمه کردم:
ت: یه تصادف کوچیک کردم.
همه جا توی سکوت رفت که یهو بابا با نگرانی که توی
چشم هاش پیدا بود، بازوم رو گرفت و سرم رو چک کرد و
پرسید:
بابای ت :درد میکنه؟ چطور شد؟ چرا تصادف کردی؟ کی رفتی
بیمارستان؟ سالمی؟ جاییت درد نمیکنه؟
۹.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.