pawn/ادامه پارت ۹۴
جیسو وقتی عصبانیت و حرص خوردنشو دید گفت: مشکلی نیست... ما که میدونیم قرار نیست اتفاقی بیفته... من مزاحمت نمیشم...
تهیونگ احساس کرد واکنشش به جیسو بر خورده... ولی براش اهمیتی نداشت... و فقط گفت: من تو رو دوست خودم میدونم...
جیسو گفت: برای منم همینطوره... میتونیم فقط یه مدت رفت آمد کنیم و بعدش بگیم به تفاهم نرسیدیم... اونطوری کسی بهت فشاری نمیاره...
تهیونگ سری تکون داد و سکوت کرد...
جیسو به طرف تهیونگ برگشت و گفت:
یه سوالی ازت بپرسم ناراحت نمیشی؟ ...
تهیونگ بدون اینکه به عواقب حرفش فک کنه گفت: بپرس...
جیسو پرسید: خب... دختری که دوسش داشتی چجوری بود؟ یکم ازش برام بگو...
تهیونگ پشیمون شد از اینکه اجازه ی پرسیدن داده... ولی دیگه درست نبود ردش کنه... هنوز هیچی نگفته قلبش به درد اومد...
شروع کرد:
از وقتی خودمو یادم میاد دوسش داشتم... حاضر بودم بخاطر داشتنش حتی خانوادمو کنار بزارم... اون توی تمام خاطرات گذشته ی من نقش پررنگی داره...
اما حالا فقط میخوام اسمی ازش نیاد... آزارم میده...
جیسو از جا پرید و گفت: ببخشید... من ناراحتت کردم
تهیونگ: ایرادی نداره... اون جزوی از خاطراتمه... خواه ناخواه یادم میاد
جیسو: پس من فعلا میرم... نگران موضوع خودمونمنباش
تهیونگ: ممنونم...
****
ساعت ۶ عصر به وقت لاس وگاس بود... اما توی سئول ساعت حدود ۱۰ صبح میشد...
ا/ت به خونه برگشته بود... اولش میخواست یه تماس ویدیویی با خانوادش بگیره... ولی فعلا آمادگیشو نداشت... برای همین از خودش یه ویدیو ضبط کرد... و توی ویدیو حرفایی که میخواست رو گفت...
یوجین مشغول بازی توی اتاقش بود و ات از فرصت استفاده کرد تا این پیام رو ضبط کنه...
گوشی رو مقابل خودش گذاشت و ضبطش رو لمس کرد:
سلام... برام سخته که بعد از ۵ سال... با ذهنیت از شرایط بدی که اون زمان اتفاق افتاد صحبت کنم...
من... من یه دختر دارم... از تهیونگ!
این براتون شوکه کنندس!... ولی من فقط بخاطر اینکه اونو نگه دارم از سئول رفتم... فقط در صورتی میتونم ارتباطمو باهاتون ادامه بدم که بچمو قبول کنین... و با اینکه تهیونگ پدرشه مشکلی نداشته باشین... !
ا/ت حرفاشو زد و ویدیو رو قطع کرد و فرستاد...
تهیونگ احساس کرد واکنشش به جیسو بر خورده... ولی براش اهمیتی نداشت... و فقط گفت: من تو رو دوست خودم میدونم...
جیسو گفت: برای منم همینطوره... میتونیم فقط یه مدت رفت آمد کنیم و بعدش بگیم به تفاهم نرسیدیم... اونطوری کسی بهت فشاری نمیاره...
تهیونگ سری تکون داد و سکوت کرد...
جیسو به طرف تهیونگ برگشت و گفت:
یه سوالی ازت بپرسم ناراحت نمیشی؟ ...
تهیونگ بدون اینکه به عواقب حرفش فک کنه گفت: بپرس...
جیسو پرسید: خب... دختری که دوسش داشتی چجوری بود؟ یکم ازش برام بگو...
تهیونگ پشیمون شد از اینکه اجازه ی پرسیدن داده... ولی دیگه درست نبود ردش کنه... هنوز هیچی نگفته قلبش به درد اومد...
شروع کرد:
از وقتی خودمو یادم میاد دوسش داشتم... حاضر بودم بخاطر داشتنش حتی خانوادمو کنار بزارم... اون توی تمام خاطرات گذشته ی من نقش پررنگی داره...
اما حالا فقط میخوام اسمی ازش نیاد... آزارم میده...
جیسو از جا پرید و گفت: ببخشید... من ناراحتت کردم
تهیونگ: ایرادی نداره... اون جزوی از خاطراتمه... خواه ناخواه یادم میاد
جیسو: پس من فعلا میرم... نگران موضوع خودمونمنباش
تهیونگ: ممنونم...
****
ساعت ۶ عصر به وقت لاس وگاس بود... اما توی سئول ساعت حدود ۱۰ صبح میشد...
ا/ت به خونه برگشته بود... اولش میخواست یه تماس ویدیویی با خانوادش بگیره... ولی فعلا آمادگیشو نداشت... برای همین از خودش یه ویدیو ضبط کرد... و توی ویدیو حرفایی که میخواست رو گفت...
یوجین مشغول بازی توی اتاقش بود و ات از فرصت استفاده کرد تا این پیام رو ضبط کنه...
گوشی رو مقابل خودش گذاشت و ضبطش رو لمس کرد:
سلام... برام سخته که بعد از ۵ سال... با ذهنیت از شرایط بدی که اون زمان اتفاق افتاد صحبت کنم...
من... من یه دختر دارم... از تهیونگ!
این براتون شوکه کنندس!... ولی من فقط بخاطر اینکه اونو نگه دارم از سئول رفتم... فقط در صورتی میتونم ارتباطمو باهاتون ادامه بدم که بچمو قبول کنین... و با اینکه تهیونگ پدرشه مشکلی نداشته باشین... !
ا/ت حرفاشو زد و ویدیو رو قطع کرد و فرستاد...
۱۹.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.