Part 10
Part 10
شوگا و جیمین و جونکوک از کمپانی اومد به خونشون جیمین و جونکوک خیلی خسته رفتن رویه مبل نشستن
جیمین : شوگا هیونگ خیلی گرسنمه
جونکوک : شوگا برامون غذا درست کن
شوگا : باشه
شوگا رفتم تو آشپزخونه با دیدن تهیونگ که وایستاده بود داشت سوپ درست میکرد شکه شد
تهیونگی که هیچ وقت حتا پاشو نمیزاشت تو آشپزخونه الان داره آشپزی میکنه
شوگا : تهیونگ داری چیکار میکنی
تهیونگ : چشم داری
شوگا : داری سوپ درست میکنی برای کی
تهیونگ : برای ات درست میکنم
شوگا : چرا برای ات تو صبحانه درست میکنی
تهیونگ : چرا باید تو درست کنی
تهیونگ سوپ رو برداشت و داشت از آشپزخونه میرفت بیرون و نگاهی از پشته سرش به شوگا کرد و با نیشخند زدو و گفت
تهیونگ : مزاحمه مون نشو نشید
شوگا از این حرفه تهیونگ خیلی عصبی شد و با عصبانیت رفت مشغول درست کردنه غذا شد
تهیونگ خیلی آروم وارده اتاق شدم دید ات نشسته رویه تخت
ات
وقتی تهیونگ رو با سینی غذا دیدم که وارده اتاق شد ناگهان خنده ای به لبم نشست
تهیونگ : مریض شدی عقلتم از دست دادی بیجا میخندی
ات : نه اینجوری نیست
تهیونگ رفت رویه تخت کناره ات نشست و سینی غذا رو گذاشت جلوش
تهیونگ : بخور
ات : این سوپو شوگت برام درست کرده
تهیونگ عصبی شد و گفت
تهیونگ : نه من درست کردم بایدم بخوری
از تخت بلند شدم و رفت سمته در بدون نگاه کردنه به ات بهش گفت
تهیونگ : دیگه نبینم چیزی که من درست کردمو بگی شوگا درست کرده
دیگه چیزی نگفت و از اتاق رفتم بیرون
شوگا : جیمین جونکوک بیاید غذا حاضره مگه با شما نیستم
جونکوک و جیمین بلند شدن رفتن سره نیز غذا نشستن
جونکوک : باشه حالا چرا انقدر عصبی هستی
شوگا : نیستم
جیمین : تهیونگ هیونگ غذا نمیخوره
شوگا : اگه گرسنه بود می اومد پایین
جونکوک : شما دعوا کردین
تهیونگ که پشته سره اونا ها وایستاده بود گفت
تهیونگ : کی جرعت کرده که پشته سرم حرف بزنه
تهیونگ اومد سره میز نهار نشست
شوگا : زود غذا بخورید باید بریم کمپانی
هرچهار تا باید بریم
تهیونگ : تعنه زدنو خوب بلدی
شوگا : زود باشید باید بریم
《♡♡♡♡》
شوگا و جیمین و جونکوک از کمپانی اومد به خونشون جیمین و جونکوک خیلی خسته رفتن رویه مبل نشستن
جیمین : شوگا هیونگ خیلی گرسنمه
جونکوک : شوگا برامون غذا درست کن
شوگا : باشه
شوگا رفتم تو آشپزخونه با دیدن تهیونگ که وایستاده بود داشت سوپ درست میکرد شکه شد
تهیونگی که هیچ وقت حتا پاشو نمیزاشت تو آشپزخونه الان داره آشپزی میکنه
شوگا : تهیونگ داری چیکار میکنی
تهیونگ : چشم داری
شوگا : داری سوپ درست میکنی برای کی
تهیونگ : برای ات درست میکنم
شوگا : چرا برای ات تو صبحانه درست میکنی
تهیونگ : چرا باید تو درست کنی
تهیونگ سوپ رو برداشت و داشت از آشپزخونه میرفت بیرون و نگاهی از پشته سرش به شوگا کرد و با نیشخند زدو و گفت
تهیونگ : مزاحمه مون نشو نشید
شوگا از این حرفه تهیونگ خیلی عصبی شد و با عصبانیت رفت مشغول درست کردنه غذا شد
تهیونگ خیلی آروم وارده اتاق شدم دید ات نشسته رویه تخت
ات
وقتی تهیونگ رو با سینی غذا دیدم که وارده اتاق شد ناگهان خنده ای به لبم نشست
تهیونگ : مریض شدی عقلتم از دست دادی بیجا میخندی
ات : نه اینجوری نیست
تهیونگ رفت رویه تخت کناره ات نشست و سینی غذا رو گذاشت جلوش
تهیونگ : بخور
ات : این سوپو شوگت برام درست کرده
تهیونگ عصبی شد و گفت
تهیونگ : نه من درست کردم بایدم بخوری
از تخت بلند شدم و رفت سمته در بدون نگاه کردنه به ات بهش گفت
تهیونگ : دیگه نبینم چیزی که من درست کردمو بگی شوگا درست کرده
دیگه چیزی نگفت و از اتاق رفتم بیرون
شوگا : جیمین جونکوک بیاید غذا حاضره مگه با شما نیستم
جونکوک و جیمین بلند شدن رفتن سره نیز غذا نشستن
جونکوک : باشه حالا چرا انقدر عصبی هستی
شوگا : نیستم
جیمین : تهیونگ هیونگ غذا نمیخوره
شوگا : اگه گرسنه بود می اومد پایین
جونکوک : شما دعوا کردین
تهیونگ که پشته سره اونا ها وایستاده بود گفت
تهیونگ : کی جرعت کرده که پشته سرم حرف بزنه
تهیونگ اومد سره میز نهار نشست
شوگا : زود غذا بخورید باید بریم کمپانی
هرچهار تا باید بریم
تهیونگ : تعنه زدنو خوب بلدی
شوگا : زود باشید باید بریم
《♡♡♡♡》
۲۸
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.