پارت 9
راستش چرا دروغ به جیهوپ علاقه پیدا کرده بودم بدجور و دست خودم نبود توی اتاقم بودم که یهو جیهوم اومد توی اتاق و داد زد:میکشمتتتتتتت
من:چی شده
اومد سمتم و یقمو تو مشتش گرفت و گفت:که برای من نقشه میکشی؟هوم؟دختره خیره سر؟(معنیش چیه😑)
اروم خندیدم و گفتم:شوخی جالبی نی.....
سیلی محکمی که تو گوشم خورد منو از هپروت کشید بیرون نه....جرا؟
من:عوضی اون نفوذی که فک میکنی من نبودممممم یکی دیگست منم میشناسمش احمق همون بادیگاردته
جیهوپ:هه پس بادیگاردمه
یقمو ول کرد و اسلحشو برداشت و رفت بیرون وای خدا اگه چیزیش بشه جی؟؟؟
وای قلبم خدایا خدایا داشتم جون میدادم
من:ایگووو بدبخت شدممممم
با ترس به سمت پله ها دویدم ولی دیر شده بود جنازه بادیگارد خونی و دستای کثیف جیهوپ که بلند میخندید و میگفت:من بردممممم یسسسسس من بردممممممم
اون دیوونه شده بود از یه پسر کیوت و مهربون شده بود یه دیوونه ی روانی میترسیدم عجیب ترسی تو دلم رشد کرده بود
1 ماه بعد
من:مواد دست من نیست اون موادی که تو میخوای دست من نیسسسست
یارو:اقای جیهوپ گفته اگه ندیش دفه دیگه میکشیمت
من:به خدا دست من نییییییییییست
لگد دیگه ای به شکمم زد که هجوم خونو توی دهنم حس کردم و شروع کردم به خون بالا اوردن در یه دفه باز شد و جیهوپ توی در نمایان شد با وحشت نگاهم میکرد داد زد:چیکازش کردی مرتیکه احمققققققق
درسته من.....حامله بودم
حالم که بهتر شد و همه جارو خون بچه ی من گرفته بود حیهوپ کنارم زانو زد و گفت:چرا چرا اینکارو کردی جرا جای موادی نگفتیییییی(داد)
بعدم رو کرد سمت اون که بچمو کشت و اسلحه رو سمتش شلیک کرد و گفت:بچمو کشتی
دیگه چیزی نمیشنیدم من میتونستم حس کنم که هم زندم هم مردم هر دو حس رو داشتم یه مرده....مرده متحرک که ته دلش یه بچه کوجیک کشته شده بود......بی احساس شده بودم
1 هفته بعد
جیهوپ داشت منو حم*م میکرد و من مثل احمقا به یه گوشه خیره شده بودم مثل یه احمق
جیهوپ:مامان مامان حاضره؟
صدای مامان هومی اومد:اره پسرم
منو بردن بیرون و لباسمو پوشوندن مامان خواهر و خودش منو اروم اروم توی چیز اب ولرم فرستادن
3 روز بعد
روزها میگذشت و من استخون شده بودم دیگه تمام شده بودم
که جیهوپ اومد اتاقم و گفت:تو چرا اینکارو با خودت میکنی م...م..من دوست دارم اینکارارو نکن با خودت
بعدم سمتم اومد و ل*م رو بو*ید
.....(بیا پیوی اگه میخوایش😐)
تا پارت بعدی بای
لایک کامنت
فالو
من:چی شده
اومد سمتم و یقمو تو مشتش گرفت و گفت:که برای من نقشه میکشی؟هوم؟دختره خیره سر؟(معنیش چیه😑)
اروم خندیدم و گفتم:شوخی جالبی نی.....
سیلی محکمی که تو گوشم خورد منو از هپروت کشید بیرون نه....جرا؟
من:عوضی اون نفوذی که فک میکنی من نبودممممم یکی دیگست منم میشناسمش احمق همون بادیگاردته
جیهوپ:هه پس بادیگاردمه
یقمو ول کرد و اسلحشو برداشت و رفت بیرون وای خدا اگه چیزیش بشه جی؟؟؟
وای قلبم خدایا خدایا داشتم جون میدادم
من:ایگووو بدبخت شدممممم
با ترس به سمت پله ها دویدم ولی دیر شده بود جنازه بادیگارد خونی و دستای کثیف جیهوپ که بلند میخندید و میگفت:من بردممممم یسسسسس من بردممممممم
اون دیوونه شده بود از یه پسر کیوت و مهربون شده بود یه دیوونه ی روانی میترسیدم عجیب ترسی تو دلم رشد کرده بود
1 ماه بعد
من:مواد دست من نیست اون موادی که تو میخوای دست من نیسسسست
یارو:اقای جیهوپ گفته اگه ندیش دفه دیگه میکشیمت
من:به خدا دست من نییییییییییست
لگد دیگه ای به شکمم زد که هجوم خونو توی دهنم حس کردم و شروع کردم به خون بالا اوردن در یه دفه باز شد و جیهوپ توی در نمایان شد با وحشت نگاهم میکرد داد زد:چیکازش کردی مرتیکه احمققققققق
درسته من.....حامله بودم
حالم که بهتر شد و همه جارو خون بچه ی من گرفته بود حیهوپ کنارم زانو زد و گفت:چرا چرا اینکارو کردی جرا جای موادی نگفتیییییی(داد)
بعدم رو کرد سمت اون که بچمو کشت و اسلحه رو سمتش شلیک کرد و گفت:بچمو کشتی
دیگه چیزی نمیشنیدم من میتونستم حس کنم که هم زندم هم مردم هر دو حس رو داشتم یه مرده....مرده متحرک که ته دلش یه بچه کوجیک کشته شده بود......بی احساس شده بودم
1 هفته بعد
جیهوپ داشت منو حم*م میکرد و من مثل احمقا به یه گوشه خیره شده بودم مثل یه احمق
جیهوپ:مامان مامان حاضره؟
صدای مامان هومی اومد:اره پسرم
منو بردن بیرون و لباسمو پوشوندن مامان خواهر و خودش منو اروم اروم توی چیز اب ولرم فرستادن
3 روز بعد
روزها میگذشت و من استخون شده بودم دیگه تمام شده بودم
که جیهوپ اومد اتاقم و گفت:تو چرا اینکارو با خودت میکنی م...م..من دوست دارم اینکارارو نکن با خودت
بعدم سمتم اومد و ل*م رو بو*ید
.....(بیا پیوی اگه میخوایش😐)
تا پارت بعدی بای
لایک کامنت
فالو
۴.۸k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.