فیک بیمار دیوونه
𝑃𝑎𝑟𝑡10
ا.ت: منم دلم برات تنگ شده بود( هم اکنون ا.ت پرید بغل تهیونگ و تهیونگ بغلش کرد و موهاشو ناز کرد ازش جدا شد و صورتشو قاب کرد و لبشو ب لب های رسوند و مک آروی زد و ازش جدا شد... همه و بیشتر از همه ا.ت از این حرکت تهیونگ تو شوک بود بیخیال شدن و رفتن تو کاناپه نشستن...
جیهوپ: خب بگو ببینم رفتی خارج خوش گذشت؟ دوس دختر یا بهتر بگم زن داداش پیدا کردی میدونی که وقتشه ازدواج کنی؟..
تهیونگ: خنده* اره میدونم خوش گذشت بد نبود ولی خب دوست دختر ن پیدا نکردم چون قبلا یکی رو تو قلبم جا داده بودم *نگا ب ا.ت میکنه* که اومدم ب دستش بیارمم..
جیهوپ: دندوناشو بهم فشرد.. خب نمیخای معرفیش کنی اون فرد رو*با حرص
تهیونگ: اومم. ب زودی میفهمی.. عا راستی اومدم ا.ت رو ی چن روز پیش خودم ببرم هر چی نباشه رفیق بچگیمه..
جیهوپ: ا.ت فعلا تحت درمان منه هیچ جا نمیتونه بیاد شرمنده..
تهیونگ: اه پسر چی میگی؟! خودت میدونی که ا.ت از منو تو هم سالم تره اون پدر عوضیش رو گیر بیار خفش میکنم اون باعث شد که ا.ت رو ببرن ب تیمارستان وگرنه ا.ت که چیزیش نیس!
جیهوپ: هر چی ا.ت هیجا نمیاد اینجا میمونه
تهیونگ: بیخیال میدونم بخاطر موقعیتت میگی خب دو روز پیش من میمونه بعد از دو روز میارم نترس اوکی؟! ب رفیقت اعتماد کن باوا یکم
جیهوپ: باش بابا برین..
ا.ت: ایول
جیهوپ: چیه؟ چرا انقدر خوشحالی؟ نکنه زندانی بودی که میخای از اینجا بری آزاد شی؟!
ا.ت: عامم.. خوب نه من فقط میخاستم پیش دوستم باشم همین
جیهوپ: خطایی ازت بگذره منم ازت میگذرم( اروم جوری که ا.ت بشنوعه)
ا.ت:خب باشه.. من دیگ برم اماده شم..
بعد از چن مین*
رفتم اتاقم آماده شده بودم شاید بهتر بود پیش دوست بچگیم باشم حالم بهتر شه در ضمن فکرم از این دوتا شل مغزم هم راحت شه و ارامش داشته باشمم رفتم پایین و خدافظی کردیم نگاهی ب پشت کردم اخم های غلیظ جیهوپ رو دیدم وایی چ ترسناک بیخیال شدم و سوار ماشین شدم و رفتیم خونه تهیونگ تو راه آهنگ باز کرده بود و با هم همخونی میکردیم.. واقعا خیلی پسر خوب و جذابی هست هر دختری میتونه ب راحتی جذبش بشه هر کاری ام میکنه تا منو بخندونه تو راه میگفتیم میخندیدم و آهنگ میخوندیم بلخره رسیدم ب خونش وایی مث خونه هوپی بود ولی یکم بزرگترر رفتیم داخل...
ا.ت:خب اتاق من کجاس؟
تهیونگ:شرمندا من اتاق برات آمادا نکردم چون میخام مثل بچگیا پیش هم بخابیم
ا.ت: یا تهیونگ ما اون موقعه بچه بودیم الان بزرگ شدیم نمیشه
تهیونگ :ای منحرف چرا نمیشه بیا بریم بابا
دستمو گرفت و رفتم ب اتاقش واو چ باحاله..
تهیونگ: خب وسایلاتو بزار کمد و لباساتو عوض کن بریم بخابیم
ا.ت:عا باشه
وسایلامو چیدم تو کمد و لباسامو عوض کرد و رفتم پیش تهیونگ خابیدم مثل بچگیا بازم منو بغل کرد و خابید...
ا.ت: منم دلم برات تنگ شده بود( هم اکنون ا.ت پرید بغل تهیونگ و تهیونگ بغلش کرد و موهاشو ناز کرد ازش جدا شد و صورتشو قاب کرد و لبشو ب لب های رسوند و مک آروی زد و ازش جدا شد... همه و بیشتر از همه ا.ت از این حرکت تهیونگ تو شوک بود بیخیال شدن و رفتن تو کاناپه نشستن...
جیهوپ: خب بگو ببینم رفتی خارج خوش گذشت؟ دوس دختر یا بهتر بگم زن داداش پیدا کردی میدونی که وقتشه ازدواج کنی؟..
تهیونگ: خنده* اره میدونم خوش گذشت بد نبود ولی خب دوست دختر ن پیدا نکردم چون قبلا یکی رو تو قلبم جا داده بودم *نگا ب ا.ت میکنه* که اومدم ب دستش بیارمم..
جیهوپ: دندوناشو بهم فشرد.. خب نمیخای معرفیش کنی اون فرد رو*با حرص
تهیونگ: اومم. ب زودی میفهمی.. عا راستی اومدم ا.ت رو ی چن روز پیش خودم ببرم هر چی نباشه رفیق بچگیمه..
جیهوپ: ا.ت فعلا تحت درمان منه هیچ جا نمیتونه بیاد شرمنده..
تهیونگ: اه پسر چی میگی؟! خودت میدونی که ا.ت از منو تو هم سالم تره اون پدر عوضیش رو گیر بیار خفش میکنم اون باعث شد که ا.ت رو ببرن ب تیمارستان وگرنه ا.ت که چیزیش نیس!
جیهوپ: هر چی ا.ت هیجا نمیاد اینجا میمونه
تهیونگ: بیخیال میدونم بخاطر موقعیتت میگی خب دو روز پیش من میمونه بعد از دو روز میارم نترس اوکی؟! ب رفیقت اعتماد کن باوا یکم
جیهوپ: باش بابا برین..
ا.ت: ایول
جیهوپ: چیه؟ چرا انقدر خوشحالی؟ نکنه زندانی بودی که میخای از اینجا بری آزاد شی؟!
ا.ت: عامم.. خوب نه من فقط میخاستم پیش دوستم باشم همین
جیهوپ: خطایی ازت بگذره منم ازت میگذرم( اروم جوری که ا.ت بشنوعه)
ا.ت:خب باشه.. من دیگ برم اماده شم..
بعد از چن مین*
رفتم اتاقم آماده شده بودم شاید بهتر بود پیش دوست بچگیم باشم حالم بهتر شه در ضمن فکرم از این دوتا شل مغزم هم راحت شه و ارامش داشته باشمم رفتم پایین و خدافظی کردیم نگاهی ب پشت کردم اخم های غلیظ جیهوپ رو دیدم وایی چ ترسناک بیخیال شدم و سوار ماشین شدم و رفتیم خونه تهیونگ تو راه آهنگ باز کرده بود و با هم همخونی میکردیم.. واقعا خیلی پسر خوب و جذابی هست هر دختری میتونه ب راحتی جذبش بشه هر کاری ام میکنه تا منو بخندونه تو راه میگفتیم میخندیدم و آهنگ میخوندیم بلخره رسیدم ب خونش وایی مث خونه هوپی بود ولی یکم بزرگترر رفتیم داخل...
ا.ت:خب اتاق من کجاس؟
تهیونگ:شرمندا من اتاق برات آمادا نکردم چون میخام مثل بچگیا پیش هم بخابیم
ا.ت: یا تهیونگ ما اون موقعه بچه بودیم الان بزرگ شدیم نمیشه
تهیونگ :ای منحرف چرا نمیشه بیا بریم بابا
دستمو گرفت و رفتم ب اتاقش واو چ باحاله..
تهیونگ: خب وسایلاتو بزار کمد و لباساتو عوض کن بریم بخابیم
ا.ت:عا باشه
وسایلامو چیدم تو کمد و لباسامو عوض کرد و رفتم پیش تهیونگ خابیدم مثل بچگیا بازم منو بغل کرد و خابید...
۴۲.۹k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.